المؤمنون
وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَىٰ رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ 60 أُولَٰئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ 61 وَلَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۖ وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ ۚ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ 62 بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِّنْ هَٰذَا وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِّن دُونِ ذَٰلِكَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ 63 حَتَّىٰ إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ 64 لَا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ ۖ إِنَّكُم مِّنَّا لَا تُنصَرُونَ 65 قَدْ كَانَتْ آيَاتِي تُتْلَىٰ عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ تَنكِصُونَ 66 مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِرًا تَهْجُرُونَ 67 أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَاءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ 68 أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ 69 أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ ۚ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ 70 وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ ۚ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ 71 أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجًا فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ ۖ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ 72 وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ 73 وَإِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ 74
68أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الأَوَّلِینَ
69أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ
70أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ
71وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ
72أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ هُوَ خَیْرُ الرّازِقِینَ
73وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراط مُسْتَقِیم
74وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ
ترجمه:
68 ـ آیا در این گفتار نیندیشیدند، یا این که چیزى براى آنان آمده که براى نیاکانشان نیامده است؟!
69 ـ یا این که پیامبرشان را نشناختند (و از سوابق او آگاه نیستند)، از این رو او را انکار مى کنند؟!
70 ـ یا مى گویند او دیوانه است؟! ولى او حق را براى آنان آورده; اما بیشترشان از حق کراهت دارند (و گریزانند).
71 ـ و اگر حق از هوس هاى آنها پیروى کند، آسمان ها و زمین و همه کسانى که در آنها هستند تباه مى شوند، ولى ما قرآنى به آنها دادیم که مایه یادآورى براى آنهاست، اما آنان (از آنچه مایه) یادآوریشان (است) رویگردانند!
72 ـ یا این که تو از آنها مزد و هزینه اى (در برابر دعوتت) مى خواهى؟ با این که مزد پروردگارت بهتر، و او بهترین روزى دهندگان است.
73 ـ به طور قطع، تو آنان را به راه راست دعوت مى کنى.
74 ـ اما کسانى که به آخرت ایمان ندارند از این راه منحرفند!
تفسیر:
بهانه هاى رنگارنگ منکران
در تعقیب آیات گذشته، که سخن از اعراض و استکبار کفار در برابر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بود، در آیات مورد بحث از بهانه هائى که ممکن است آنها براى خود در این زمینه بتراشند، و پاسخ دندان شکن آن، سخن مى گوید، ضمناً علل واقعى اعراض و روى گردانى آنها را نیز شرح مى دهد، که در پنج قسمت خلاصه مى شود:
نخست مى گوید: «آیا آنها در این گفتار (آیات الهى) تدبر و اندیشه نکردند»؟ (أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ).
آرى، نخستین عامل بدبختى آنها تعطیل اندیشه و تفکر در محتواى دعوت تو است، که اگر بود، مشکلات آنها حل مى شد.
در دومین مرحله مى گوید: «یا این که مطالبى براى آنها آمده است که براى نیاکانشان نیامده»؟! (أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الأَوَّلِینَ).
یعنى اگر توحید و معاد و دعوت به نیکیها و پاکیها تنها از ناحیه تو بود، ممکن بود بهانه کنند که اینها سخنان نو ظهورى است که ما نمى توانیم زیر بار آن برویم.
و نیز مى توانستند بگویند: اگر این مطالب حق بود، چرا خدا ـ که به همه انسان ها نظر لطف و مرحمت دارد ـ براى گذشتگان نفرستاد؟!
ولى با توجه به این که: محتواى دعوت تو از نظر اصول و اساس همان محتواى دعوت همه پیامبران است، این بهانه جوئى ها بى معنى است.
* * *
در سومین مرحله، مى گوید: «یا این که آنها پیامبرشان را نشناختند، لذا او را انکار مى کنند» (أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ).
یعنى اگر این دعوت از ناحیه شخص مرموز یا مشکوکى صورت گرفته بود، ممکن بود بگویند: سخنانش حق است، اما خودش شخص ناشناخته و مرموزى است، نمى توان به ظاهر سخنانش فریب خورد.
اما اینها سابقه تو را به خوبى مى دانند، در گذشته «محمّد امین» ات مى خواندند، به عقل، دانش و امانت تو معترف بودند، پدر و مادر و قبیله ات را به خوبى مى شناسند، پس جائى براى این گونه بهانه ها نیز نیست.
* * *
در چهارمین مرحله، مى گوید: «یا این که مى گویند: او دیوانه است»؟! (أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ).
یعنى شخص او را به خوبى مى شناسیم، مشکوک و مرموز نیست، اما به عقل و فکر او ایمان نداریم، چه بسا این سخنان را از روى جنون مى گوید; چرا که با افکار عمومى محیط هماهنگ نیست و این ناهماهنگى و سنت شکنى، خود دلیل بر دیوانگى است!.
قرآن بلافاصله براى نفى این بهانه جوئى نیز مى گوید: «پیامبر براى آنها حق آورده است و سخنانش گواه بر این حقیقت است» (بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ).
«عیب کار اینجا است که آنها از حق کراهت دارند»! (وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ).
آرى، اینها سخنان حکیمانه است منتها چون با تمایلات هوس آلود این گروه هماهنگ نیست، آن را نفى کرده و بر چسب افکار جنون آمیز، به آن مى زنند!.
* * *
در حالى که هیچ لزومى ندارد حق تابع تمایلات مردم باشد، که: «اگر حق از هوس هاى آنها پیروى مى کرد و جهان هستى بر طبق تمایل آنها گردش داشت آسمان ها، زمین و هر آن کس در آنها است تباه مى شدند»! (وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ).
زیرا هوا و هوس هاى مردم معیار و ضابطه اى ندارد، بلکه، در بسیارى از موارد به سوى زشتى ها مى گراید.
اگر قوانین هستى تابع این تمایلات انحرافى مى شد، هرج و مرج و فساد سراسر جهان را فرا مى گرفت!.
سپس براى تأکید بیشتر، روى این موضوع مى گوید: «بلکه ما قرآنى به آنها دادیم که مایه تذکر، یادآورى، توجه به خدا و مایه شرف، آبرو و حیثیت آنها است، ولى آنها از چیزى که مایه یاد آورى و شرف و آبروى آنها است روى گردانند» (بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ).(1)
* * *
در پنجمین و آخرین مرحله مى گوید: «آیا بهانه فرار آنها از حق این است که تو از آنها اجر، مزد و هزینه اى در برابر دعوتت تقاضا مى کنى؟ در حالى که رزق پروردگارت براى تو بهتر است و او بهترین روزى دهندگان است» (أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ هُوَ خَیْرُ الرّازِقِینَ).(2)
بدون شک، اگر یک رهبر معنوى و روحانى در مقابل دعوتش از مردم تقاضاى پاداش و اجر مادى کند، علاوه بر این که: بهانه اى به دست بهانه جویان مى دهد که به خاطر نداشتن امکانات مالى از او دور شوند، وى را متهم مى سازند که دعوت به سوى حق را دکانى براى جلب منافع مادى قرار داده.
وانگهى، این بشر چه دارد که به دیگرى بدهد؟ مگر تمام رزق و روزى ها به دست خداوند قادر رزاق نیست؟.
به هر حال، قرآن با بیان گویائى که در این پنج مرحله، بیان داشته روشن مى سازد: این کوردلان تسلیم حق نیستند و عذرهائى که براى توجیه مخالفت خود ذکر مى کنند، بهانه هاى بى اساسى بیش نیستند.
* * *
در آیه بعد، به عنوان یک نتیجه گیرى کلى از آنچه گذشت، چنین مى گوید: «به طور قطع و یقین تو آنها را به صراط مستقیم دعوت مى کنى» (وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراط مُسْتَقِیم).
صراط مستقیمى که نشانه هاى آن نمایان است و با اندک دقتى، صاف بودن آن روشن مى گردد.
مى دانیم راه راست نزدیک ترین فاصله میان دو نقطه است، و یک راه بیش نیست، در حالى که جاده هاى انحرافى که در چپ و راست آن قرار گرفته بى نهایت است.
گر چه، در بعضى از روایات اسلامى، صراط مستقیم به ولایت على(علیه السلام)تفسیر شده(3) ولى چنان که بارها گفته ایم، این گونه روایات بیان بعضى از مصداق هاى روشن است، و هیچ منافاتى با وجود مصادیق دیگر مانند قرآن، ایمان به مبدأ و معاد، تقوا، جهاد و عدل و داد ندارد.
* * *
و نتیجه طبیعى این موضوع، همان است که بدین صورت بازگو مى کند: «و کسانى که به آخرت ایمان ندارند، به طور مسلّم از این صراط منحرفند» (وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ).
«ناکب» از ماده «نکب» و «نکوب» به معنى انحراف از مسیر است، و «نکبت دنیا» ـ در مقابل روى آوردن دنیا ـ به معنى انحراف و پشت کردن دنیا است.
روشن است: منظور از «صراط» در این آیه، همان صراط مستقیم در آیه پیش از آن است.
این نیز، مسلّم است کسى که در این جهان از صراط مستقیم حق منحرف گردد، در جهان دیگر هم از صراط بهشت، منحرف شده به دوزخ سقوط مى کند; چرا که هر چه در آنجا است نتیجه مستقیم کارهاى اینجا است.
تکیه کردن روى عدم ایمان به آخرت، و ارتباط و پیوند آن با انحراف از طریق حق، به خاطر آن است که انسان تا ایمان به معاد نداشته باشد، احساس مسئولیت نمى کند.
در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: اِنَّ اللّهَ جَعَلَنا أَبْوابَهُ وَ صِراطَهُوَ سَبِیْلَهُ وَ الْوَجْهُ الَّذِى یُؤْتِى مِنْهُ، فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وِلایَتِنا أَوْ فَضَّلَ عَلَیْنا غَیْرَنا فَاِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ:
«خداوند ما (رهبران دینى و الهى) را درهاى وصول به معرفتش، صراط، طریق و جهتى که از آن به او مى رسند قرار داده، بنابراین کسانى که از ولایت ما منحرف گردند، یا دیگرى را بر ما برگزینند، از صراط حق منحرفند».(4)
* * *
نکته ها:
1 ـ حق پرستى و هوا پرستى
در آیات فوق، اشاره کوتاه و پر معنائى به تضاد حق پرستى و هوا پرستى بود، مى فرمود: اگر حق، تابع هوا و هوس مردم گردد، نه تنها زمین و اهلش، که آسمان ها هم به فساد کشیده مى شوند، تحلیل این مسأله چندان مشکل نیست زیرا:
1 ـ بدون شک، هوا و هوس هاى مردم یکسان نیست، و غالباً با یکدیگر تضاد دارد، و حتى بسیار مى شود هوا و هوس هاى یک انسان نیز ضد و نقیض یکدیگرند با این حال، اگر حق بخواهد تسلیم این تمایلات گردد، نتیجه اى جز هرج و مرج، از هم پاشیدگى و فساد نخواهد داشت.
چرا که هر یک از آنها معبودى را مى پرستند، و بتى براى خود ساخته اند، اگر حق تسلیم این خواسته ها گردد، و این معبودهاى پراکنده بر پهنه هستى حکومت کنند فساد آن بر هیچ کس پنهان نخواهد بود.
2 ـ تمایلات هوس آلود مردم، غالباً متوجه مسائلى است که (قطع نظر از تناقض هایش) نیز مفسده انگیز است، اگر این تمایلات بخواهد به عالم هستى و جامعه بشرى خط بدهد، نتیجه اى جز فساد به بار نمى آورد.
3 ـ تمایلات هوس آلود، همیشه یک بُعدى است و تنها یک زاویه را مى نگرد و از جنبه هاى دیگر غافل است، و مى دانیم، یکى از عوامل مهم فساد، برنامه هاى یک بعدى مى باشد که ابعاد دیگر هرگز در آن، مورد توجه قرار نمى گیرد.
آیه فوق از پاره اى از جهات بى شباهت به آنچه در آیه 22 سوره «انبیاء» آمده است نیست: لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا: «اگر در آسمان و زمین خدایانى جز خدا باشند، به فساد کشیده مى شوند».
بدیهى است «حق» همچون «صراط مستقیم» یکتا و یگانه است، این هوا و هوس ها هستند که همچون خدایان پندارى متعدد و بسیارند.
حال که چنین است در تضاد و کشمکش «حق» و «هوا»، از کدام باید پیروى کرد، از هوا که مایه فساد آسمان، زمین و همه موجودات است؟ و یا از حق که رمز وحدت، توحید، نظم و هماهنگى است؟.
نتیجه این تحلیل و پاسخ این سؤال به خوبى روشن است.
* * *
2 ـ صفات رهبر
از آیات فوق، ضمناً بخشى از صفات رهبران راه حق روشن مى گردد:
آنها همیشه مردمى بودند شناخته شده به نیکى ها که اگر افراد ناشناخته و مرموزى بودند به حکم «أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ»، بهانه اى به دست منافقان مى افتاد که دعوت شناخته شده آنها را به خاطر ناشناخته بودن خودشان، نادیده بگیرند و انکار کنند.
دیگر این که: آنها هرگز در مسیر خود تسلیم هوس هاى مردم نمى شوند و به عکس آنچه دنیاى امروز مى پسندد، بر تمایلات عمومى به طور مطلق (هر چند انحرافى باشد) صحه نمى گذارند.
آنها در ترویج مکتب حق، اصرار مىورزند هر چند ناخوش آیند گروه کثیرى باشد.
دیگر این که: آنها در برابر دعوت خویش پاداش مادى نمى طلبند.
با انواع محرومیت ها مى سازند و وابستگى مادى به کسى پیدا نمى کنند; چرا که این نیاز و وابستگى زنجیرى خواهد شد بر دست و پاى آنها و قفل محکمى بر زبان و فکرشان!.
* * *
3 ـ چرا اکثریت، تمایل به حق ندارند؟!، کدام اکثریت؟
در بسیارى از آیات قرآن ـ همچون آیات فوق ـ «اکثریت» مورد مذمت و نکوهش قرار گرفته اند، در حالى که: مى دانیم در دنیاى امروز، معیار قضاوت و سنجش خوب و بد اکثریت جامعه ها محسوب مى شود، و این امر بسیار سؤال انگیز است.
در اینجا از آیاتى که بعد از ذکر کلمه «أکثر»، ضمیر «هم» را ذکر مى کند و غالباً به کافران، مشرکان و امثال آنها اشاره مى کند، سخن نمى گوئیم که از موضوع بحث ما خارج است، بلکه سخن از آیاتى مى گوئیم که عنوان «أکثر الناس» (اکثر مردم) دارد مانند:
وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرُونَ: «ولى اکثر مردم شکرگزار نیستند».(5)
وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ: «ولى اکثر مردم نمى دانند».(6)
وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یُؤْمِنُونَ: «ولى اکثر مردم ایمان نمى آورند».(7)
وَ ما أَکْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ: «اکثر مردم هر چند کوشش و تلاش کنى ایمان نمى آورند».(8)
فَأَبى أَکْثَرُ النّاسِ إِلاّ کُفُوراً: «اکثر مردم جز کفران و انکار حق کارى ندارند».(9)
وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ: «اگر از اکثر مردم روى زمین اطاعت کنى تو را از راه خدا منحرف و گمراه مى سازند».(10)
از سوى دیگر، در بعضى از آیات قرآن راه و رسم اکثریت مؤمنان به عنوان یک معیار صحیح مورد توجه قرار گرفته است، در آیه 115 سوره «نساء» مى خوانیم: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً:
«هر کس از در مخالفت با پیامبر در آید، و از طریقى جز طریق مؤمنان پیروى کند او را به همان راه که مى رود مى بریم و به دوزخ مى فرستیم، و بد جایگاهى دارد».
در روایات اسلامى در بحث روایات متعارض، مى بینیم: یکى از معیارهاى ترجیح، همان شهرت در میان اصحاب، یاران و پیروان ائمه هدى است، چنان که امام صادق(علیه السلام) فرمود: یُنْظَرُ إِلَى مَا کَانَ مِنْ رِوَایَاتِهِمَا عَنَّا فِی ذَلِکَ الَّذِی حَکَمَا بِهِ الْمُجْمَعُ عَلَیْهِ عِنْدَ أَصْحَابِکَ فَیُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُکْمِنَا وَ یُتْرَکُ الشَّاذُّ الَّذِی لَیْسَ بِمَشْهُور عِنْدَ أَصْحَابِکَ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَیْهِ لا رَیْبَ فِیهِ:
«(هنگامى که دو نفر قاضى اختلاف نظر پیدا کنند و سر چشمه آن، اختلاف روایات باشد) باید نگاه کرد کدام یک از آن دو روایت مشهور و مورد قبول اصحاب تو است؟ باید آن را گرفت و روایتى که شاذ و نادرست است و نزد اصحاب تو مشهور نیست رها کرد; چرا که روایت مشهور شکى در آن نیست».(11)
و در «نهج البلاغه» مى خوانیم: وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الأَعْظَمَ فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ إِیَّاکُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ:
«همیشه همراه جمعیت هاى بزرگ باشید که دست خدا با جماعت است، و از پراکندگى بپرهیزید که انسان تک و تنها بهره شیطان است، چونان که گوسفند تنها طعمه گرگ»!.(12)
و نیز در «نهج البلاغه» مى خوانیم: وَ الْزَمُوا مَا عُقِدَ عَلَیْهِ حَبْلُ الْجَمَاعَةِ: «آنچه را که پیوند جمعیت با آن گره خورده است رها مکنید».(13)
و به این ترتیب، ممکن است براى بعضى میان این دو گروه از آیات و روایات تضادى تصور شود.
از سوى سوم، ممکن است این فکر پیدا شود که: اسلام نمى تواند با حکومت دموکراسى کنار بیاید; چرا که پایه دموکراسى بر آراء اکثریت مردم است که قرآن شدیداً آن را مورد نکوهش قرار داده است.
اما با کمى دقت، در همان آیات و روایاتى که در بالا آوردیم و مقایسه آنها با یکدیگر منظور و مفهوم واقعى آنها روشن مى گردد:
جان کلام اینجا است که: اگر اکثریت، مؤمن و آگاه و در مسیر حق باشند نظرات آنها محترم و غالباً مطابق واقع است و باید از آن پیروى کرد.
ولى اگر اکثریت، ناآگاه و جاهل و بى خبر، یا آگاه اما تسلیم هوا و هوس باشند، نظرات آنها غالباً جنبه انحرافى دارد و پیروى از آن، چنان که قرآن مى گوید، انسان را به ضلالت و گمراهى مى کشد.
روى این حساب، براى به دست آمدن یک «دموکراسى سالم» باید نخست کوشش کرد: توده هاى جامعه، آگاه و مؤمن گردند، آن گاه نظرات اکثریت را معیار براى پیشبرد اهداف اجتماعى قرار داد، و گرنه دموکراسى بر اساس نظرات اکثریت گمراه، جامعه را به جهنم مى فرستد.
ذکر این نکته نیز ضرورى است که به اعتقاد ما، حتى اکثریت آگاه، رشید و با ایمان در صورتى نظراتشان محترم است که بر خلاف فرمان الهى و کتاب و سنت نبوده باشد.
گفتنى است: بخشى از الزامات جوامع امروز، در زمینه پناه بردن به آراء اکثریت، از اینجا ناشى مى شود که: آنها معیار دیگرى در دست ندارند که روى آن تکیه کنند، آنها براى کتب آسمانى و برنامه هاى انبیاء، حسابى باز نکرده اند، تنها چیزى که براى آنها باقى مانده، توده هاى مردم است، و از آنجا که قدرت آگاهى بخشى به این توده ها را ندارند، به علاوه بسیار مى شود ناآگاهى توده ها براى آنها مقرون به صرفه است و به آسانى و از طریق تبلیغات مى توانند آنها را به دنبال خود بکشند، لذا اکثریت کمى را معیار قرار داده، تا سر و صداها خاموش گردد.
و اگر درست در حال جوامع امروز، قوانین و نظامات حاکم بر آنها بیندیشیم خواهیم دید: بسیارى از بدبختى هائى که دامنگیرشان شده به خاطر رسمیت دادن به نظرات اکثریت ناآگاه است.
چه قوانین زشت و کثیفى که ـ حتى ذکر آنها شرم آور است ـ با نظر اکثریت تصویب نشده؟!
و چه آتش هائى که با نظریه اکثریت ناآگاه بر افروخته نگشته؟.
و چه مظالم و بیدادگرى هائى که اکثریت غیرمؤمن بر آن صحه نگذارده است؟!
1 ـ تعبیر به «ذِکْرِهِم» ممکن است به معنى یادآورى آنها و بیداریشان تفسیر شود. و ممکن است به معنى شرف و حیثیت و یاد آنها در جامعه بشرى بوده باشد.
در عین حال این دو معنى با هم منافاتى ندارد و ما از هر دو معنى در تفسیر آیه استفاده کردیم.
2 ـ «خرج» و «خراج» از ماده «خروج» به معنى چیزى است که از مال انسان و یا از زمین زراعتى خارج مى گردد، ولى «خرج» معنى وسیع ترى از «خراج» دارد.
«خرج» چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید: نقطه مقابل «دخل» است، ولى «خراج» معمولاً مالیات یا مال الاجاره اى است که براى زمین تعیین مى شود.
3 ـ «نور الثقلین»، جلد 3، صفحه 548.
4 ـ «اصول کافى»، طبق نقل تفسیر «نور الثقلین»، جلد 3، صفحه 549.
5 ـ بقره، آیه 243.
6 ـ اعراف، آیه 187.
7 ـ هود، آیه 17.
8 ـ یوسف، آیه 103.
9 ـ اسراء، آیه 89.
10 ـ انعام، آیه 116.
11 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 18، صفحه 76، کتاب القضاء، باب 9 از ابواب صفات القاضى (جلد 27، صفحه 106، چاپ آل البیت).
12 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 127.
13 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 151.