طه

فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَٰذَا إِلَٰهُكُمْ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِيَ 88 أَفَلَا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَلَا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا 89 وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ ۖ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَٰنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي 90 قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّىٰ يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَىٰ 91 قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا 92 أَلَّا تَتَّبِعَنِ ۖ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي 93 قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي ۖ إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي 94 قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ 95 قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي 96 قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لَا مِسَاسَ ۖ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَّن تُخْلَفَهُ ۖ وَانظُرْ إِلَىٰ إِلَٰهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا ۖ لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا 97 إِنَّمَا إِلَٰهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا 98

92قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا

93أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی

94قالَ یَا بْنَ أُمَّ لاتَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لابِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی

95قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ

96قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی

97قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً

98إِنَّما إِلهُکُمُ اللّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْء عِلْماً

 

ترجمه:

92 ـ (موسى) گفت: «اى هارون! چرا هنگامى که دیدى آنها گمراه شدند.

93 ـ از من پیروى نکردى؟! آیا فرمان مرا عصیان نمودى»؟!

94 ـ (هارون) گفت: «اى فرزند مادرم! (اى برادر!) ریش و سر مرا مگیر! من ترسیدم بگوئى تو میان بنى اسرائیل تفرقه انداختى، و سفارش مرا به کار نبستى»!

95 ـ (موسى رو به سامرى کرد و) گفت: «اى سامرى، تو چرا این کار را کردى»؟!

96 ـ گفت: «من چیزى دیدم که آنها ندیدند; من قسمتى از آثار رسول (و فرستاده خدا) را گرفتم، سپس آن را افکندم، و این چنین (هواى) نفس من این کار را در نظرم جلوه داد»!

97 ـ (موسى) گفت: «برو! که بهره تو در زندگى دنیا این است که (هر کس به تو نزدیک شود) بگوئى: «با من تماس نگیر»! و تو میعادى (از عذاب خدا) دارى، که هرگز تخلف نخواهد شد! (اکنون) بنگر به این معبودت که پیوسته آن را پرستش مى کردى; و ببین ما آن را نخست مى سوزانیم; سپس ذرات آن را به دریا مى پاشیم!

98 ـ معبود شما تنها خداوندى است که جز او معبودى نیست; و علم او همه چیز را فرا گرفته است»!

تفسیر:

سرنوشت دردناک سامرى!

به دنبال بحثى که موسى(علیه السلام) با بنى اسرائیل در نکوهش شدید از گوساله پرستى داشت و در آیات قبل خواندیم، آیات مورد بحث در آغاز، گفتگوى موسى(علیه السلام) را با برادرش هارون(علیه السلام) و سپس با سامرى منعکس مى کند.

نخست، رو به برادرش هارون کرده «گفت: اى هارون! چرا هنگامى که مشاهده کردى این قوم گمراه شدند» (قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا).

* * *

«چرا از من تبعیت ننمودى» (أَلاّ تَتَّبِعَنِ).

مگر هنگامى که مى خواستم به میعادگاه بروم، نگفتم: جانشین من باش و در میان این جمعیت به اصلاح بپرداز، و راه مفسدان را در پیش مگیر!(1)

تو چرا با این بت پرستان به مبارزه برنخاستى؟

بنابراین، منظور از جمله «أَلاّ تَتَّبِعَنِ» این است که: چرا از روش و سنت من در شدت عمل نسبت به بت پرستى، پیروى نکردى.

اما این که، بعضى گفته اند: منظور از این جمله این است که: چرا به همراه اقلیتى که بر توحید ثابت قدم مانده بودند به دنبال من به کوه طور نیامدى، بسیار بعید به نظر مى رسد، و با پاسخى که هارون در آیات بعد مى گوید، چندان تناسب ندارد.

آنگاه اضافه کرد: «آیا فرمان مرا عصیان کردى»؟! (أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی).

* * *

موسى(علیه السلام) با شدت و عصبانیت هر چه تمام تر این سخنان را با برادرش مى گفت و بر او فریاد مى زد، در حالى که ریش و سر او را گرفته بود و مى کشید.

هارون(علیه السلام) که ناراحتى شدید برادر را دید، براى این که: او را بر سر لطف آورد، از التهاب او بکاهد و ضمناً عذر موجه خویش را در این ماجرا بیان کند گفت:

«فرزند مادرم! ریش و سر مرا مگیر، من فکر کردم که اگر به مبارزه برخیزم و درگیرى پیدا کنم، تفرقه شدیدى در میان بنى اسرائیل مى افتد، و از این ترسیدم که به هنگام بازگشت بگوئى: چرا در میان بنى اسرائیل تفرقه افکندى و سفارش مرا در غیاب من به کار نبستى»؟ (قالَ یَا بْنَ أُمَّ لاتَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لابِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی).

در حقیقت نظر هارون(علیه السلام) به همان سخنى است که موسى(علیه السلام) به هنگام حرکت به سوى میعادگاه به او گفته بود که محتواى آن، دعوت به اصلاح بود (سوره اعراف آیه 142).

او مى خواهد بگوید: من اگر اقدام به درگیرى مى کردم، بر خلاف دستور تو بود، و حق داشتى مرا مؤاخذه کنى!

و به این ترتیب، هارون(علیه السلام) بى گناهى خود را اثبات کرد، مخصوصاً با توجه به جمله دیگرى که در سوره «اعراف» آیه 150 آمده: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی:

«این جمعیت نادان، مرا در ضعف و اقلیت قرار دادند و نزدیک بود مرا بکشند» من بى گناهم، بى گناه!

در اینجا این سؤال پیش مى آید: بدون شک، موسى(علیه السلام) و هارون(علیه السلام) هر دو پیامبر بودند و معصوم، این جر و بحث، عتاب و خطاب شدید، از ناحیه موسى و دفاعى که هارون از خودش مى کند، چگونه قابل توجیه است؟

در پاسخ مى توان گفت: موسى(علیه السلام) یقین داشت برادرش بى گناه است، اما با این عمل، دو مطلب را مى خواست اثبات کند:

نخست، به بنى اسرائیل بفهماند گناه بسیار عظیمى مرتکب شده اند، گناهى که حتى پاى برادر موسى(علیه السلام) که خود پیامبرى عالى قدر بود را به محکمه و دادگاه کشانده است، آن هم با آن شدت عمل، یعنى مسأله به این سادگى نیست که بعضى از بنى اسرائیل پنداشته اند، انحراف از توحید و بازگشت به شرک آن هم بعد از آن همه تعلیمات و دیدن آن همه معجزات و آثار عظمت حق، این کار باورکردنى نیست و باید با قاطعیت هر چه بیشتر در برابر آن ایستاد.

گاه مى شود هنگامى که حادثه عظیمى رخ مى دهد، انسان دست مى برد و یقه خود را چاک و بر سر مى زند، چه رسد به این که: برادرش را مورد عتاب و خطاب قرار دهد، و بدون تردید براى حفظ هدف و گذاردن اثر روانى در افراد منحرف، و نشان دادن عظمت گناه به آنها، این برنامه ها، مؤثر است و قطعاً هارون(علیه السلام) نیز در این ماجرا کمال رضایت را داشته است.

دیگر این که: بى گناهى هارون با توضیحاتى که مى دهد بر همگان ثابت شود و بعداً او را متهم به مسامحه در اداء رسالتش نکنند.

* * *

بعد از پایان گفتگو با برادرش هارون(علیه السلام) و تبرئه او، به محاکمه «سامرى» پرداخته «گفت: این چه کارى بود که تو انجام دادى و چه چیز انگیزه تو بود اى سامرى»؟! (قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ).

* * *

او در پاسخ «گفت: من از مطالبى آگاه شدم که آنها ندیدند و آگاه نشدند» (قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ).

«من چیزى از آثار رسول و فرستاده خدا بر گرفتم، و سپس آن را به دور افکندم، و این چنین نفس من مطلب را در نظرم زینت داد»! (فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی).

در این که: منظور «سامرى» از این سخن چه بوده؟ دو تفسیر در میان مفسران معروف است:

نخست: مقصودش آن است: به هنگام آمدن لشکر فرعون به کنار دریاى نیل، من، جبرئیل را بر مرکبى دیدم که براى تشویق به ورود در جاده هاى خشک شده دریا، در پیشاپیش آنها حرکت مى کرد، قسمتى از خاک زیر پاى او یا مرکبش را بر گرفتم، و براى امروز ذخیره کردم، و آن را در درون گوساله طلائى افکندم و این سر و صدا از برکت آن است!

تفسیر دیگر این که: من در آغاز به قسمتى از آثار این رسول پروردگار (موسى) مؤمن شدم، سپس در آن تردید کردم و آن را به دور افکندم، و به سوى آئین بت پرستى گرایش نمودم، و این در نظر من جالب تر و زیباتر بود!

طبق تفسیر اول، «رسول» به معنى «جبرئیل» است، در حالى که در تفسیر دوم «رسول» به معنى «موسى»(علیه السلام) است.

«أَثَر» در تفسیر اول، به معنى «خاک زیر پا» است، و در تفسیر دوم به معنى «بخشى از تعلیمات» است.

«نَبَذْتُها» در تفسیر اول، به معنى افکندن خاک در درون گوساله است، و در تفسیر دوم، به معنى رها کردن تعلیمات موسى(علیه السلام) است.

و بالاخره «بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ» در تفسیر اول اشاره به جبرئیل است که به صورت اسب سوارى آشکار شده بود (شاید بعضى دیگر هم او را دیدند، ولى نشناختند) ولى در تفسیر دوم اشاره به اطلاعات خاصى درباره آئین موسى(علیه السلام) است.

به هر حال، هر یک از این دو تفسیر، طرفدارانى دارد و داراى نقاط روشن و یا مبهم است، ولى روى هم رفته تفسیر دوم از جهاتى بهتر به نظر مى رسد، به خصوص این که: در حدیثى در کتاب «احتجاج طبرسى» مى خوانیم: هنگامى که امیر مؤمنان على(علیه السلام) «بصره» را فتح کرد، مردم اطراف او را گرفتند، در میان آنها «حسن بصرى» بود، و الواحى با خود آورده بود که هر سخنى را امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى فرمود: فوراً یادداشت مى کرد، امام(علیه السلام) با صداى بلند او را در میان جمعیت مخاطب قرار داد و فرمود: چه مى کنى؟!

عرض کرد: آثار و سخنان شما را مى نویسم تا براى آیندگان بازگو کنم، امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: أَما إِنَّ لِکُلِّ قَوْم سامِرِیّاً وَ هذا سامِرِىّ هذِهِ الاْ ُمَّةِ! إِلاّ إِنَّهُ لایَقُولُ لامِساسَ وَ لکِنَّهُ یَقُولُ لاقِتالَ:

«بدانید هر قوم و جمعیتى سامرى دارد، و این مرد (حسن بصرى) سامرى این امت است! تنها تفاوتش با سامرى زمان موسى(علیه السلام) این است که هر کس به سامرى نزدیک مى شد مى گفت: لامِساسَ (هیچ کس با من تماس نگیرد) ولى این، به مردم مى گوید: لاقِتالَ (یعنى نباید جنگ کرد، حتى با منحرفان، اشاره به تبلیغاتى است که حسن بصرى بر ضد جنگ جمل داشت).(2)

از این حدیث، چنین استفاده مى شود سامرى نیز مرد منافقى بوده است که با استفاده از پاره اى مطالب حق به جانب، کوشش براى منحرف ساختن مردم داشته است و این معنى با تفسیر دوم مناسب تر مى باشد.

* * *

روشن است پاسخ و عذر سامرى در برابر سؤال موسى(علیه السلام) به هیچ وجه قابل قبول نبود، لذا موسى فرمان محکومیت او را در این دادگاه صادر کرد و سه دستور درباره او و گوساله اش داد:

نخست به او گفت: «باید از میان مردم دور شوى با کسى تماس نگیرى، و بهره تو در باقى مانده عمرت این است که: هر کس به تو نزدیک مى شود خواهى گفت: با من تماس نگیر»! (قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ).

و به این ترتیب، با یک فرمان قاطع، «سامرى» را از جامعه طرد کرد و او را به انزواى مطلق کشانید.

بعضى از مفسران گفته اند: جمله «لا مِساسَ» اشاره به یکى از قوانین جزائى شریعت موسى(علیه السلام) است درباره بعضى از افراد که گناه سنگینى داشتند، چنین فردى به منزله موجودى که از هر نظر پلید و نجس و ناپاک بود، درمى آمد، احدى با او تماس نمى گرفت و او هم حق نداشت با کسى تماس بگیرد.(3)

سامرى بعد از این ماجرا ناچار شد از میان بنى اسرائیل، شهر و دیار بیرون رود، و در بیابان ها متوارى گردد، و این است جزاى انسان جاه طلبى که با بدعت هاى خود مى خواست، گروه هاى عظیمى را منحرف ساخته و دور خود جمع کند، او باید ناکام شود و حتى یک نفر با او تماس نگیرد، و براى این گونه اشخاص این طرد مطلق و انزواى کامل، از مرگ و اعدام سخت تر است; چرا که او را به صورت یک موجود پلید و آلوده از همه جا مى رانند.

بعضى از مفسران نیز گفته اند: بعد از ثبوت جرم و خطاى بزرگ سامرى، موسى(علیه السلام) درباره او نفرین کرد، خداوند او را به بیمارى مرموزى مبتلا ساخت که تا زنده بود کسى نمى توانست با او تماس بگیرد و اگر کسى تماس مى گرفت، گرفتار بیمارى مى شد.

یا این که: سامرى گرفتار یک نوع بیمارى روانى به صورت وسواس شدید و وحشت از هر انسانى شد، به طورى که هر کس نزدیک او مى شد فریاد مى زد: لا مِساسَ: «با من تماس نگیرید»!.(4)

دستور و مجازات دوم سامرى این بود که: موسى(علیه السلام) کیفر او را در قیامت به او گوشزد کرده گفت: «تو وعده گاهى در پیش دارى ـ وعده عذاب دردناک الهى ـ که هرگز از آن تخلف نخواهد شد» (وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ).(5)

سومین دستور این بود که: موسى(علیه السلام) به سامرى گفت: «به این معبودت که پیوسته او را عبادت مى کردى، نگاه کن و ببین ما آن را مى سوزانیم و سپس ذرات آن را به دریا مى پاشیم» (تا براى همیشه محو و نابود گردد) (وَ انْظُرْ إِلى إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً).

در اینجا دو سؤال پیش مى آید:

نخست این که: جمله: لَنُحَرِّقَنَّهُ: «ما آن را قطعاً مى سوزانیم» دلیل بر آن است که گوساله، جسم قابل سوختن بوده و این، عقیده کسانى را تأئید مى کند که مى گویند: گوساله طلائى نبود، بلکه به خاطر خاک پاى جبرئیل تبدیل به موجود زنده اى شده بود. در پاسخ مى گوئیم: ظاهر جمله «جَسَداً لَهُ خُوارٌ» آن است که: گوساله مجسمه بى جانى بوده که صدائى شبیه صداى گوساله (به طریقى که قبلاً گفتیم) از آن برمى خاست، و اما مسأله سوزاندن ممکن است به یکى از دو علت باشد:

یا این که: این مجسمه تنها از طلا نبوده بلکه احتمالاً چوب هم در آن به کار رفته و طلا پوششى براى آن بوده است.

دیگر این که: به فرض که تمام آن هم از طلا بوده، سوزاندن آن براى تحقیر، توهین و از میان بردن شکل و ظاهر آن بوده، همان گونه که این عمل در مورد مجسمه هاى فلزى پادشاهان جبار عصر ما، تکرار شد!

بنابراین، بعد از سوزاندن، آن را با وسائلى خرد کرده، سپس ذراتش را به دریا ریختند.

سؤال دیگر این که: آیا ریختن این همه طلا به دریا مجاز بوده؟ و اسراف محسوب نمى شده؟

پاسخ این که: گاهى براى یک هدف عالى و مهم تر، مانند کوبیدن فکر بت پرستى، لازم مى شود با بتى این چنین معامله شود، مبادا ماده فساد در میان مردم بماند، و باز هم براى بعضى وسوسه انگیز باشد.

به عبارت روشن تر: اگر موسى(علیه السلام) طلاهائى که در ساختن گوساله به کار رفته بود، باقى مى گذارد، و یا فى المثل در میان مردم تقسیم مى کرد، باز ممکن بود روزى افراد جاهل و نادان به نظر قداست به آن نگاه کنند و خاطره گوساله پرستى از نو در آنها زنده شود.

لذا مى بایست این ماده گران قیمت را فداى حفظ اعتقاد مردم نمود، و راهى جز این نبود، و به این ترتیب، موسى(علیه السلام) با روش فوق العاده قاطعى که هم نسبت به سامرى و هم نسبت به گوساله اش در پیش گرفت، توانست غائله گوساله پرستى را برچیند و آثار روانى آن را از مغزها جاروب کند.

بعداً نیز خواهیم دید با برخورد قاطعى که با گوساله پرستان داشت، چنان در مغزهاى بنى اسرائیل نفوذ کرد، که هرگز در آینده به دنبال چنین خطوط انحرافى نروند.(6)

* * *

و در آخرین جمله، موسى(علیه السلام) با تأکید فراوان روى مسأله توحید، حاکمیت خط اللّه را مشخص کرد و چنین گفت: «معبود شما تنها اللّه است، همان خدائى که معبودى جز او نیست، همان خدائى که علمش همه چیز را فرا گرفته» (إِنَّما إِلهُکُمُ اللّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْء عِلْماً).

نه همچون بت هاى ساختگى که نه سخنى مى شنوند، نه پاسخى مى گویند، نه مشکلى مى گشایند، و نه زیانى را دفع مى کنند.

در واقع جمله «وَسِعَ کُلَّ شَیْء عِلْماً» در مقابل توصیفى است که در چند آیه قبل درباره گوساله و نادانى و ناتوانى آن بیان شده بود.

* * *

نکته ها:

1 ـ در برابر حوادث سخت، باید سخت ایستاد

روش موسى(علیه السلام) در برابر انحراف گوساله پرستى بنى اسرائیل، روشى است قابل اقتباس براى هر زمان و هر مکان در زمینه مبارزه با انحرافات سخت و پیچیده.

اگر موسى(علیه السلام) مى خواست تنها با اندرز، موعظه و مقدارى استدلال، جلو صدها هزار گوساله پرست بایستد، مسلماً کارى از پیش نمى برد، او مى بایست در اینجا در برابر سه جریان، قاطعانه بایستد:

در مقابل برادرش.

در مقابل سامرى.

و در مقابل گوساله پرستان.

اول از «برادرش» شروع کرد، محاسن او را گرفته کشید و بر سر او فریاد زد و در حقیقت محکمه اى براى او تشکیل داد (هر چند سرانجام بى گناهى او بر مردم ثابت شد) تا دیگران حساب خود را برسند.

آنگاه به سراغ عامل اصلى توطئه یعنى «سامرى» رفت، او را به چنان مجازاتى محکوم نمود که از کشتن بدتر بود، طرد از جامعه، منزوى ساختن او و تبدیل او به یک وجود نجس و آلوده که همگان باید از او فاصله بگیرند و تهدید او به مجازات دردناک پروردگار.

سپس به سراغ گوساله پرستان بنى اسرائیل آمد، و به آنها حالى کرد که: این گناه شما به قدرى بزرگ است که براى توبه کردن از آن راهى جز این نیست که شمشیر در میان خود بگذارید و گروهى با دست یکدیگر کشته شوند، و این خون هاى کثیف از کالبد این جامعه بیرون ریزد. و جمعى از گنهکاران به دست خودشان اعدام شوند، تا براى همیشه این فکر انحرافى خطرناک از مغز آنها بیرون رود که، شرح این ماجرا را در جلد اول، ذیل آیات 51 تا 54 سوره «بقره» تحت عنوان «یک توبه بى سابقه» بیان کرده ایم.

به این ترتیب، نخست به سراغ رهبر جمعیت رفت تا ببیند او قصورى در کار خود کرده یا نه، بعد از ثبوت برائت او، به سراغ عامل فساد، و سپس به سراغ طرفداران و هواخواهان فساد رفت.

* * *

2 ـ «سامرى» کیست؟

اصل لفظ «سامرى» در زبان عبرى، «شمرى» است، و معمول است هنگامى که الفاظ عبرى به لباس عربى در مى آیند، حرف «شین» به حرف «سین» تبدیل مى گردد، چنان که «موشى» به «موسى» و «یشوع» به «یسوع» تبدیل مى گردد.

سامرى منسوب به «شمرون» بوده، و «شمرون» فرزند «یشاکر» چهارمین نسل «یعقوب»(علیه السلام) است.

و از اینجا روشن مى شود، خرده گیرى بعضى از مسیحیان به قرآن مجید که: «قرآن سردمدار گوساله پرستى زمان موسى(علیه السلام) را سامرى، منسوب به شهر «سامره» معرفى کرده، در صورتى که «سامره» در آن زمان اصلاً وجود نداشته» بى اساس است; زیرا چنان که گفتیم: سامرى منسوب به «شمرون» است نه «سامره».(7)

به هر حال، سامرى مرد خودخواه، منحرف، و باهوشى بود که با جرأت و مهارت مخصوصى با استفاده از نقاط ضعف بنى اسرائیل، توانست چنان فتنه عظیمى که سبب گرایش اکثریت قاطع به بت پرستى بود، ایجاد کند و چنان که دیدیم کیفر این خودخواهى و فتنه انگیزى خود را نیز در همین دنیا دید.

* * *


1 ـ سوره «اعراف»، آیه 142: (اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لاتَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ).

2 ـ تفسیر «نور الثقلین»، جلد 3، صفحه 392.

3 ـ تفسیر «فى ظلال»، جلد 5، صفحه 494.

4 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 6، صفحه 4281.

5 ـ «لَنْ تُخْلَفَهُ» فعل مجهولى است که نائب فاعل آن دراینجا سامرى، و ضمیر آن، مفعول دوم مى باشد و فاعل آن در اصل خدا است و معنى جمله روى هم رفته چنین است: براى تو موعدى است که خداوند درباره تو از آن تخلف نخواهد کرد.

6 ـ نظیر این برخورد قاطع براى ریشه کن کردن افکار انحرافى را در مورد مسجد «ضرار» در قرآن به طور اشاره، و در طول تاریخ و حدیث به طور مشروح، مى خوانیم: که پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور داد مسجد «ضرار» را نخست بسوزانند و باقى مانده آن را ویران کنند و جایگاه آن را محل زباله مردم مدینه سازند (براى توضیح بیشتر به جلد 8 تفسیر «نمونه»، صفحه 143، ذیل آیات 107 تا 110 سوره «توبه» مراجعه فرمائید)

7 ـ «اعلام القرآن»، صفحه 359.