الكهف

۞ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا 75 قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي ۖ قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا 76 فَانطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ ۖ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا 77 قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ ۚ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا 78 أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا 79 وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا 80 فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا 81 وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ ۚ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ۚ ذَٰلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا 82 وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ ۖ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا 83

83وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً

84إِنّا مَکَّنّا لَهُ فِی الاْ َرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْء سَبَباً

85فَأَتْبَعَ سَبَباً

86حَتّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْن حَمِئَة وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً

87قالَ أَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً

88وَ أَمّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً

89ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً

90حَتّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْم لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً

 

91کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً

ترجمه:

83 ـ و از تو درباره «ذو القرنین» مى پرسند; بگو: «به زودى بخشى از سرگذشت او را براى شما بازگو خواهم کرد».

84 ـ ما به او در روى زمین، قدرت و حکومت دادیم; و اسباب هر چیز را در اختیارش گذاشتیم.

85 ـ او از این اسباب، پیروى (و استفاده) کرد.

86 ـ تا به غروبگاه آفتاب رسید; (در آنجا) احساس کرد که خورشید در چشمه تیره و گل آلودى فرو مى رود; و در آنجا قومى را یافت; گفتیم: «اى ذو القرنین! یا (آنان را) مجازات مى کنى، و یا روش نیکوئى در مورد آنها انتخاب مى نمائى»؟

87 ـ گفت: «اما کسى را که ستم کرده است، مجازات خواهیم کرد; سپس به سوى پروردگارش بازمى گردد، و خدا او را مجازات شدیدى خواهد کرد!

88 ـ و اما کسى که ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نیکوتر خواهد داشت; و ما دستور آسانى به او خواهیم داد».

89 ـ سپس (بار دیگر) از اسبابى (که داشت) بهره گرفت.

90 ـ تا به خاستگاه خورشید رسید; (در آنجا) دید خورشید بر جمعیتى طلوع مى کند که در برابر آن، پوششى براى آنها قرار نداده بودیم.

91 ـ این چنین بود (کار ذو القرنین)! و ما به خوبى از امکاناتى که نزد او بود آگاه بودیم!

تفسیر:

 

سرگذشت عجیب ذو القرنین

در آغاز بحث درباره «اصحاب کهف» گفتیم: گروهى از قریش به این فکر افتادند که: پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را به اصطلاح، آزمایش کنند، پس از مشاوره با یهود «مدینه» سه مسأله طرح کردند:

یکى تاریخچه اصحاب کهف، دیگرى مسأله روح و سوم سرگذشت ذو القرنین که: پاسخ مسأله روح در سوره «اسراء» آمده، و پاسخ دو سؤال دیگر در همین سوره «کهف».

اکنون نوبت داستان «ذو القرنین» است:

همان گونه که، قبلاً نیز اشاره کردیم، در خود سوره «کهف»، اشاره به سه داستان شده که، هر چند ظاهراً با هم مختلفند اما داراى یک قدر مشترک مى باشند، (داستان اصحاب کهف و موسى و خضر و ذو القرنین).

این هر سه مشتمل بر مسائلى است که ما را از محدوده زندگى معمولى، بیرون مى برد و نشان مى دهد: عالم و حقایق آن، منحصر به آنچه مى بینیم و به آن خو گرفته ایم نیست.

داستان ذو القرنین درباره کسى است که: افکار فلاسفه و محققان را از دیر زمان تاکنون، به خود مشغول داشته، و براى شناخت او تلاش فراوان کرده اند.

ما نخست، به تفسیر آیات مربوط به ذو القرنین ـ که مجموعاً 16 آیه است ـ مى پردازیم که: قطع نظر از شناخت تاریخى شخص او، خود درسى است بسیار آموزنده و پر از نکته.

سپس، براى شناخت شخص او با استفاده از قرائن موجود در این آیات، روایات و گفتار مورخان، وارد بحث مى شویم.

و به تعبیر دیگر، ما نخست از «شخصیت» او سخن مى گوئیم و آنچه از نظر قرآن اهمیت دارد، همان موضوع اول است .

نخستین آیه مى گوید: «از تو درباره ذو القرنین سؤال مى کنند» (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ).

«بگو: به زودى گوشه اى از سرگذشت او را براى شما بازگو مى کنم» (قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً).

تعبیر به «سَأَتْلُوا» با توجه به این که: «سین» معمولاً براى آینده نزدیک است، ـ در حالى که در این مورد پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلا فاصله از ذو القرنین سخن مى گوید ـ ممکن است براى رعایت ادب، در سخن بوده باشد، ادبى که آمیخته با ترک عجله و شتابزدگى است، ادبى که مفهومش دریافت سخن از خدا و سپس بیان براى مردم است.

به هر حال آغاز این آیه، نشان مى دهد: داستان «ذو القرنین» در میان مردم قبلاً مطرح بوده، منتها اختلافات یا ابهاماتى آن را فراگرفته بود، به همین دلیل، از پیامبر(صلى الله علیه وآله) توضیحات لازم را در این زمینه خواستند.

* * *

آنگاه مى افزاید: «ما در روى زمین او را تمکین دادیم» (قدرت، ثبات، نیرو و حکومت بخشیدیم) (إِنّا مَکَّنّا لَهُ فِی الاْ َرْضِ).

«و اسباب هر چیز را در اختیارش نهادیم» (وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْء سَبَباً).

گر چه، بعضى از مفسران خواسته اند، مفهوم «سَبَب» را ـ که در اصل به معنى طنابى است که به وسیله آن از درختان نخل بالا مى روند، و سپس به هر گونه وسیله اطلاق شده ـ در مفهوم خاصى محدود کنند، ولى پیدا است آیه، کاملاً مطلق است، مفهوم وسیعى دارد و نشان مى دهد که: خداوند اسباب وصول به هر چیزى را در اختیار «ذو القرنین» گذارده بود:

عقل و درایت کافى، مدیریت صحیح، قدرت و قوت، لشگر و نیروى انسانى، و امکانات مادى، خلاصه آنچه از وسائل معنوى و مادى براى پیشرفت و رسیدن به هدف ها لازم بود، در اختیار او نهادیم.

* * *

«او هم از این وسائل استفاده کرد» (فَأَتْبَعَ سَبَباً).

* * *

«تا به غروبگاه آفتاب رسید» (حَتّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ).

«در آنجا احساس کرد که: خورشید در چشمه یا دریاى تیره و گل آلودى فرو مى رود» (وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْن حَمِئَة).(1)

«و در آنجا گروهى از انسان ها را یافت» (که مجموعه اى از انسان هاى نیک و بد بودند) (وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً).

«به ذو القرنین گفتیم: آیا مى خواهى آنها را مجازات کنى و یا طریقه نیکوئى را در میان آنها انتخاب نمائى» (قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً).(2)

بعضى از مفسران از تعبیر «قُلْنا» (ما به ذو القرنین گفتیم) مى خواهند نبوت او را استفاده کنند، ولى این احتمال، نیز وجود دارد که: منظور از این جمله الهام قلبى باشد، که در مورد غیر پیامبران نیز، وجود داشته اما نمى توان انکار کرد که: این تعبیر، بیشتر نبوّت را در نظر انسان مجسم مى کند.

* * *

ذو القرنین «گفت: اما کسانى که ستم کرده (و به ستم خود ادامه دهند) آنها را مجازات خواهیم کرد» (قالَ أَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ).

«سپس به سوى پروردگارش بازمى گردد و خداوند او را عذاب شدیدى خواهد نمود»(ثُمَّ یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً).(3)

این ظالمان و ستمگران، هم مجازات این دنیا را مى چشند و هم عذاب آخرت را.

* * *

«و اما کسى که ایمان آورده، و عمل صالح انجام دهد، پاداش نیکو خواهد داشت» (وَ أَمّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى).

«و ما فرمان آسانى به او خواهیم داد» (وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً).

هم با گفتار نیک با او برخورد خواهیم کرد، و هم تکالیف سخت و سنگین بر دوش او نخواهیم گذارد، و خراج و مالیات سنگین نیز از او نخواهیم گرفت.

گویا هدف «ذو القرنین» از این بیان، اشاره به این است که: مردم در برابر دعوت من به توحید و ایمان و مبارزه با ظلم و شرک و فساد، به دو گروه تقسیم خواهند شد:

کسانى که تسلیم این برنامه سازنده الهى شوند، مطمئناً پاداش نیک خواهند داشت، و در امنیت و آسودگى خاطر زندگى خواهند کرد.

اما آنها که در برابر این دعوت موضع گیرى خصمانه داشته باشند و به شرک و ظلم و فساد ادامه دهند مجازات خواهند شد.

ضمناً از مقابله «مَنْ ظَلَمَ» با «مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» معلوم مى شود: ظلم در اینجا به معنى شرک و عمل ناصالح است که از میوه هاى تلخ درخت شوم شرک مى باشد.

* * *

«ذو القرنین» سفر خود را به غرب پایان داد، سپس عزم شرق کرد آن گونه که قرآن مى گوید: «بعد از آن، از اسباب و وسائلى که در اختیار داشت مجدداً بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً).

* * *

«و همچنان به راه خود ادامه داد، تا به خاستگاه خورشید رسید» (حَتّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ).

«در آنجا مشاهده کرد: خورشید بر جمعیتى طلوع مى کند که در مقابل آفتاب براى آنها پوششى قرار نداده بودیم» (وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْم لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً).

این جمعیت در مرحله اى بسیار پائین، از زندگى انسانى بودند، یعنى برهنه زندگى مى کردند، و یا پوشش بسیار کمى که بدن آنها را از آفتاب نمى پوشانید، داشتند.

بعضى از مفسران، این احتمال را نیز بعید ندانسته اند که: آنها خانه و مسکنى نداشتند تا آنها را از تابش آفتاب بپوشاند.(4)

احتمال دیگرى که در تفسیر این جمله گفته اند، این است که: سرزمین آنها یک بیابان فاقد کوه و درخت و پناهگاه بود، و چیزى که آنها را از آفتاب بپوشاند و سایه دهد در آن بیابان وجود نداشت.(5)

در عین حال، تفسیرهاى فوق، منافاتى با هم ندارند.

* * *

آرى «این چنین بود کار ذو القرنین، و ما به خوبى مى دانیم او چه امکاناتى براى (پیشبرد اهداف خود) در اختیار داشت» (کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً).

بعضى از مفسران، این احتمال را در تفسیر آیه داده اند که: جمله فوق، اشاره اى است به هدایت الهى، نسبت به ذو القرنین در برنامه ها و تلاش هایش.(6)

* * *


1 ـ «حَمِئَة» در اصل به معنى «گل سیاه و بد بو»، و یا به تعبیر دیگر «لجن» است و این نشان مى دهد: سرزمینى را که «ذو القرنین» به آن رسیده بود داراى لجنزارهاى فراوان بود، به طورى که «ذو القرنین» به هنگام غروب آفتاب، احساس مى کرد خورشید در آن لجنزارها فرو مى رود، همان گونه که همه مسافران دریا و ساحل نشینان، چنین احساسى را درباره خورشید دارند که در دریا غروب مى کند و یا از دریا سر برمى آورد.

2 ـ جمله «إِمّا أَنْ تُعَذِّبَ...» مى تواند جمله استفهامیه باشد، هر چند ظاهر آن خبریه است.

3 ـ «نُکْر» از ماده «منکر» به معنى ناشناخته است، یعنى عذاب ناشناخته اى که هرگز آن راباور نمى کرد.

4 ـ در بعضى از روایات که از طرف اهل بیت(علیهم السلام) به ما رسیده، تفسیر اول آمده، و در بعضى تفسیر دوم، و در عین حال منافاتى با هم ندارند (به تفسیر «نور الثقلین»، جلد سوم، صفحه 306 مراجعه شود).

5 ـ تفسیر «فى ظلال» و «فخر رازى»، ذیل آیه مورد بحث.

6 ـ «المیزان»، جلد 13، صفحه 391.