الكهف
قَالَ هَٰذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي ۖ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ ۖ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا 98 ۞ وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ ۖ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا 99 وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضًا 100 الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا 101 أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاءَ ۚ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا 102 قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا 103 الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا 104 أُولَٰئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا 105 ذَٰلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا 106 إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا 107 خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا 108 قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا 109 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا 110
92ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً
93حَتّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لایَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً
94قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الاْ َرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدّاً
95قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّة أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً
96آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتّى إِذا ساوى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً
97فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً
98قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً
ترجمه:
92 ـ (باز) از اسباب مهمى (که داشت) استفاده کرد.
93 ـ تا به میان دو کوه رسید; و در کنار آن دو (کوه) قومى را یافت که هیچ سخنى را نمى فهمیدند (و زبانشان مخصوص خودشان بود)!
94 ـ (آن گروه به او) گفتند: «اى ذو القرنین! یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد مى کنند; آیا ممکن است ما هزینه اى براى تو قرار دهیم، که میان ما و آنها سدّى ایجاد کنى»؟!
95 ـ گفت: «آنچه پروردگارم در اختیار من گذارده، بهتر است; مرا با نیروئى یارى دهید، تا میان شما و آنها سدّ محکمى قرار دهم!
96 ـ قطعات بزرگ آهن برایم بیاورید (و روى هم بچینید)»! تا وقتى که میان دو کوه را پوشانید، گفت: «(آتش بیفروزید، و) در آن بدمید»! تا آتش قطعات آهن را سرخ کرد، گفت: «مس مذاب برایم بیاورید تا بر روىِ آن بریزم»!
97 ـ (سرانجام سدّى ساخت) که آنها قادر نبودند از آن بالا روند; و نمى توانستند سوراخى در آن ایجاد کنند.
98 ـ (آنگاه) گفت: «این از رحمت پروردگار من است! اما هنگامى که وعده پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مى کوبد; و وعده پروردگارم حق است»!
تفسیر:
سد ذو القرنین چگونه ساخته شد؟
آیات فوق به یکى دیگر از سفرهاى ذو القرنین اشاره کرده مى گوید: «بعد از این ماجرا باز از اسباب مهمى که در اختیار داشت بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً).
* * *
«همچنان راه خود ادامه داد تا به میان دو کوه رسید، و در آنجا گروهى غیر از آن دو گروه سابق یافت که هیچ سخنى را نمى فهمیدند» (حَتّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لایَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً).
اشاره به این که: او به یک منطقه کوهستانى رسید و در آنجا جمعیتى (غیر از دو جمعیتى که در شرق و غرب یافته بود) مشاهده کرد که از نظر تمدن در سطح بسیار پائینى بودند; چرا که یکى از روشن ترین نشانه هاى تمدن انسانى، همان سخن گفتن او است.
بعضى نیز این احتمال را داده اند: منظور از جمله «لایَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً» این نیست که: آنها به زبان هاى معروف آشنا نبودند، بلکه آنها محتواى سخن را درک نمى کردند، یعنى از نظر فکرى بسیار عقب مانده بودند.
در این که: این دو کوه، کجا بوده؟ ـ همانند سایر جنبه هاى تاریخى و جغرافیائى این سرگذشت ـ در پایان بحث تفسیرى سخن خواهیم گفت.
* * *
در این هنگام، آن جمعیت که از ناحیه دشمنان خونخوار و سرسختى به نام «یأجوج و مأجوج» در عذاب بودند، مقدم «ذو القرنین» را که داراى قدرت و امکانات عظیمى بود، غنیمت شمردند، دست به دامن او زده «گفتند: اى ذو القرنین! یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد مى کنند، آیا ممکن است ما هزینه اى در اختیار تو بگذاریم که میان ما و آنها سدّى ایجاد کنى»؟ (قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الاْ َرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدّاً).
این گفتار آنها، با این که، حداقل زبان ذو القرنین را نمى فهمیدند ممکن
است از طریق علامت و اشاره بوده باشد، و یا لغت بسیار ناقصى که نمى توان آن را به حساب آورد.
این احتمال را نیز داده اند که: تفاهم میان آنها به وسیله بعضى از مترجمین یا به الهام الهى، همچون سخن گفتن بعضى از پرندگان با «سلیمان»، بوده است.
به هر حال، از این جمله استفاده مى شود: آن جمعیت از نظر امکانات اقتصادى وضع خوبى داشتند، اما از نظر صنعت، فکر و نقشه ناتوان بودند، لذا حاضر شدند هزینه این سدّ مهم را بر عهده گیرند مشروط بر این که: ذو القرنین طرح و ساختمان آن را پذیرا گردد.
در مورد «یأجوج» و «مأجوج» به خواست خدا در پایان این بحث سخن خواهیم گفت.
* * *
اما ذو القرنین در پاسخ آنها «چنین اظهار داشت: آنچه را خدا در اختیار من گذارده (از آنچه شما مى خواهید بگذارید) بهتر است» و نیازى به کمک مالى شما ندارم (قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ).
«مرا با نیروئى یارى کنید، تا میان شما و این دو قوم مفسد، سدّ نیرومندى ایجاد کنم» (فَأَعِینُونِی بِقُوَّة أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً).
«رَدْم» (بر وزن مرد) در اصل، به معنى پرکردن شکاف به وسیله سنگ است، ولى بعداً به معنى وسیع ترى که شامل هرگونه سدّ، و حتى شامل وصله کردن لباس مى شود، گفته شده است.
جمعى از مفسران معتقدند: «رَدْم» به سدّ محکم و نیرومند گفته مى شود(1) و طبق این تفسیر ذو القرنین به آنها قول داد: بیش از آنچه انتظار دارند بنا کند.
ضمناً، باید توجه داشت: «سَدّ» (بر وزن قد) و «سُدّ» (بر وزن خود) به یک معنى است و آن حائلى است که میان دو چیز ایجاد مى کنند، ولى به گفته «راغب» در «مفردات»، بعضى میان این دو فرق گذاشته اند، اولى را مصنوع انسان و دومى را حائل هاى طبیعى دانسته اند.
* * *
سپس چنین دستور داد: «قطعات بزرگ آهن براى من بیاورید» (آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ).
«زُبَر» جمع «زبرة» (بر وزن غرفه) به معنى قطعات بزرگ و ضخیم آهن است.
هنگامى که قطعات آهن آماده شد، دستور چیدن آنها را به روى یکدیگر صادر کرد «تا کاملاً میان دو کوه را پوشاند» (حَتّى إِذا ساوى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ).
«صَدَف» در اینجا به معنى کناره کوه است، و از این تعبیر روشن مى شود که: میان دو کناره کوه، شکافى بوده که یأجوج و مأجوج از آن وارد مى شدند، ذو القرنین تصمیم داشت آن را پر کند.
سومین دستور ذو القرنین این بود: به آنها گفت: مواد آتش زا (هیزم و مانند آن) بیاورید و آن را در دو طرف این سدّ قرار دهید، و با وسائلى که در اختیار دارید «در آن آتش بدمید تا قطعات آهن را، سرخ و گداخته کرد» (قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً).
در حقیقت، او مى خواست، از این طریق، قطعات آهن را به یکدیگر پیوند دهد و سدّ یکپارچه اى بسازد، با این طرح عجیب، همان کارى را که امروز به وسیله جوشکارى انجام مى دهند انجام داد، یعنى به قدرى حرارت به آهن ها داده شد که کمى نرم شدند و به هم جوش خوردند!.
سرانجام آخرین دستور را چنین صادر کرد: «گفت: مس ذوب شده براى من بیاورید تا به روى این سدّ بریزم» (قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً).
و به این ترتیب، مجموعه آن سدّ آهنین را با لایه اى از مس پوشانید و آن را از نفوذ هوا و پوسیدن حفظ کرد!.
بعضى از مفسران نیز گفته اند: در دانش امروز، به اثبات رسیده، اگر مقدارى مس به آهن اضافه کنند، مقاومت آن را بسیار زیادتر مى کند، ذو القرنین چون از این حقیقت آگاه بود، اقدام به چنین کارى کرد.
ضمناً، مشهور در معنى «قِطْر» همان است که گفتیم (مس مذاب) ولى بعضى از مفسران آن را به «روى مذاب» تفسیر کرده اند که خلاف معروف است.
* * *
سرانجام، این سدّ به قدرى نیرومند و مستحکم شد که «آن گروه مفسد، قادر نبودند از آن بالا بروند، و نه قادر بودند در آن نقبى ایجاد کنند» (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً).(2)
* * *
در اینجا «ذو القرنین» با این که کار بسیار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستکبران، مى بایست به آن مباهات کند و بر خود ببالد، و یا منتى بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بود، با نهایت ادب، چنین «اظهار داشت: این از رحمت پروردگار من است» (قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی).
اگر علم و آگاهى دارم و به وسیله آن مى توانم چنین گام مهمى بردارم از ناحیه خدا است، و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم، آن هم از ناحیه او است.
و اگر چنین مصالحى در اختیار من قرار گرفت آن هم از برکت رحمت واسعه پروردگار است، من چیزى از خود ندارم که بر خویشتن ببالم و کار مهمى نکرده ام که بر گردن بندگان خدا منت گذارم!
سپس این جمله را اضافه کرد: گمان نکنید این یک سد جاودانى و ابدى است؟ نه، «هنگامى که فرمان پروردگارم فرا رسد، آن را درهم مى کوبد، و به یک سرزمین صاف و هموار مبدل مى سازد»! (فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکّاءَ).
«و این وعده پروردگار من حق است» (وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً ).
ذو القرنین در این گفتارش، به مسأله فناء دنیا، و درهم ریختن سازمان آن در آستانه رستاخیز اشاره مى کند.
اما بعضى مفسران، وعده خدا را اشاره به پیشرفت هاى علمى بشر مى دانند که با آن دیگر سدّ غیر قابل عبور مفهومى ندارد، وسائل هوائى، همچون هواپیماها، هلیکوپترها و مانند آن تمام این موانع را برمى دارد.
ولى این تفسیر، بعید به نظر مى رسد.
* * *
نکته ها:
1 ـ نکات آموزنده این داستان تاریخى
در این که «ذو القرنین» که بود؟ و سفرهاى او به شرق و غرب چگونه صورت گرفت؟ و سدّى را که او ساخته در کجا است؟ و مانند اینها بعداً به خواست خدا بحث خواهیم کرد.
ولى قطع نظر از جنبه هاى تطبیقى تاریخى، خود این داستان به طور سربسته داراى نکات آموزنده فراوانى است که: توجه به آن از هر چیز لازم تر و در واقع هدف اصلى قرآن را تشکیل مى دهد.
1 ـ نخستین درسى را که به ما مى آموزد، این است که: در جهان هیچ کارى
بدون توسل به اسباب امکان ندارد، لذا خدا براى پیشرفت کار ذو القرنین «اسباب» پیشرفت و پیروزى را به او داد (وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْء سَبَباً) و او هم به خوبى از این اسباب بهره گرفت (فَأَتْبَعَ سَبَباً).
بنابراین، آنها که انتظار دارند، بدون تهیه اسباب لازم، به پیروزى برسند به جائى نخواهند رسید، حتى اگر ذو القرنین باشند!
2 ـ هر چند، غروب خورشید در چشمه اى گل آلود، قطعاً جنبه خطاى باصره داشت، ولى با این حال، نشان مى دهد: ممکن است خورشید با آن عظمت به وسیله چشمه گل آلودى پوشانده گردد، همان گونه که یک انسان با عظمت و یک شخصیت والامقام گاه بر اثر یک لغزش به کلّى سقوط مى کند، و شخصیتش در دیده ها غروب خواهد کرد.
3 ـ هیچ حکومتى نمى تواند، بدون تشویق خادمان و مجازات و کیفر خطاکاران به پیروزى برسد، این همان اصلى است که: ذو القرنین از آن به خوبى استفاده کرده گفت:
«آنها را که ظلم و ستم کرده اند مجازات خواهیم کرد، و آنها که ایمان آورده و عمل صالح دارند را به نحوى شایسته و نیکوئى پاداش خواهیم داد».
على(علیه السلام) در فرمان معروفش به «مالک اشتر» که یک دستور العمل جامع کشوردارى است مى فرماید: لایَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَة سَواء فَإِنَّ فِی ذلِکَ تَزْهِیداً لاِ َهْلِ الاْ ِحْسانِ فِی الاْ ِحْسانِ وَ تَدْرِیباً لاِ َهْلِ الاِْسائَةِ عَلَى الاِْسائَةِ:
«هیچ گاه نباید نیکوکار و بدکار در نظر تو یکسان باشند، زیرا این امر، سبب مى شود که: نیکوکاران به کار خود بى رغبت شوند و بدکاران، جسور و
بى پروا».(3)
4 ـ تکلیف شاق، هرگز مناسب یک حکومت عدل الهى نیست، و به همین دلیل، ذو القرنین بعد از آن که تصریح کرد، من ظالمان را مجازات خواهم کرد و صالحان را پاداش نیکو خواهم داد، اضافه نمود: «من برنامه سهل و آسانى به آنها پیشنهاد خواهم کرد» (تا توانائى انجام آن را از روى میل و رغبت و شوق داشته باشند).
5 ـ یک حکومت فراگیر، نمى تواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگى مردم، و شرائط مختلف آنها، بى اعتنا باشد، به همین دلیل، ذو القرنین که صاحب یک حکومت الهى بود، به هنگام برخورد با اقوام گوناگون ـ که هر کدام زندگى مخصوص به خود داشتند ـ متناسب با آن رفتار کرد، و همه را زیر بال پر خود گرفت.
6 ـ ذو القرنین، حتى جمعیتى را که به گفته قرآن، سخنى نمى فهمیدند (لایَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً) از نظر دور نداشت، و با هر وسیله، ممکن بود به درد دل آنها گوش فرا داد، و نیازشان را بر طرف ساخت، و میان آنها و دشمنان سرسختشان سدّ محکمى ساخت و با این که: به نظر نمى رسد، یک چنین جمعیت عقب افتاده اى هیچ گونه نفعى براى حکومت داشته باشند، بدون هر گونه چشم داشت به اصلاح کارشان پرداخت.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: إِسْماعُ الاْ َصَمِّ مِنْ غَیْرِ تَضَجُّر صَدَقَةٌ هَنِیئَةٌ:
«بلند سخن گفتن آن چنان که شخص ناشنوا بشنود مشروط بر این که توأم با اظهار ناراحتى نباشد، صدقه گوارائى است».(4)
7 ـ امنیت، نخستین و مهمترین شرط یک زندگى سالم اجتماعى است، به همین جهت ذو القرنین براى فراهم کردن آن، نسبت به قومى که مورد تهدید قرار گرفته بودند پرزحمت ترین کارها را بر عهده گرفت، و براى جلوگیرى از مفسدان، از نیرومندترین سدّها استفاده کرد، سدّى که در تاریخ ضرب المثل شده، و سنبل استحکام و دوام و بقاء است.
مى گویند: «همچون سدّ اسکندر»! (هر چند ذو القرنین اسکندر نبود).
اصولاً، تا جلو مفسدان را با قاطعیت و به وسیله نیرومندترین سدّها نگیرند، جامعه روى سعادت نخواهد دید.
و به همین دلیل، ابراهیم(علیه السلام) هنگام بناى «کعبه» نخستین چیزى را که از خدا براى آن سرزمین تقاضا کرد، نعمت امنیت بود، (رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً).(5)
و نیز به همین دلیل، سخت ترین مجازات ها در فقه اسلامى براى کسانى در نظر گرفته شده است که امنیت جامعه را به خطر مى افکنند (به تفسیر سوره «مائده» آیه 33 مراجعه شود).
8 ـ درس دیگرى که از این ماجراى تاریخى مى توان آموخت، این است: صاحبان اصلى درد، باید در انجام کار خود شریک باشند که: «آه صاحب درد را باشد اثر».
لذا، «ذو القرنین» به گروهى که از هجوم اقوام وحشى شکایت داشتند، نخست دستور داد: قطعات آهن بیاورند، بعد از آن، دستور آتش افروختن در اطراف سدّ آهنین براى جوش خوردن، و بعد از آن دستور تهیه مس مذاب براى پوشاندن آهن با لایه اى از مس داد.
اصولاً، کارى که با شرکت صاحبان اصلى درد، پیش مى رود هم به بروز استعدادهاى آنها کمک مى کند، و هم نتیجه حاصل شده را ارج مى نهند و در حفظ آن مى کوشند; چرا که در ساختن آن تحمل رنج فراوان کرده اند.
ضمناً، به خوبى روشن مى شود: حتى یک ملت عقب افتاده، هنگامى که از طرح و مدیریت صحیح برخوردار شود، مى تواند دست به چنان کار مهم و محیّر العقولى بزند.
9 ـ یک رهبر الهى، باید بى اعتنا به مال و مادیات باشد، و به آنچه خدا در اختیارش گذارده، قناعت کند، لذا مى بینیم ذو القرنین بر خلاف روش سلاطین ـ که حرص و ولع عجیب به اندوختن اموال از هر جا و هر کس دارند ـ هنگامى که پیشنهاد اموالى به او شد، نپذیرفت و گفت: ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ:
«آنچه پروردگارم در اختیار من نهاده بهتر است».
در قرآن مجید کراراً در داستان انبیاء مى خوانیم: که آنها یکى از اساسى ترین سخن هایشان این بود که: ما در برابر دعوت خود، هرگز اجر و پاداش و مالى از شما مطالبه نمى کنیم.
در یازده مورد از قرآن مجید، این مطلب درباره پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و یا انبیاء(علیهم السلام) پیشین به چشم مى خورد.
گاهى، با این جمله ضمیمه است که «پاداش ما تنها بر خدا است».
و گاهى بدون آن، و گاه دوستى اهل بیت خود را که خود پایه اى براى رهبرى آینده بوده است به عنوان پاداش ذکر کرده اند: (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى).(6)
10 ـ محکم کارى از هر نظر، درس دیگر این داستان است، ذو القرنین در بناى سدّ از قطعات بزرگ آهن استفاده کرد، و براى این که این قطعات کاملاً به هم جوش بخورند، آنها را در آتش گداخت، و براى این که عمر سدّ طولانى باشد و در برابر تصرف هوا و رطوبت و باران مقاومت کند، آن را با لایه اى از مس پوشاند، تا از پوسیدگى آهن جلوگیرى کند.
11 ـ انسان هر قدر قوى، نیرومند، متمکن و صاحب قدرت شود و از عهده انجام کارهاى بزرگ برآید، باز هرگز نباید به خود ببالد و مغرور گردد، این همان درس دیگرى است که ذو القرنین به همگان تعلیم مى دهد.
او در همه جا به قدرت پروردگار تکیه مى کرد، بعد از اتمام سدّ گفت: « هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّى».
و به هنگامى که پیشنهاد کمک مالى به او مى کنند مى گوید: «ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ» و بالاخره هنگامى که از فناى این سدّ محکم سخن مى گوید، باز تکیه گاه او وعده پروردگارش مى باشد.
12 ـ همه چیز، زائل شدنى است و محکم ترین بناهاى این جهان، سرانجام خلل خواهد یافت ـ هر چند از آهن و پولاد یک پارچه باشد ـ. این آخرین درس در این ماجرا است، درسى است براى همه آنها که عملاً دنیا را جاودانى مى دانند، آن چنان در جمع مال و کسب مقام، بى قید، و شرط و حریصانه مى کوشند که گوئى هرگز مرگ و فنائى وجود ندارد، با این که: سدّ ذو القرنین که سهل است خورشید با آن عظمتش نیز سرانجام فانى و خاموش مى شود، و کوه ها با تمام صلابتى که دارند، متلاشى مى گردند و از هم مى پاشند، انسان که در این میان از همه آسیب پذیرتر است.
آیا اندیشه در این واقعیت کافى نیست که جلوى خودکامگى ها را بگیرد؟!
* * *
2 ـ ذو القرنین که بود؟
در این که «ذو القرنین» که در قرآن مجید آمده، از نظر تاریخى چه کسى بوده است؟ و بر کدام یک از مردان معروف تاریخ منطبق مى شود؟ در میان مفسران گفتگو بسیار است، نظرات مختلفى در این زمینه ابراز شده که مهمترین آنها سه نظریه زیر است.
اول: بعضى معتقدند او کسى جز «اسکندر مقدونى» نیست، لذا، بعضى او را به نام اسکندر ذو القرنین، مى خوانند، و معتقدند: او بعد از مرگ پدرش بر کشورهاى روم، مغرب و مصر تسلط یافت، و شهر اسکندریه را بنا نمود، سپس شام و بیت المقدس را در زیر سیطره خود گرفت، و از آنجا به ارمنستان رفت، عراق و ایران را فتح کرد، سپس قصد «هند» و «چین» نمود، و از آنجا به «خراسان» بازگشت، شهرهاى فراوانى بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از آن در شهر «زور» بیمار شده از دنیا رفت، و به گفته بعضى بیش از 36 سال عمر نکرد، جسد او را به اسکندریه بردند در آنجا دفن نمودند.(7)
دوم: جمعى از مورخین معتقدند: ذو القرنین یکى از پادشاهان «یمن» بوده (پادشاهان یمن به نام «تبع» خوانده مى شدند که جمع آن «تبابعه» است).
از جمله «اصمعى» در تاریخ عرب قبل از اسلام، و «ابن هشام» در تاریخ معروف خود به نام «سیره» و «ابو ریحان بیرونى» در «الآثار الباقیه» را مى توان نام برد که از این نظریه دفاع کرده اند.
حتى در اشعار «حمیرى ها» (که از اقوام یمن بودند) و بعضى از شعراى جاهلیت اشعارى دیده مى شود که در آنها افتخار به وجود «ذو القرنین» کرده اند.(8)
طبق این فرضیه، سدّى را که ذو القرنین ساخته همان سدّ معروف «مأرب» است.
سومین نظریه که ضمناً جدیدترین آنها محسوب مى شود، همان است که دانشمند معروف اسلامى «ابوالکلام آزاد» که روزى وزیر فرهنگ کشور «هند» بود، در کتاب محققانه اى که در این زمینه نگاشته است آمده.(9)
طبق این نظریه، ذو القرنین همان «کوروش کبیر» پادشاه هخامنشى است.
از آنجا که نظریه اول و دوم، تقریباً هیچ مدرک قابل ملاحظه تاریخى ندارد، و از آن گذشته، نه اسکندر مقدونى داراى صفاتى است که قرآن براى ذو القرنین، شمرده و نه هیچ یک از پادشاهان یمن.
به علاوه «اسکندر مقدونى» سدّ معروفى نساخته، اما «سدّ مأرب» در «یمن» سدّى است که با هیچ یک از صفاتى که قرآن براى سدّ ذو القرنین ذکر کرده است، تطبیق نمى کند، زیرا سدّ ذو القرنین طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و براى جلوگیرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى که سدّ مأرب از مصالح معمولى، و به منظور جمع آورى آب، و جلوگیرى از طغیان سیلاب ها ساخته شده بود، که شرح آن را قرآن در سوره «سبأ» بیان کرده است.
به همین دلیل، بحث را بیشتر روى نظریه سوم متمرکز مى کنیم، و در اینجا لازم مى دانیم به چند امر دقیقاً توجه شود:
الف: نخستین مطلبى که در اینجا جلب توجه مى کند، این است: چرا ذو القرنین (صاحب دو قرن) به این نام نامیده شده است؟
بعضى معتقدند: این نام گذارى به خاطر آن است که: او به شرق و غرب عالم رسید که عرب از آن تعبیر به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مى کند.
بعضى دیگر معتقدند: این نام به خاطر این بود که: دو قرن زندگى یا حکومت کرد، و در این که: مقدار قرن چه اندازه است؟ نیز نظرات متفاوتى دارند.
بعضى مى گویند: در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود، و به خاطر آن به «ذو القرنین» معروف شد.
و بالاخره بعضى بر این عقیده اند که: تاج مخصوص او داراى دو شاخک بود.
و عقائد دیگرى که نقل همه آنها به طول مى انجامد، و چنان که خواهیم دید مبتکر نظریه سوم یعنى «ابوالکلام آزاد» از این لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظریه خود کرده است.
ب: از قرآن مجید، به خوبى استفاده مى شود: ذو القرنین داراى صفات ممتازى بود از جمله:
ـ خداوند اسباب پیروزى ها را در اختیار او قرار داد.
ـ او سه لشگرکشى مهم داشت: نخست به غرب، پس از آن به شرق، و سرانجام به منطقه اى که در آنجا یک تنگه کوهستانى وجود داشته، و در هر یک از این سفرها با اقوامى برخورد کرد که، شرح صفات آنها در تفسیر آیات گذشت.
ـ او مرد مؤمن، موحّد و مهربانى بود، و از طریق عدل و داد، منحرف نمى شد، و به همین جهت، مشمول لطف خاص پروردگار بود. او یار نیکوکاران، دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنیا علاقه اى نداشت.
ـ او هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز.
ـ او سازنده یکى از مهمترین و نیرومندترین سدّها است، سدّى که در آن به جاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح دیگر در ساختمان آن نیز به کار رفته باشد، تحت الشعاع این فلزات بود) و هدف او از ساختن این سدّ، کمک به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یأجوج و مأجوج، بوده است.
ـ او کسى بوده که: قبل از نزول قرآن، نامش در میان جمعى از مردم شهرت داشت، و لذا قریش یا یهود از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) درباره آن سؤال کردند، چنان که قرآن مى گوید: یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ: «از تو درباره ذو القرنین سؤال مى کنند».
اما از قرآن چیزى که صریحاً دلالت کند او پیامبر بوده استفاده نمى شود هر چند، تعبیراتى در قرآن هست که: اشعار به این معنى دارد چنان که در تفسیر آیات سابق گذشت.
در بسیارى از روایات اسلامى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) نقل شده، نیز مى خوانیم: «او پیامبر نبود، بلکه بنده صالحى بود».(10)
ج: اساس قول سوم (ذو القرنین، کوروش کبیر بوده است) به طور بسیار فشرده بر دو اصل استوار است:
نخست این که: سؤال کنندگان درباره این مطلب از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ـ طبق روایاتى که در شأن نزول آیات نازل شده است ـ یهود بوده اند، و یا قریش به تحریک یهود، بنابراین، باید ریشه این مطلب را در کتب یهود پیدا کرد.
از میان کتب معروف یهود، به کتاب «دانیال» فصل هشتم، باز مى گردیم، در آنجا چنین مى خوانیم:
«در سال سلطنت «بَلْ شَصَّر» به من که دانیالم رؤیائى مرئى شد، بعد از رؤیائى که اولاً به من مرئى شده بود و در رؤیا دیدم، و هنگام دیدنم چنین شد که من در قصر «شُوشان» که در کشور «عیلام» است بودم، و در خواب دیدم که در نزد نهر «اُولاى» هستم، و چشمان خود را برداشته نگریستم و اینک قوچى در برابر نهر، بایستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخ هایش بلند بود و یکى از دیگرى بلندتر و بلندترین آنها آخر بر آمد و آن قوچ را به سمت «مغربى» و «شمالى» و «جنوبى»، شاخ زنان دیدم، و هیچ حیوانى در مقابلش مقاومت نتوانست کرد، و از این که: احدى نبود که از دستش رهائى بدهد لهذا موافق رأى خود عمل مى نمود، و بزرگ مى شد...».(11)
پس از آن در همین کتاب از «دانیال» چنین نقل شده: «جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود:
قوچ صاحب دو شاخ که دیدى ملوک «مدائن و فارس» است (یا ملوک ماد و فارس است)».
یهود از بشارت رؤیاى «دانیال» چنین دریافتند که دوران اسارت آنها با قیام یکى از پادشاهان ماد و فارس، و پیروز شدنش بر شاهان «بابل»، پایان مى گیرد، و از چنگال بابلیان آزاد خواهند شد.
چیزى نگذشت که «کوروش» در صحنه حکومت ایران ظاهر شد، و کشور ماد و فارس را یکى ساخت، و سلطنتى بزرگ از آن دو پدید آورد، و همان گونه که رؤیاى «دانیال» گفته بود که: آن قوچ شاخ هایش را به غرب و شرق و جنوب مى زند «کوروش» نیز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.
یهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطین به آنها داد.
جالب این که: در «تورات» در کتاب «اشعیا» فصل 44 شماره 28 چنین مى خوانیم: «آنگاه در خصوص کوروش مى فرماید که: شبان من اوست، و تمامى مشیتم را به اتمام رسانده به «اورشلیم» خواهد گفت که بنا کرده خواهى شد».
این جمله نیز قابل توجه است که در بعضى از تعبیرات «تورات»، از «کوروش» تعبیر به عقاب مشرق، و مرد تدبیر که از مکان دور خوانده خواهد شد آمده است.(12)
دوم: این که: در قرن نوزدهم میلادى در نزدیکى «استخر» در کنار نهر «مرغاب» مجسمه اى از کوروش کشف شد که: تقریباً به قامت یک انسان است، و کوروش را در صورتى نشان مى دهد که: دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شده، و تاجى بر سر دارد که دو شاخ، همانند شاخ هاى قوچ در آن دیده مى شود.
این مجسمه که نمونه بسیار پر ارزشى از فن حجارى قدیم است، آن چنان جلب توجه دانشمندان را نمود که: گروهى از دانشمندان «آلمانى» فقط براى تماشاى آن به ایران سفر کردند.
از تطبیق مندرجات، تورات با مشخصات این مجسمه، این احتمال در نظر این دانشمند کاملاً قوت گرفت که، نامیدن «کوروش» به «ذو القرنین» (صاحب دو شاخ) از چه ریشه اى مایه مى گرفت، و همچنین، چرا مجسمه سنگى کوروش داراى بال هائى همچون بال عقاب است؟
و به این ترتیب، بر گروهى از دانشمندان مسلّم شد که: شخصیت تاریخى ذو القرنین از این طریق کاملاً آشکار شده است.
آنچه این نظریه را تأیید مى کند: اوصاف اخلاقى است که در تاریخ براى کوروش نوشته اند.
هردوت، مورخ یونانى مى نویسد: «کوروش» فرمان داد تا سپاهیانش جز به روى جنگجویان شمشیر نکشند، و هر سرباز دشمن که نیزه خود را خم کند، او را نکشند، و لشگر کوروش فرمان او را اطاعت کردند به طورى که توده ملت، مصائب جنگ را احساس نکردند.
و نیز «هردوت» درباره او مى نویسد: کوروش، پادشاهى کریم، سخى و بسیار ملایم و مهربان بود، مانند دیگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت بلکه، نسبت به کرم و عطا حریص بود، ستم زدگان را از عدل و داد برخوردار مى ساخت، و هر چه را متضمن خیر بیشتر بود، دوست مى داشت.
و نیز مورّخ دیگر «ذى نوفن» مى نویسد: کوروش پادشاه عاقل و مهربان بود، و بزرگى ملوک با فضائل حکماء در او جمع بود، همتى فائق، و جودى غالب داشت، شعارش خدمت به انسانیت، و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى کبر و عجب را گرفته بود.
جالب این که: این مورخان که «کوروش» را این چنین توصیف کرده اند از تاریخ نویسان بیگانه بودند، نه از قوم یا ابناء وطن او، بلکه اهل یونان بودند و مى دانیم، مردم یونان به نظر دوستى به «کوروش» نگاه نمى کردند; زیرا با فتح «لیدیا» به دست کوروش، شکست بزرگى براى ملت یونان فراهم گشت.
طرفداران این عقیده، مى گویند: اوصاف مذکور در قرآن مجید درباره ذو القرنین با اوصاف کوروش تطبیق مى کند.
از همه گذشته، کوروش سفرهائى به شرق غرب و شمال انجام داد که: در تاریخ زندگانیش به طور مشروح آمده است ، و با سفرهاى سه گانه اى که در قرآن ذکر شده، قابل انطباق مى باشد:
نخستین لشگر کشى کوروش به کشور «لیدیا» که در قسمت شمال «آسیاى صغیر» قرار داشت صورت گرفت، و این کشور نسبت به مرکز حکومت کوروش جنبه غربى داشت.
هر گاه نقشه ساحل غربى آسیاى صغیر را جلو روى خود بگذاریم خواهیم دید: قسمت اعظم ساحل در خلیجک هاى کوچک غرق مى شود، مخصوصاً در نزدیکى «ازمیر» که خلیج، صورت چشمه اى به خود مى گیرد.
قرآن مى گوید: ذو القرنین در سفر غربیش احساس کرد خورشید در چشمه گل آلودى فرو مى رود.
این صحنه، همان صحنه اى بود که «کوروش» به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب (در نظر بیننده) در خلیجک هاى ساحلى مشاهده کرد.
لشگرکشى دوم کوروش به جانب شرق بود، چنان که «هردوت» مى گوید: این هجوم شرقى کوروش بعد از فتح «لیدیا» صورت گرفت، مخصوصاً طغیان بعضى از قبائل وحشى بیابانى کوروش را به این حمله واداشت.
تعبیر قرآن: «حَتّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْم لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» اشاره به سفر کوروش به منتهاى شرق است که مشاهده کرد، خورشید بر قومى طلوع مى کند که در برابر تابش آن، سایبانى ندارند اشاره به این که آن قوم بیابان گرد و صحرانورد بودند.
کوروش لشگر کشى سومى داشت که: به سوى شمال، به طرف کوه هاى «قفقاز» بود، تا به تنگه میان دو کوه رسید، و براى جلوگیرى از هجوم اقوام وحشى، با درخواست مردمى که در آنجا بودند در برابر تنگه، سدّ محکمى بنا کرد.
این تنگه در عصر حاضر تنگه «داریال» نامیده مى شود که: در نقشه هاى موجود میان «ولادى کیوکز» و «تفلیس» نشان داده مى شود، در همانجا که تاکنون
دیوار آهنى موجود است، این دیوار همان سدّى است که کوروش بنا نموده; زیرا اوصافى که قرآن درباره سدّ ذو القرنین بیان کرده، کاملاً بر آن تطبیق مى کند.
این بود خلاصه آنچه در تقویت نظریه سوم بیان شده است.(13)
درست است که در این نظریه، نیز نقطه هاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلاً مى توان از آن به عنوان بهترین نظریه درباره تطبیق ذو القرنین بر رجال معروف تاریخى نام برد.
* * *
3 ـ سدّ ذو القرنین کجاست؟
گر چه بعضى میل دارند، این سدّ را با دیوار معروف چین، که هم اکنون برپاست و صدها کیلومتر ادامه دارد، منطبق بدانند، ولى روشن است: دیوار چین نه از آهن و مس ساخته شده، و نه در یک تنگه باریک کوهستانى است، بلکه، دیوارى است که از مصالح معمولى بنا گردیده، و همان گونه که گفتیم: صدها کیلو متر طول آن است، و الآن هم موجود است.
بعضى دیگر اصرار دارند: این همان «سدّ مأرب» در سرزمین «یمن» مى باشد در حالى که سدّ مأرب گر چه در یک تنگه کوهستانى بنا شده، ولى براى جلوگیرى از سیلاب و به منظور ذخیره آب بوده، و ساختمانش از آهن و مس نیست.
ولى طبق گواهى دانشمندان ـ همان گونه که در بالا نیز اشاره کردیم ـ در سرزمین «قفقاز» میان دریاى خزر و دریاى سیاه، سلسله کوه هائى است همچون یک دیوار که شمال را از جنوب جدا مى کند، تنها تنگه اى که در میان این
کوه هاى دیوار مانند وجود دارد تنگه «داریال» معروف است، و در همانجا تاکنون دیوار آهنین باستانى به چشم مى خورد، و به همین جهت، بسیارى معتقدند: سدّ ذو القرنین همین سدّ است.
جالب این که: در آن نزدیکى نهرى است به نام «سائرس» که به معنى «کوروش» است (یونانیان کوروش را سائرس مى نامیدند).
در آثار باستانى ارمنى از این دیوار، به نام «بهاگ گورائى» یاد شده و معنى این کلمه «تنگه کوروش» یا «معبر کوروش» است، و این سند، نشان مى دهد: بانى این سدّ او بوده است.(14)
* * *
4 ـ یأجوج و مأجوج کیانند؟
در قرآن مجید، در دو سوره از یأجوج و مأجوج سخن به میان آمده، یکى در آیات مورد بحث، و دیگر در سوره «انبیاء» آیه 96.
آیات قرآن به خوبى گواهى مى دهد: این دو نام، متعلق به دو قبیله وحشى خونخوار بوده است که مزاحمت شدیدى براى ساکنان اطراف مرکز سکونت خود داشته اند.
در «تورات» در کتاب «حزقیل» فصل سى و هشتم و فصل سى و نهم، و در کتاب رؤیاى «یوحنا» فصل بیستم از آنها به عنوان «گوگ» و «مأگوگ» یاد شده است که معرّب آن یأجوج و مأجوج مى باشد.
به گفته مفسر بزرگ، «علامه طباطبائى» در «المیزان» از مجموع گفته هاى تورات، استفاده مى شود: مأجوج یا یأجوج و مأجوج، گروه یا گروه هاى بزرگى
بودند که در دوردست ترین نقطه شمال آسیا زندگى داشتند، مردمى جنگجو و غارتگر بودند.(15)
بعضى معتقدند: این دو کلمه عبرى است، ولى در اصل از زبان یونانى به عبرى منتقل شده است و در زبان یونانى «گاگ» و «مأگاگ» تلفظ مى شده که در سایر لغات اروپائى نیز به همین صورت انتقال یافته است.
دلائل فراوانى از تاریخ در دست است که: در منطقه شمال شرقى زمین در نواحى مغولستان در زمان هاى گذشته گوئى چشمه جوشانى از انسان وجود داشته، مردم این منطقه به سرعت زاد و ولد مى کردند، و پس از کثرت و فزونى به سمت شرق، یا جنوب سرازیر مى شدند، و همچون سیل روانى این سرزمین ها را زیر پوشش خود قرار مى دادند، و تدریجاً در آنجا ساکن مى گشتند.
براى حرکت سیل آساى این اقوام، دوران هاى مختلفى در تاریخ آمده است که یکى از آنها دوران هجوم این قبائل وحشى در قرن چهارم میلادى تحت زمامدارى «آتیلا» بود که تمدن امپراطورى روم را از میان بردند.
و دوران دیگر که ضمناً آخرین دوران هجوم آنها محسوب مى شود، در قرن دوازدهم میلادى به سرپرستى چنگیزخان صورت گرفت که: بر ممالک اسلامى و عربى، هجوم آوردند و بسیارى از شهرها از جمله «بغداد» را ویران نمودند.
در عصر کوروش، نیز هجومى از ناحیه آنها اتفاق افتاد که در حدود سال پانصد قبل از میلاد بود، ولى در این تاریخ، حکومت متحد ماد و فارس به وجود آمد و اوضاع تغییر کرد و آسیاى غربى از حملات این قبائل آسوده شد.
به این ترتیب، نزدیک به نظر مى رسد که: یأجوج و مأجوج از همین قبائل وحشى بوده اند که: مردم «قفقاز» به هنگام سفر کوروش به آن منطقه تقاضاى جلوگیرى از آنها را از وى نمودند، و او نیز اقدام به کشیدن سدّ معروف ذو القرنین نمود.(16)
* * *
1 ـ «آلوسى» در «روح المعانى» و «فیض کاشانى» در تفسیر «صافى» و «فخر رازى» در تفسیر «کبیر».
2 ـ «اسْطاعُوا» در اصل «استطاعوا» بوده که «تاء» باب استفعال آن حذف شده است.
3 ـ «نهج البلاغه»، نامه 53.
4 ـ «سفینه»، جلد 2، لفظ «صمم».
5 ـ ابراهیم، آیه 35.
6 ـ شورى، آیه 23.
7 ـ تفسیر «فخر رازى»، ذیل آیات مورد بحث، و «کامل ابن اثیر»، جلد 1، صفحه 287، بعضى معتقدند: نخستین کسى که این نظریه را ابراز کرده شیخ «ابو على سینا» در کتاب «الشفاء» بوده است.
8 ـ «المیزان»، جلد 13، صفحه 414.
9 ـ این کتاب به فارسى ترجمه شده و به نام «ذو القرنین یا کوروش کبیر» انتشار یافته، و بسیارى از مفسران و مورخان معاصر، این نظریه را با لحن موافق در کتاب هاى خود مشروحاً آورده اند.
10 ـ به تفسیر «نور الثقلین»، جلد سوم، صفحات 294 و 295 مراجعه شود.
11 ـ کتاب «دانیال»، فصل هشتم، جمله هاى 1 تا 4.
12 ـ کتاب «اشعیا»، فصل 46، شماره 11.
13 ـ براى توضیح بیشتر به کتاب «ذو القرنین یا کوروش کبیر»، و همچنین «فرهنگ قصص قرآن» مراجعه شود.
14 ـ باز براى توضیح بیشتر به کتاب «ذو القرنین یا کوروش کبیر»، و همچنین «فرهنگ قصص قرآن» مراجعه فرمائید.
15 ـ «المیزان»، جلد 13، صفحه 411.