الإسراء

وَمَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالْآيَاتِ إِلَّا أَن كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ ۚ وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا ۚ وَمَا نُرْسِلُ بِالْآيَاتِ إِلَّا تَخْوِيفًا 59 وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ ۚ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ ۚ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا 60 وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا 61 قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَٰذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا 62 قَالَ اذْهَبْ فَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُورًا 63 وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِم بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا 64 إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا 65 رَّبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ ۚ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا 66

58وَ إِنْ مِنْ قَرْیَة إِلاّ نَحْنُ مُهْلِکُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً

59وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالاْ یاتِ إِلاّ أَنْ کَذَّبَ بِهَا الاْ َوَّلُونَ وَ آتَیْنا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالاْ یاتِ إِلاّ تَخْوِیفاً

60وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلاّ طُغْیاناً کَبِیراً

 

ترجمه:

58 ـ هیچ شهر و آبادى نیست مگر این که آن را پیش از روز قیامت هلاک مى کنیم; یا (اگر گناهکارند،) به عذاب شدیدى گرفتارشان خواهیم ساخت; این در کتاب الهى =]لوح محفوظ[ ثبت است.

59 ـ هیچ چیز مانع ما نبود که این معجزات را بفرستیم جز این که پیشینیان (که همین درخواست ها را داشتند)، آن را تکذیب کردند; ما به (قوم) ثمود، ناقه دادیم; (معجزه اى) که روشنگر بود; اما بر آن ستم کردند (و ناقه را کشتند). ما معجزات را فقط براى بیم دادن (و اتمام حجّت) مى فرستیم.

60 ـ (به یاد آور) زمانى را که به تو گفتیم: «پروردگارت احاطه کامل به مردم دارد; (و از وضعشان کاملاً آگاه است.) و ما آن رؤیائى را که به تو نشان دادیم، فقط براى آزمایش مردم بود; همچنین درخت نفرین شده را که در قرآن ذکر کرده ایم. و ما آنها را بیم داده (و انذار) مى کنیم; اما جز طغیان عظیم، چیزى بر آنها نمى افزاید»!

 

تفسیر:

تسلیم بهانه جویان نشو!

به دنبال بحث هائى که با مشرکان در زمینه توحید و معاد در آیات گذشته خواندیم، نخستین آیه مورد بحث آنها را با گفتار بیدار کننده اى اندرز مى دهد و پایان و فناء این دنیا را در مقابل دیدگان عقلشان مجسم مى سازد، تا بدانند این سرا، سراى فانى است، و سراى بقا جاى دیگر است و خود را براى مقابله با نتائج اعمالشان آماده سازند مى گوید:

«هیچ آبادى در روى زمین نیست مگر این که ما آن را قبل از روز قیامت هلاک مى کنیم، یا به عذاب شدیدى گرفتار مى سازیم» (وَ إِنْ مِنْ قَرْیَة إِلاّ نَحْنُ مُهْلِکُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً).

بدکاران ستمگر و طاغیان گردنکش را به وسیله عذاب نابود مى کنیم و دیگران را با مرگ طبیعى و یا حوادث معمولى.

بالاخره این جهان، پایان مى گیرد و همه راه فنا را مى پیمایند «و این یک اصل مسلّم و قطعى است که در کتاب الهى ثبت است» (کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً).

این کتاب، همان «لوح محفوظ»، همان علم بى پایان پروردگار، و همان مجموعه قوانین تخلف ناپذیر خداوند در جهان هستى است.

با توجه به این اصل قطعى و غیر قابل تغییر، مشرکان گمراه و ستمگران آلوده، باید از هم اکنون حساب کار خویش را برسند که اگر تا پایان این جهان هم زنده بمانند، باز عاقبتش فنا و سپس بازگشت به حساب و جزا است.

* * *

در اینجا این ایراد براى مشرکان باقى مى ماند که: خوب ما بحثى نداریم، ایمان بیاوریم، اما به این شرط که: پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) هر معجزه اى را که ما پیشنهاد مى کنیم انجام دهد، و در واقع به بهانه جوئى هاى ما تن در دهد.

قرآن در پاسخ آنها مى گوید: «هیچ چیز مانع ما نبود که این گونه معجزات را بفرستیم جز این که: پیشینیان آن را تکذیب کردند» (وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالاْ یاتِ إِلاّ أَنْ کَذَّبَ بِهَا الاْ َوَّلُونَ).

یعنى: معجزاتى که دلیل صدق پیامبر است، به قدر کافى فرستاده شده، و اما معجزات اقتراحى و پیشنهادى شما، چیزى نیست که با آن موافقت شود، چرا که پس از مشاهده، باز ایمان نخواهید آورد، اگر بپرسند به چه دلیل؟ در پاسخ گفته مى شود: به دلیل این که: امت هاى گذشته که آنها هم شرائطى کاملاً مشابه شما داشتند نیز، چنین پیشنهادهاى بهانه جویانه اى را کردند، بعدا هم ایمان نیاوردند.

قرآن پس از آن روى یک نمونه روشن از این مسأله انگشت گذارده مى گوید: «ما به قوم ثمود ناقه دادیم که روشنگر بود» (وَ آتَیْنا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبْصِرَةً).

همان شترى که به فرمان خدا از کوه سر برآورد; چرا که تقاضاى چنین معجزه اى را کرده بودند، معجزه اى روشن و روشنگر!

«ولى با این حال، آنها ایمان نیاوردند و به آن ناقه ستم کردند و آن را به قتل رساندند» (فَظَلَمُوا بِها).

اصولاً، برنامه ما این نیست که هر کسى معجزه اى پیشنهاد کند، پیامبر تسلیم او گردد «ما آیات و معجزات را جز براى تخویف مردم و اتمام حجت نمى فرستیم» (وَ ما نُرْسِلُ بِالاْ یاتِ إِلاّ تَخْوِیفاً).

پیامبران ما افراد خارق العاده گر نیستند که بنشینند و هر کسى پیشنهادى کند، آن را انجام دهند، وظیفه آنها ابلاغ دعوت الهى، تعلیم و تربیت و بر پا نمودن حکومت عدل و داد است، منتها باید براى اثبات رابطه خود با خدا به اندازه کافى معجزه ارائه دهند، همین و بس.

* * *

سپس، پیامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى داده مى گوید: اگر آنها در مقابل سخنانت این چنین لجاجت به خرج مى دهند و ایمان نمى آورند مطلب تازه اى نیست، «به خاطر بیاور هنگامى را که ما به تو گفتیم پروردگارت از وضع مردم به خوبى آگاه است و احاطه علمى به آنها دارد» (وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنّاسِ).

همیشه، در برابر دعوت پیامبران، گروهى پاکدل ایمان آورده اند، و گروهى متعصب و لجوج به بهانه جوئى، کارشکنى و دشمنى برخاسته اند، در گذشته چنین بوده، امروز نیز چنین است.

آنگاه اضافه مى کند: «ما رویائى را که به تو نشان دادیم تنها به عنوان آزمایش مردم بود» (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ).

«همچنین شجره ملعونه را که در قرآن به آن اشاره کرده ایم، آن نیز آزمایشى براى مردم است» (وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ).

در مورد تفسیر این «رؤیا» و همچنین «شجره ملعونه» در نکات بحث خواهیم کرد.

در پایان مى افزاید: «ما این کوردلان لجوج را از راه هاى مختلف تخویف مى کنیم ولى برنامه هاى سازنده چیزى جز طغیان و سرکشى بر آنها نمى افزاید» (وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلاّ طُغْیاناً کَبِیراً).

چرا که اگر دل و جان آدمى آماده پذیرش حق نباشد، نه تنها سخن حق در آن اثر نمى گذارد، بلکه، غالباً نتیجه معکوس مى دهد و به خاطر سرسختى و مقاومت منفى بر گمراهى و لجاجتشان مى افزاید (دقت کنید).

* * *

نکته ها:

1 ـ رؤیاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و شجره ملعونه

در تفسیر این «رؤیا» میان مفسران گفتگو بسیار است:

الف: جمعى از مفسران گفته اند: «رؤیا» در اینجا به معنى خواب نیست، بلکه مشاهده واقعى با چشم است و آن را اشاره به داستان «معراج» که در آغاز همین سوره آمده، دانسته اند.

قرآن طبق این تفسیر، مى گوید: ماجراى معراج آزمایشى براى مردم از این جهت بود که صبحگاهان که پیامبر داستان معراج را بیان کرد، سر و صدا پیرامون آن برخاست، دشمنان آن را به باد مسخره گرفتند، افراد ضعیف الایمان با شک و تردید به آن نگریستند، و مؤمنان راستین آن را به طور کامل پذیرفتند، چرا که در برابر قدرت خدا همه این مسائل، سهل است.

تنها ایراد مهمى که به این تفسیر متوجه مى شود این است که: رؤیا معمولاً به معنى خواب است نه مشاهده در بیدارى.

ب: از «ابن عباس» نقل شده: «رؤیا» اشاره به خوابى است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سال «حدیبیه» (سال ششم هجرت) در «مدینه» دید و به مردم بشارت داد: شما در آینده نزدیکى بر قریش پیروز خواهید شد و در نهایت آرامش وارد مسجد الحرام مى شوید، ولى مى دانیم این خواب در آن سال تحقق نیافت، بلکه دو سال بعد یعنى در سال «فتح مکّه» صورت پذیرفت، همین مقدار تأخیر، سبب شد که مؤمنان در بوته آزمایش قرار گیرند، آنها که ایمان ضعیفى داشتند گرفتار شک و شبهه شدند، در حالى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) صریحاً به آنها مى گفت:

من به شما نگفتم امسال، به «مکّه» مى روید گفتم: در آینده نزدیک چنین خواهد شد (و چنین هم شد).

ایرادى که به این تفسیر متوجه مى شود آن است که: سوره «بنى اسرائیل» از سوره هاى مکّى است و ماجراى «حدیبیه»، در سال ششم هجرت واقع شده است!

ج: جمعى از مفسران شیعه و اهل تسنن نقل کرده اند: این خواب اشاره به جریان معروفى است و آن این که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خواب دید میمون هائى از منبر او بالا مى روند و پائین مى آیند، و بسیار از این مسأله غمگین شد، آن چنان که بعد از آن کمتر مى خندید (این میمون ها را به «بنى امیه» تفسیر کرده اند که یکى بعد از دیگرى بر جاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشستند، در حالى که از یکدیگر تقلید مى کردند، افرادى فاقد شخصیت بودند و حکومت اسلامى و خلافت رسول اللّه را به فساد کشیدند).

این روایت را «فخر رازى» در تفسیر «کبیر»، و «قرطبى» مفسر معروف اهل تسنن در تفسیر «الجامع»، و «طبرسى» در «مجمع البیان» و جمعى دیگر نقل کرده اند.

مرحوم «فیض کاشانى» در تفسیر «صافى» مى گوید: این روایت از روایات معروف در میان عامه و خاصه است.

البته این سه تفسیر منافاتى با هم ندارند، ممکن است هر سه در معنى آیه جمع باشد، ولى همان گونه که گفتیم، تفسیر دوم با مکّى بودن سوره سازگار نیست.

* * *

اما شجره ملعونه، در این مورد نیز با تفسیرهاى متعددى روبرو مى شویم:

الف ـ منظور، «شجره زقوم» است و آن درختى است که طبق آیه 64 سوره «صافات» در بن جهنم مى روید، و ثمره اى ناگوار و رنج آور دارد: (إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ) این شجره طبق آیات 46 تا 47 سوره «دخان» خوراک گناهکاران است، نه همچون طعام هاى این دنیا، بلکه همچون فلز گداخته در دل مى جوشد، که تفسیر آن به طور کامل به خواست خدا در ذیل آیات سوره «دخان» خواهد آمد.

بدون شک شجره زقوم، هیچ شباهتى با درختان این دنیا ندارد، و به همین دلیل، از لابلاى آتش مى روید، بدیهى است ما تنها از این گونه مسائل که مربوط به جهان دیگر است، شبحى را درک مى کنیم.

ولى مشرکان قریش، این تعبیر قرآن را به خاطر جهل و نادانى به باد مسخره مى گرفتند، «ابو جهل» مى گفت: محمّد(صلى الله علیه وآله) شما را به آتشى تهدید مى کند که سنگ ها را مى سوزاند، سپس چنین مى پندارد که در دوزخ، درخت مى روید!

و نیز از «ابو جهل» نقل شده که: به عنوان سخریه، خرما و کره، حاضر مى کرد و مى خورد و به یاران خود مى گفت: از این بخورید که «زقوم» همین است!(1)

روى همین جهت، قرآن در آیات مورد بحث، «شجره ملعونه» را وسیله اى براى آزمایش مردم معرفى مى کند; چرا که مشرکان لجوج آن را به سخریه مى گیرند و مؤمنین راستین در برابر آن تسلیم اند.

ممکن است سؤال شود: این شجره در قرآن به عنوان «شجره ملعونه» نیامده است؟

در پاسخ مى گوئیم: ممکن است منظور لعنِ خورندگان آن باشد، به علاوه لعن چیزى جز بُعد و دورى از رحمت خدا نیست، و بدیهى است چنین درختى، از رحمت پروردگار بسیار دور است.

ب ـ منظور قوم سرکش یهود هستند، آنها همانند درختى هستند با شاخ و برگ فراوان اما مطرود درگاه پروردگار.

ج ـ در بسیارى از تفسیرهاى شیعه و اهل تسنن، نقل شده که «شجره ملعونه»، «بنى امیه» هستند.

«فخر رازى» در تفسیر خود روایتى در این زمینه از «ابن عباس» مفسّر معروف اسلامى نقل مى کند.

این تفسیر متناسب روایتى است که در بالا در رابطه با رؤیاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)آوردیم، و نیز متناسب با حدیثى است که از «عایشه» نقل شده که رو به «مروان» کرد و گفت: لَعَنَ اللّهُ أَباکَ وَ أَنْتَ فِى صُلْبِهِ فَأَنْتَ بَعْض مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ: «خدا پدر تو را لعنت کرد، در حالى که تو در صلب او بودى، بنابراین تو بخشى از کسى هستى که خدایش لعن کرده است»!(2)

باز در اینجا این سؤال پیش مى آید که: در کجاى قرآن، شجره خبیثه بنى امیه، مورد لعن واقع شده است؟

در پاسخ مى گوئیم: در سوره «ابراهیم» آیه 26 آنجا که سخن از «شجره خبیثه» به میان آمده، با توجه به مفهوم وسیعى که شجره خبیثه دارد، و با توجه به روایاتى که در تفسیر آن وارد شده، و شجره خبیثه را به «بنى امیه» تفسیر نموده، و نیز با توجه به این که: «خبیثه» از نظر معنى با «ملعونه»، متلازم است مى توان گفت، که در قرآن ذکر شده است.(3)

قابل توجه این که: بسیارى از این تفسیرها، و یا همه آنها، منافاتى با هم ندارند، و ممکن است «شجره ملعونه» در قرآن، اشاره به هر گروه منافق، خبیث و مطرود درگاه خدا، مخصوصاً گروه هائى همانند «بنى امیه» و یهودیان سنگدل و لجوج و همه کسانى که در خط آنها گام برمى دارند، باشد، و شجره زقوم در قیامت تجسمى از وجود این شجرات خبیثه در جهان دیگر است، و همه این شجرات خبیثه مایه آزمایش و امتحان مؤمنان راستین در این جهان هستند.

یهودیانى که امروز بر مراکز حساس اسلامى غاصبانه مسلط شده اند، و هر ساعت در گوشه اى از جهان آتشى برمى افروزند، و آن همه جنایت و بیدادگرى دارند.

همچنین منافقانى که با آنها معاملات سیاسى و غیر سیاسى کرده و مى کنند، و همه سلطه گرانى که خط «بنى امیه» را در برابر اسلام در کل کشورهاى اسلامى تعقیب مى نمایند، و نیکان را از صحنه اجتماع کنار مى زنند، فرومایگان را بر گرده مردم مسلط مى کنند، دوستان حق و مجاهدان راستین را شهید و بازماندگان دوران جاهلیت را بر سر کار مى گمارند، همه اینها شاخ و برگ شجره خبیثه معلونه هستند و آزمایشى براى مردم!.

* * *

2 ـ بهانه هاى منکران اعجاز

مى دانیم: بعضى از غافلان عصر ما این نغمه را ساز کرده اند که: پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) اصلاً معجزه اى (جز قرآن) نداشته است، آنها براى گفتار خود به هر بهانه اى توسل مى جویند، از جمله آیه فوق (وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالاْ یاتِ...) را دلیل بر این گرفته اند که: پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بر خلاف پیامبران پیشین، اقدام به معجزه نکرد.

ولى تعجب در این است که اینها آغاز آیه را چسبیده اند و پایان آن را رها کرده اند، ذیل همین آیه مى گوید: وَ ما نُرْسِلُ بِالاْ یاتِ إِلاّ تَخْوِیفاً: «ما آیات را تنها به خاطر تخویف منکران مى فرستیم».

این تعبیر، نشان مى دهد: معجزات بر دو گونه است:

دسته اول معجزاتى است که براى اثبات صدق دعوت پیامبر، تشویق ایمان آورندگان و تخویف منکران ضرورت دارد.

بخش دوم، معجزاتى است که جنبه اقتراحى یعنى «پیشنهاد بهانه جویانه» دارد، و در تاریخ پیامبران، نمونه هاى متعددى از آن را مى بینیم که در برابر منکران انجام گردید، ولى آنها هرگز ایمان نیاوردند، و به همین دلیل به مجازاتهاى الهى گرفتار شدند (;چرا که اگر معجزات پیشنهادى انجام شود، و با این حال، ایمان نیاورند، استحقاق مجازات سریع را خواهند یافت).

بنابراین، آنچه را قرآن در آیه فوق در مورد پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نفى مى کند تنها بخش دوم از معجزات است، نه بخش اول که وجود آن از دعوى نبوّت تفکیک ناپذیر است.

درست است که: قرآن به تنهائى یک معجزه روشن جاویدان است و هر گاه جز آن، معجزه اى دیگر براى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نبود، ما مى توانستیم به صدق دعوت او پى بریم، ولى، یک معجزه روحانى و معنوى است و براى آنها که اهل فکر و اندیشه اند بهترین گواه است.

اما نمى توان انکار کرد که ضمیمه کردن این معجزه، با معجزات محسوس مادّى براى افراد عادى و توده مردم، نهایت اهمیت را داشته است، به خصوص این که: قرآن مرتباً از این گونه معجزات در مورد سایر پیامبران خبر مى دهد، و این سبب مى شود که: مردم در خواست چنان معجزاتى را از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)بکنند، و بگویند: تو چگونه ادعا مى کنى که برترین و آخرین پیامبران الهى هستى و نمى توانى کوچکترین معجزات آنها را انجام دهى؟.

مسلّماً در برابر این سؤال، پاسخ قانع کننده اى جز این وجود نداشت که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نمونه اى از معجزات پیامبران سلف را ارائه دهد.

تواریخ متواتر اسلامى نیز مى گوید: پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین معجزاتى را ارائه داده است.

در آیات متعددى از قرآن، به نمونه هائى از این معجزات، مانند پیشگوئى هاى مختلف، نسبت به حوادث آینده، و یا کمک فرشتگان به ارتش اسلام، براى براندازى دشمنان، و خارق عادات دیگرى که مخصوصاً در جنگ هاى اسلامى به وقوع پیوست برخورد مى کنیم.

* * *

3 ـ انکار گذشتگان چه ارتباطى به آیندگان دارد؟!

گاهى این سؤال پیش مى آید که: قرآن در آیات فوق، مى گوید: چون گذشتگان، معجزاتى را پیشنهاد کردند و پس از انجام آنها باز به تکذیب و انکار برخاستند، این امر سبب شد که ما به پیشنهادهاى شما در این زمینه ترتیب اثر ندهیم.

آیا تکذیب پیشینیان، سبب محرومیت نسل هاى بعد مى شود؟

پاسخ این سؤال با توجه به آنچه در بالا گفتیم، روشن است; زیرا این یک تعبیر رائج است که (مثلاً) مى گوئیم: ما نمى توانیم تسلیم بهانه جوئى هاى تو شویم، اگر طرف مقابل بپرسد چرا؟

مى گوئیم: این کار سابقه زیاد دارد که دیگران چنین پیشنهادهائى کردند اما بعداً تسلیم حق نشدند، شرائط و وضع شما نیز همانند آنهاست.

از این گذشته، شما روش آنها را تأیید مى کنید و با آن موافقت دارید، و عملاً هم ثابت کرده اید که: در صدد تحقیق و جستجوى حق نیستید، بلکه هدفتان بهانه جوئى و به دنبال آن، لجاجت، سرسختى و انکار همه چیز است، بنابراین، انجام پیشنهادهاى شما بى معنى خواهد بود.

و لذا همین که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها خبر داد، دوزخیان از درختى به نام زقّوم که در اعماق جهنم مى روید و داراى اوصافى چنین و چنان است، تغذیه مى کنند، فوراً ـ همان طور که قبلاً گفتیم ـ به سخریه و استهزاء برخاستند.

گاهى مى گفتند: زقوم چیزى جز خرما و کره نیست! و بیائید این غذاى چرب و شیرین را به یاد زقوم بخوریم!

و زمانى مى گفتند: دوزخى که آتشش از دل سنگ بیرون مى آید، چگونه درخت در آن مى روید، در حالى که روشن بود این درخت همانند درخت هاى این جهان نیست.

* * *


1 ـ «روح المعانى»، ذیل آیه مورد بحث.

2 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد ششم، صفحه 3902 و تفسیر «فخر رازى»، جلد 20، صفحه 237.

3 ـ تفسیر «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 538.