الأنبياء

فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ 58 قَالُوا مَن فَعَلَ هَٰذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ 59 قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ 60 قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَىٰ أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ 61 قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَٰذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ 62 قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ 63 فَرَجَعُوا إِلَىٰ أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ 64 ثُمَّ نُكِسُوا عَلَىٰ رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَٰؤُلَاءِ يَنطِقُونَ 65 قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ 66 أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ ۖ أَفَلَا تَعْقِلُونَ 67 قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ 68 قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ 69 وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ 70 وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ 71 وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً ۖ وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ 72

71وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الاْ َرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ

72وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحِینَ

73وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ

 

ترجمه:

71 ـ و او و لوط را به (سوى) سرزمین (شام) ـ که آن را براى همه جهانیان پر برکت ساختیم ـ (روانه کرده) نجات بخشیدیم.

72 ـ و اسحاق، و علاوه بر او، یعقوب را به وى بخشیدیم; و همه آنان را مردانى صالح قرار دادیم!

73 ـ و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما، (مردم را) هدایت مى کردند; و انجام کارهاى نیک و برپا داشتن نماز و اداى زکات را به آنها وحى کردیم; و تنها ما را عبادت مى کردند.

 

تفسیر:

هجرت ابراهیم(علیه السلام) از سرزمین بت پرستان

داستان آتش سوزى ابراهیم(علیه السلام) و نجات اعجازآمیزش از این مرحله خطرناک، لرزه بر ارکان حکومت نمرود افکند، به گونه اى که نمرود روحیه خود را به کلى باخت; زیرا دیگر نمى توانست ابراهیم(علیه السلام) را یک جوان ماجراجو و نفاق افکن معرفى کند.

او دیگر به عنوان یک رهبر الهى و قهرمان شجاع که یک تنه مى تواند به جنگ جبار ستمگرى با تمام قدرت و امکاناتش برود، شناخته مى شد.

او اگر با این حال در آن شهر و کشور باقى مى ماند، با آن زبان گویا، منطق نیرومند و شهامت بى نظیرش، مسلماً کانون خطرى براى آن حکومت جبار و خودکامه بود، پس به هر حال باید از آن سرزمین بیرون رود.

از سوى دیگر، ابراهیم(علیه السلام) در واقع رسالت خود را در آن سرزمین انجام داده بود، ضربه هاى خردکننده، یکى پس از دیگرى بر بنیان حکومت زده و بذر ایمان و آگاهى در آن سرزمین پاشیده بود، تنها نیاز به عامل «زمان» بود که تدریجاً این بذرها بارور گردد، و بساط بت و بت پرستى برچیده شود.

او باید از اینجا به سرزمین دیگرى برود و رسالت خود در آنجا را نیز پیاده کند، لذا تصمیم گرفت به اتفاق «لوط» (لوط برادرزاده ابراهیم(علیه السلام) بود) و همسرش «ساره» و احتمالاً گروه اندکى از مؤمنان، از آن سرزمین به سوى شام هجرت کند.

قرآن مى گوید: «ما ابراهیم و لوط را به سرزمینى که براى جهانیان پر برکتش ساخته بودیم، نجات و رهائى بخشیدیم» (وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الاْ َرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ).

گر چه نام این سرزمین صریحاً در قرآن نیامده، ولى با توجه به آیه اول سوره «اسراء» (سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاْ َقْصىْ الَّذِى بارَکْنا حَوْلَهُ).

معلوم مى شود همان سرزمین شام و بیت المقدس است که سرزمینى است هم از نظر ظاهرى پربرکت، حاصل خیز و سرسبز و هم از نظر معنوى; چرا که کانون پرورش انبیاء بوده است.

در این که: ابراهیم(علیه السلام) خودش دست به این هجرت زد، و یا دستگاه «نمرود» او را تبعید کرد و یا هر دو جهت دست به دست هم دادند، بحث هاى مختلفى در تفاسیر و روایات آمده که جمع میان همه آنها همین است. از یکسو، نمرود و اطرافیانش ابراهیم(علیه السلام) را خطر بزرگى براى خود مى دیدند و او را مجبور به خروج از آن سرزمین کردند.

و از سوى دیگر، ابراهیم(علیه السلام) رسالت خود را در آن سرزمین تقریباً پایان یافته مى دید و خواهان منطقه دیگرى بود که دعوت توحید را در آن نیز گسترش دهد، به خصوص که ماندن در «بابل» ممکن بود به قیمت جان او و ناتمام ماندن دعوت جهانیش تمام شود.

جالب این که: در روایتى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: هنگامى که نمرود تصمیم گرفت ابراهیم(علیه السلام) را از آن سرزمین تبعید کند، دستور داد گوسفندان و اموال او را مصادره کنند و خودش تنها بیرون برود.

ابراهیم(علیه السلام) به آنها گفت: اینها محصول سالیان طولانى از عمر من است، اگر مى خواهید «مالم» را بگیرید، پس عمرى را که در این سرزمین مصرف کرده ام به من بازگردانید!

بنا بر این شد که یکى از قاضیان دستگاه، در این میان داورى کند، قاضى حکم کرد اموال ابراهیم(علیه السلام) را بگیرند و عمرى را که در آن سرزمین صرف کرده به او بازگردانند!

هنگامى که نمرود از این ماجرا آگاه شد، مفهوم حقیقى حکم قاضى شجاع را دریافت و دستور داد اموال و گوسفندانش را به او بازگردانند، تا همراه خود ببرد و گفت: «من مى ترسم که اگر او در اینجا بماند دین و آئین شما را خراب کند، و به خدایانتان زیان رساند»! (إِنَّهُ إِنْ بَقِیَ فِی بِلادِکُمْ أَفْسَدَ دِینَکُمْ وَ أَضَرَّ بِآلِهَتِکُمْ).(1)

* * *

آیه بعد، به یکى از مهمترین مواهب خدا به ابراهیم(علیه السلام) که داشتن فرزندى صالح و نسلى برومند و شایسته است، اشاره کرده مى فرماید: «ما به او اسحاق را بخشیدیم و یعقوب (فرزند اسحاق) را بر او افزودیم» (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً).(2)

«و همه آنها را مردانى صالح، شایسته و مفید قرار دادیم» (وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحِینَ).

سالیان درازى گذشت که ابراهیم(علیه السلام) در عشق و انتظار فرزند صالحى به سر مى برد آیه 100 سوره «صافات» گویاى این خواسته درونى او است: رِبِّ هَبْ لِىْ مِنَ الصّالِحِیْن: «پروردگارا فرزندى صالح به من مرحمت کن».

سرانجام خدا دعاى او را مستجاب کرد، نخست «اسماعیل» و سپس «اسحاق» را به او مرحمت کرد که هر کدام پیامبرى بزرگ و با شخصیت بودند.

تعبیر به «نافِلَة» تنها توصیف براى یعقوب، شاید از این نظر باشد که ابراهیم(علیه السلام) فقط فرزند صالحى تقاضا کرده بود، اما خدا نوه صالحى نیز بر آن افزود، زیرا «نافلة» در اصل، به معنى موهبت و یا کار اضافى است.

* * *

آخرین آیه مورد بحث، به مقام امامت و رهبرى این پیامبران بزرگ و بخشى از صفات و برنامه هاى مهم و پرارزش آنها به طور جمعى اشاره مى کند.

در این آیه مجموعاً «شش قسمت» از این ویژگى ها بر شمرده شده که با اضافه کردن توصیف به صالح بودن، که از آیه قبل استفاده مى شود، مجموعاً هفت ویژگى را تشکیل مى دهد.

این احتمال نیز وجود دارد که مجموعه شش صفتى که در این آیه ذکر شده، شرحى براى صالح بودن آنها باشد که در آیه قبل آمده است.

نخست مى گوید «ما آنها را امام و رهبر مردم قرار دادیم» (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً).

یعنى علاوه بر مقام «نبوت و رسالت» مقام «امامت» را نیز به آنها دادیم، امامت ـ همان گونه که سابقاً هم اشاره کرده ایم ـ آخرین مرحله سیر تکاملى انسانى است که به معنى رهبرى همه جانبه مادى و معنوى، ظاهرى و باطنى، جسمى و روحى مردم است.

فرق نبوت و رسالت، با امامت این است که: پیامبران در مقام نبوت و رسالت تنها فرمان حق را دریافت مى کنند، از آن خبر مى دهند و به مردم ابلاغ مى کنند، ابلاغى توأم با بشارت و انذار.

اما در مرحله «امامت» این برنامه هاى الهى را به مرحله اجرا در مى آورند خواه از طریق تشکیل حکومت عدل بوده باشد یا بدون آن، در این مرحله آنها مربّى اند، مجرى احکام و برنامه ها، پرورش دهنده انسان ها، و به وجود آورنده محیطى پاک و منزه و انسانى.

در حقیقت، مقام امامت مقام تحقق بخشیدن به تمام برنامه هاى الهى است، به تعبیر دیگر، ایصال به مطلوب و هدایت تشریعى و تکوینى است.

امام، از این نظر درست به خورشید مى ماند که با اشعه خود موجودات زنده را پرورش مى دهد.(3)

در مرحله بعد، فعلیت و ثمره این مقام را بازگو مى کند: «آنها به فرمان ما هدایت مى کردند» (یَهْدُونَ بِأَمْرِنا).

نه تنها هدایت، به معنى راهنمائى و ارائه طریق که آن در نبوت و رسالت وجود دارد، که به معنى دستگیرى کردن و رساندن به سر منزل مقصود (البته براى آنها که آمادگى و شایستگى دارند).

سومین و چهارمین و پنجمین موهبت و ویژگى آنها این بود که: «ما به آنها انجام کار خیر و همچنین برپا داشتن نماز و اداى زکات را وحى کردیم» (وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ).

این وحى، مى تواند وحى تشریعى بوده باشد، یعنى ما انواع کارهاى خیر و اداى نماز و اعطاى زکات را در برنامه هاى دینى آنها گنجانیدیم، و نیز مى تواند وحى تکوینى باشد، یعنى به آنها توفیق، توان و جاذبه معنوى براى انجام این امور بخشیدیم.

البته هیچ یک از این امور، جنبه اجبارى و اضطرارى ندارد بلکه تنها آمادگى ها و زمینه ها است که بدون اراده و خواست خود آنها، هرگز به نتیجه نمى رسد.

ذکر «اقامه صلوة و اداء زکات» بعد از «فعل خیرات»، به خاطر اهمیت این دو برنامه است که نخست به طور عام در جمله «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» و بعد به طور خاص بیان شده است.

و در آخرین قسمت به مقام «عبودیت» آنها اشاره کرده، مى گوید: «آنها همگى فقط ما را عبادت مى کردند» (وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ).(4)

ضمناً تعبیر به «کانُوا» که دلالت بر سابقه مستمر در این برنامه دارد شاید اشاره به این باشد که آنها حتى قبل از رسیدن به مقام نبوت و امامت، مردانى صالح، موحّد و شایسته بوده اند و در پرتو همین برنامه ها، خداوند مواهب تازه اى به آنها بخشیده.

این نکته نیز لازم به یادآورى است که جمله «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» در حقیقت وسیله شناخت امامان و پیشوایان حق، در برابر رهبران و پیشوایان باطل است که معیار کار آنها بر هوس هاى شیطانى است.

در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: امام در قرآن مجید دو گونه است در یک جا خداوند مى فرماید: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا: یعنى به امر خدا نه به امر مردم، امر خدا را بر امر خودشان مقدم مى شمرند، و حکم او را برتر از حکم خود قرار مى دهند.

ولى در جاى دیگر مى فرماید: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النّارِ: «ما آنها را پیشوایانى قرار دادیم که دعوت به دوزخ مى کنند».

فرمان خود را بر فرمان پروردگار مقدم مى شمرند، حکم خویش را قبل از حکم او قرار مى دهند، و مطابق هوس هاى خود و بر ضد کتاب اللّه عمل مى نمایند.(5)

و این است معیار و محک براى شناسائى امام حق از امام باطل.

* * *


1 ـ تفسیر «المیزان»، ذیل آیات مورد بحث.

2 ـ عدم ذکر «اسماعیل» در اینجا با این که او نخستین فرزند ابراهیم بود، شاید به خاطر آن است که تولد «اسحاق» از مادرى نازا همچون «ساره» آن هم در سنى که عادتاً قادر به وضع حمل نبود، مسأله فوق العاده عجیبى به نظر مى رسید در حالى که تولد «اسماعیل» از مادرش «هاجر» این چنین عجیب نبود.

3 ـ شرح بیشتر در این زمینه را در جلد اول، ذیل آیه 124 سوره «بقره» مطالعه فرمائید.

4 ـ مقدم داشتن کلمه «لَنا» بر «عابِدِینَ» دلیل بر حصر و اشاره به مقام توحید خالص این پیشوایان بزرگ است، یعنى آنها فقط خدا را عبادت مى کردند.

5 ـ آیه دوم که آیه 41 سوره «قصص» است، به فرعون و لشکر او اشاره مى کند، این حدیث در تفسیر «صافى» از کتاب «کافى» نقل شده است.