الكهف

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا 16 ۞ وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ۚ ذَٰلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ ۗ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ ۖ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا 17 وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ ۚ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ ۖ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ۚ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا 18 وَكَذَٰلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ ۚ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ ۖ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ۚ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَٰذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَىٰ طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا 19 إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا 20

13نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً

14وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً

15هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطان بَیِّن فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ کَذِباً

16وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً

 

ترجمه:

13 ـ ما داستان آنان را به حق براى تو بازگو مى کنیم; آنها جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند، و ما بر هدایتشان افزودیم.

14 ـ و دل هایشان را محکم ساختیم در آن موقع که قیام کردند و گفتند: «پروردگار ما، پروردگار آسمان ها و زمین است; هرگز غیر او معبودى را نمى خوانیم; که اگر چنین کنیم، سخنى به گزاف گفته ایم.

15 ـ این قوم ما هستند که معبودهائى جز خدا انتخاب کرده اند; چرا دلیل آشکارى (بر این کار) نمى آورند؟! و چه کسى ظالم تر است از آن کس که بر خدا دروغ ببندد»؟!

16 ـ و (به آنها گفتیم:) هنگامى که از آنان و آنچه جز خدا مى پرستند کناره گیرى کردید، به غار پناه برید; که پروردگارتان (سایه) رحمتش را بر شما مى گستراند; و در این امر، آرامشى براى شما فراهم مى سازد!

 

 

تفسیر:

سرگذشت مشروح اصحاب کهف

چنان که گفتیم: بعد از بیان اجمالى این داستان، قرآن مجید به شرح تفصیلى آن، ضمن چهارده آیه پرداخته، و سخن را در این زمینه چنین آغاز مى کند:

«ما داستان آنها را آن چنان که بوده است براى تو بازگو مى کنیم» (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ).

گفتارى که خالى از هر گونه خرافه، مطالب بى اساس، و سخنان نادرست باشد.

«آنها جوانمردانى بودند که: به پروردگارشان ایمان آوردند، و ما بر هدایت آنها افزودیم» (إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً).

«فِتْیَة» همان گونه که سابقاً هم اشاره کردیم، جمع «فتى» به معنى جوان شاداب است اما از آنجا که در سن جوانى بدن نیرومند، احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است، و از نظر جنبه هاى روحى، قلب جوان آماده پذیرش نور حق، کانون محبت، سخاوت و عفو و گذشت است، بسیار مى شود: این کلمه (فتى و فتوت) به معنى مجموعه این صفات به کار مى رود، هر چند در سن و سال هاى بالا باشد، همان گونه که: از کلمه جوانمردى و فتوت در فارسى امروز نیز، این مفاهیم را مى فهمیم.

از آیات قرآن به طور اشاره و از تواریخ به صورت مشروح، این حقیقت استفاده مى شود که: اصحاب کهف، در محیط و زمانى مى زیستند که: بت پرستى و کفر، آنها را احاطه کرده بود، و یک حکومت جبار و ستمگر که معمولاً حافظ، پاسدار شرک، کفر، جهل و غارتگرى و جنایت است بر سر آنها سایه شوم افکنده بود.

اما این گروه، از جوانمردان که از هوش و صداقت کافى برخوردار بودند، سرانجام به فساد این آئین، پى بردند، تصمیم بر قیام گرفتند و در صورت عدم توانائى، مهاجرت از آن محیط آلوده.

* * *

لذا قرآن، به دنبال بحث گذشته، مى گوید: «ما دل هاى آنها را محکم ساختیم، در آن هنگام که قیام کرده گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان ها و زمین است» (وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضِ).

«ما هرگز غیر از او معبودى را نمى خوانیم و نمى پرستیم» (لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً).

اگر چنین بگوئیم و کسى را جز او معبود بدانیم «سخنى گزاف و دور از حق گفته ایم» (لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً).

از جمله «رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ» استفاده مى شود: نخست فکر توحید در دل آنها پیدا شد، ولى توانائى بر اظهار آن را نداشتند، اما خداوند دل هاى آنها را استحکام بخشید و به آنها قدرت و شهامت داد، تا بپاخیزند و آشکارا نداى توحید سر دهند.

آیا نخستین بار، در برابر پادشاه جبار زمان «دقیانوس»، چنین اظهارى را کردند، یا در میان توده مردم، یا هر دو و یا خودشان در میان خود؟ درست روشن نیست، ولى ظاهر تعبیر به «قامُوا» این است که: این سخن را در میان مردم یا در برابر سلطان ظالم گفته اند.

«شَطَط» (بر وزن وسط) به معنى خارج شدن از حدّ، و افراط در دورى است، لذا، به سخنانى که بسیار دور از حق است، «شطط» گفته مى شود.

و اگر به حاشیه نهرهاى بزرگ «شط» مى گویند، به خاطر آن است که: از آب فاصله زیاد دارد و دیوارهاى آن بلند است.

در واقع این جوانمردان با ایمان، براى اثبات توحید و نفى (آلهه) به دلیل روشنى دست زدند، و آن این که: ما به وضوح مى بینیم: این آسمان و زمین پروردگارى دارد که وجود نظام آفرینش دلیل بر هستى او است، ما هم بخشى از این مجموعه هستى مى باشیم، بنابراین، پروردگار ما نیز همان پروردگار آسمان ها و زمین است.

* * *

پس از آن به دلیل دیگرى نیز توسل جستند و آن این که: «این قوم ما معبودهائى جز خدا انتخاب کرده اند» (هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً).

آخر مگر، اعتقاد بدون دلیل و برهان ممکن است؟ «چرا آنها دلیل آشکارى براى الوهیت آنها نمى آورند»؟ (لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطان بَیِّن).

آیا پندار و خیال، یا تقلید کورکورانه، مى تواند دلیلى بر چنین اعتقادى باشد؟ این چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است.

«چه کسى ظالم تر است از آن کس که به خدا دروغ ببندد» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ کَذِباً).

این «افترا» هم ستمى است بر خویشتن; چرا که انسان سرنوشت خود را به دست عوامل بدبختى و سقوط سپرده، هم ظلمى است بر جامعه اى که این نغمه در آن سر مى دهد، و به انحراف مى کشاند، و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او.

* * *

این جوانمردان موحّد تا آنجا که در توان داشتند براى زدودن زنگار شرک از دل ها، و نشاندن نهال توحید در قلب ها، تلاش و کوشش کردند، اما آن قدر غوغاى بت و بت پرستى در آن محیط بلند بود و خفقان ظلم و بیدادگرى شاه جبار، نفس هاى مردان خدا را در سینه ها حبس کرده بود که، نغمه هاى توحیدى آنها در گلویشان گم شد.

ناچار براى نجات خویشتن، و یافتن محیطى آماده تر، تصمیم به «هجرت» گرفتند، لذا در میان خود به مشورت پرداختند: به کجا بروند؟ و به کدام سو حرکت نمایند؟ و با یکدیگر چنین گفتند:

* * *

«هنگامى که از این قوم بت پرست و آنچه را جز خدا مى پرستند، کناره گیرى کردید، و حساب خود را از آنها جدا نمودید، به غار پناهنده شوید» (وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ).

«تا پروردگار شما رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش، آسایش و نجات از این مشکل به رویتان بگشاید» (یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً).

«یُهَیِّئ» از ماده «تهیه» به معنى آماده ساختن است.

و «مِرْفَق» به معنى چیزى است که وسیله لطف، راحتى و رفق باشد، بنابراین، مجموع جمله «یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً» یعنى خداوند، وسیله لطف و راحتى شما را فراهم مى سازد.

بعید نیست، «نشر رحمت» که در جمله اول آمده است، اشاره به الطاف معنوى خداوند باشد، در حالى که جمله دوم به جنبه هاى جسمانى، نجات و آرامش مادى اشاره مى کند.

* * *

نکته ها:

1 ـ جوانمردى و ایمان

همیشه روح توحید، با یک سلسله صفات عالى انسانى همراه است، هم از آنها سرچشمه مى گیرد و هم در آنها تأثیر متقابل دارد، به همین دلیل، در این داستان «اصحاب کهف» مى خوانیم: آنها جوانمردانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند.

و باز روى همین جهت، بعضى از دانشمندان گفته اند: رَأْسُ الْفُتُوَّةِ الإِیْمانُ: «سرچشمه جوانمردى ایمان است».

و بعضى دیگر گفته اند: أَلْفُتُوَّةُ بَذْلُ النَّدى وَ کَفُّ الاْ َذى وَ تَرْکُ الشَّکْوى: «جوانمردى بخشش و سخاوت است، خوددارى از آزار دیگران و ترک شکایت از حوادث و مشکلات».

بعضى دیگر، «فتوت را چنین تفسیر کرده اند: هِىَ اجْتنابُ الْمَحارِمِ وَ اسْتِعْمالُ الْمَکارِمِ: «جوانمردى پرهیز از گناهان و به کار گرفتن فضائل انسانى است».

* * *

2 ـ ایمان و امدادهاى الهى

در چند مورد از آیات فوق، این حقیقت به خوبى منعکس است که اگر انسان گام هاى نخستین را در راه «اللّه» بردارد، و براى او به پاخیزد، کمک و امداد الهى به سراغ او مى شتابد.

در یک جا مى گوید: «آنها جوانمردانى بودند که ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم».

در مورد دیگر مى گوید: «ما دل هاى آنها را محکم ساختیم و نیرو و توان بخشیدیم».

و در پایان آیات، نیز خواندیم که: آنها در انتظار نشر رحمت الهى و یافتن راه نجات بودند.

آیات دیگر قرآن نیز، این حقیقت را به روشنى تأیید مى کند، مگر نه این است که: «اگر انسان براى خدا مجاهده کند، خدا او را به راه حق هدایت مى نماید»؟ (وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا).(1)

و نیز در سوره «محمّد»(صلى الله علیه وآله) آیه 17 مى خوانیم:

وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً:

«آنها که راه هدایت را پوئیدند خدا بر هدایتشان مى افزاید».

مى دانیم راه حق راهى است با موانع بسیار، و دشوارى هاى فراوان که اگر لطف خدا شامل حال انسان نشود، پیمودن آن تا وصول به مقصد کار مشکلى است.

این را هم مى دانیم که: لطف خداوند بالاتر از آن است که بنده حق جو و حق طلبش را در این مسیر تک و تنها بگذارد.

* * *

3 ـ پناهگاهى به نام غار

الف و لام در کلمه «الکهف» شاید اشاره به این باشد که آنها غار معینى را در نقطه دور دستى در نظر گرفته بودند که: اگر تبلیغات توحیدیشان به ثمر نرسد، براى نجات خود از آن محیط آلوده و تاریک، به آن غار پناه برند.

«کهف» کلمه پر مفهومى است که همان بازگشت به ابتدائى ترین نوع زندگى بشر را به خاطر مى آورد، محیطى که در آن نور و روشنائى نیست، و شب هاى تاریک و سردش یادآور دردهاى جانکاه انسان هاى محروم است، نه از زرق و برق دنیاى مادى در آن خبرى است، نه از بستر نرم و زندگى مرفه!

مخصوصاً با توجه به آنچه در تواریخ نقل شده که: «اصحاب کهف» وزیران و صاحب منصبان بزرگ شاه بودند، که بر ضد او و آئینش قیام کردند، روشن مى شود که گذشتن از آن زندگى پرناز و نعمت، و ترجیح غارنشینى بر آن تا چه حد شهامت، گذشت، همت و وسعت روح مى خواهد؟!

ولى در آن غار تاریک و سرد و خاموش، و احیاناً خطرناک از نظر حمله حیوانات موذى، یک دنیا نور و صفا و توحید و معنویت بود.

خطوط رحمت الهى بر دیوار چنین غارى نقش بسته، و آثار لطف پروردگار در فضایش موج مى زد، خبرى از بت هاى رنگارنگ مسخره، در آن نبوده، و دامنه طوفان ظلم جباران به آن کشیده نمى شد.

انسان را از آن فضاى محدود و خفقان بار محیط جهل و جنایت، رهائى مى بخشید و در فراخناى اندیشه آزاد غوطهور مى ساخت.

آرى این جوانمردان موحّد، آن دنیاى آلوده را که با تمام وسعتش زندان جانکاهى بود، ترک گفتند، و به غار خشک و تاریکى که ابعادش همچون فضائى بى کران مى نمود، روى آوردند.

درست همچون «یوسف»(علیه السلام) پاکدامن که هر چه به او اصرار کردند اگر تسلیم هوس هاى سرکش همسر زیباى عزیز مصر نشوى، زندان تاریک و وحشتناک در انتظار تو است، بر استقامتش افزود، و سرانجام این جمله عجیب را به پیشگاه خداوند عرضه داشت:

رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ:

«پروردگارا! زندان با آن همه دردهاى جانکاهش نزد من از این آلودگى که مرا به آن دعوت مى کنند، محبوب تر است، و اگر وسوسه هاى آنها را از من دفع نکنى من در دام آنها گرفتار خواهم شد»!.(2)

* * *

 


1 ـ آخرین آیه سوره «عنکبوت».

2 ـ یوسف، آیه 33.