النور

إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ ۚ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم ۖ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ ۚ لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ ۚ وَالَّذِي تَوَلَّىٰ كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ 11 لَّوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَٰذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ 12 لَّوْلَا جَاءُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ ۚ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولَٰئِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ 13 وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ 14 إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ 15 وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَٰذَا سُبْحَانَكَ هَٰذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ 16 يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ 17 وَيُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ 18 إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۚ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ 19 وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ 20

11إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالاْ ِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الإِثْمِ وَ الَّذِی تَوَلّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ  لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ

12لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ

13لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ

14وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ

15إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظِیمٌ

16وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ

 

ترجمه:

11 ـ مسلماً کسانى که آن تهمت عظیم را عنوان کردند گروهى (متشکل و توطئه گر) از شما بودند; اما گمان نکنید این ماجرا براى شما بد است، بلکه خیر شما در آن است; آنها هر کدام سهم خود را از این گناهى که مرتکب شدند دارند; و از آنان کسى که بخش مهم آن را بر عهده داشت عذاب عظیمى براى اوست!

12 ـ چرا هنگامى که این (تهمت) را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خود (و کسى که همچون خود آنها بود) گمان خیر نبردند و نگفتند: این دروغى بزرگ و آشکار است؟!

13 ـ چرا چهار شاهد براى آن نیاوردند؟! اکنون که این گواهان را نیاوردند، آنان در پیشگاه خدا دروغگویانند!

14 ـ و اگر فضل و رحمت الهى در دنیا و آخرت شامل شما نمى شد، به خاطر این گناهى که کردید عذاب سختى به شما مى رسید!

15 ـ به خاطر بیاورید زمانى را که این شایعه را از زبان یکدیگر مى گرفتید، و با دهان خود سخنى مى گفتید که به آن یقین نداشتید; و آن را کوچک مى پنداشتید در حالى که نزد خدا بزرگ است!

16 ـ چرا هنگامى که آن را شنیدید نگفتید: «ما حق نداریم که به این سخن تکلم کنیم; خداوندا منزهى تو، این بهتان بزرگى است»؟!

 

شأن نزول:

براى آیات فوق دو شأن نزول نقل شده است:

شأن نزول اول، که مشهورتر است، در کتب تفسیر اهل سنت آمده و در تفاسیر شیعه نیز بالواسطه نقل شده، چنین است:

«عایشه» همسر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) مى گوید: پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) هنگامى که مى خواست سفرى برود، در میان همسرانش قرعه مى افکند، قرعه به نام هر کس مى آمد او را با خود مى برد، در یکى از غزوات(1) قرعه به نام من افتاد، من با پیامبر(صلى الله علیه وآله) حرکت کردم، و چون آیه حجاب نازل شده بود، در هودجى قرار داشتم، جنگ به پایان رسید، و ما بازگشتیم نزدیک «مدینه» رسیدیم، شب بود، من از لشکر گاه براى انجام حاجتى کمى دور شدم هنگامى که بازگشتم متوجه شدم گردنبندى که از مهره هاى یمانى داشتم پاره شده است، به دنبال آن باز گشتم  و معطل شدم هنگامى که بازگشتم، دیدم لشکر حرکت کرده، هودج مرا بر شتر گذارده اند و رفته اند، در حالى که گمان مى کرده اند من در آنم; زیرا زنان در آن زمان بر اثر کمبود غذا سبک جثه بودند به علاوه من سن و سالى نداشتم، به هر حال در آنجا تک و تنها ماندم، و فکر کردم هنگامى که به منزلگاه برسند و مرا نیابند به سراغ من باز مى گردند، شب را در آن بیابان ماندم.

اتفاقاً «صفوان» یکى از افراد لشکر مسلمین که او هم از لشکر گاه دور مانده بود شب در آن بیابان بود، به هنگام صبح مرا از دور دید، نزدیک آمد هنگامى که مرا شناخت بى آن که یک کلمه با من سخن بگوید، جز این که: «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون» را بر زبان جارى ساخت، شتر خود را خواباند، و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت، تا به لشکرگاه رسیدیم، این منظره، سبب شد که گروهى درباره من شایعه پردازى کنند و خود را بدین سبب هلاک (و گرفتار مجازات الهى) سازند.

کسى که بیش از همه به این تهمت دامن مى زد، «عبداللّه بن ابى سلول» بود.

ما به «مدینه» رسیدیم و این شایعه در شهر پیچید در حالى که من هیچ از آن خبر نداشتم، در این هنگام بیمار شدم، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به دیدن من مى آمد ولى لطف سابق را در او نمى دیدم، و نمى دانستم قضیه از چه قرار است؟ حالم بهتر شد، بیرون آمدم و کم کم از بعضى از زنان نزدیک، از شایعه سازى منافقان آگاه شدم.

بیماریم شدت گرفت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به دیدن من آمد، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم، هنگامى که به خانه پدر رفتم از مادرم پرسیدم: مردم چه مى گویند؟.

او به من گفت: غصه نخور به خدا سوگند زنانى که امتیازى دارند و مورد  حسد دیگران هستند، درباره آنها سخن بسیار گفته مى شود.

در این هنگام پیامبر(صلى الله علیه وآله) «على بن ابیطالب»(علیه السلام) و «اسامة بن زید» را مورد مشورت قرار داد که در برابر این گفتگوها چه کنم؟

اما «اسامة» گفت: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) او خانواده تو است و ما جز خیر از او ندیده ایم (اعتنائى به سخنان مردم نکن).

و اما على(علیه السلام) گفت: اى پیامبر! خداوند کار را بر تو سخت نکرده است، غیر از او همسر بسیار است، از کنیز او در این باره تحقیق کن.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) کنیز مرا فرا خواند، و از او پرسید: آیا چیزى که شک و شبهه اى پیرامون «عایشه» برانگیزد هرگز دیده اى؟

کنیز گفت: به خدائى که تو را به حق مبعوث کرده است، من هیچ کار خلافى از او ندیده ام.

در این هنگام پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفت این سخنان را با مردم در میان بگذارد، بر سر منبر رفت و رو به مسلمانان کرده، گفت: اى گروه مسلمین! آیا من معذورم مردى (منظورش عبداللّه بن ابى سلول بود) را مجازات کنم که: مرا در مورد خانواده ام ـ که جز پاکى از او ندیده ام ـ ناراحت کند؟!

و همچنین اگر دامنه این اتهام دامان مردى را بگیرد که من هرگز بدى از او ندیده ام، تکلیف چیست؟

«سعد بن معاذ انصارى» برخاسته، عرض کرد: تو حق دارى چنین کسى را مجازات کنى، اگر او از طایفه «اوس» باشد من گردنش را مى زنم (سعد بن معاذ بزرگ طایفه اوس بود) و اگر از برادران ما از طایفه «خزرج» باشد تو دستور بده تا دستورت را اجرا کنیم.

«سعد بن عباده» که بزرگ «خزرج» و مرد صالحى بود در اینجا تعصب  قومیت او را فرو گرفت (عبداللّه بن ابى که این شایعه دروغین را دامن مى زد از طایفه خزرج بود) رو به «سعد» کرده، گفت:

تو دروغ مى گوئى! به خدا سوگند توانائى بر کشتن چنین کسى را اگر از قبیله ما باشد، نخواهى داشت!.

«اسید بن خضیر» که پسر عموى «سعد بن معاذ» بود رو به «سعد به عباده» کرده، گفت: تو دروغ مى گوئى! به خدا قسم ما چنین کسى را به قتل مى رسانیم، تو منافقى، و از منافقین دفاع مى کنى!.

در این هنگام، چیزى نمانده بود که قبیله «اوس» و «خزرج» به جان هم بیفتند و جنگ شروع شود، در حالى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر منبر ایستاده بود، حضرت بالاخره آنها را خاموش و ساکت کرد.

این وضع همچنان ادامه داشت، غم و اندوه شدید وجود مرا فرا گرفته بود، یک ماه بود که پیامبر هرگز در کنار من نمى نشست.

من خود مى دانستم که از این تهمت پاکم و بالاخره خداوند مطلب را روشن خواهد کرد.

سر انجام روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد من آمد در حالى که خندان بود، و نخستین سخنش این بود: بشارت باد بر تو که خداوند تو را از این اتهام مبرا ساخت، این هنگامى بود که آیات: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالاْ ِفْکِ...» تا آخر آیات نازل گردیده بود.

(و به دنبال نزول این آیات آنها که این دروغ را پخش کرده بودند، بر همگى حدّ قذف جارى شد).(2)

شأن نزول دوم، که در بعضى از کتب در کنار شأن نزول اول ذکر شده است  چنین است: «ماریه قبطیه» یکى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) از سوى «عایشه» مورد اتهام قرار گرفت; زیرا او فرزندى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به نام «ابراهیم» داشت، هنگامى که «ابراهیم» از دنیا رفت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شدیداً غمگین شد، «عایشه» گفت: چرا این قدر ناراحتى؟ او در حقیقت فرزند تو نبود، فرزند «جریح قبطى» بود!!

هنگامى که رسول(صلى الله علیه وآله) خدا این سخن را شنید، على(علیه السلام) را مأمور کشتن «جریح» کرد که به خود اجازه چنین خیانتى را داده بود.

هنگامى که على(علیه السلام) با شمشیر برهنه به سراغ «جریح» رفت و او آثار غضب را در چهره حضرت مشاهده نمود، فرار کرده از درخت نخلى بالا رفت، و زمانى که احساس کرد، ممکن است على(علیه السلام) به او برسد خود را از بالاى درخت بزیر انداخت در این هنگام پیراهن او بالا رفت و معلوم شد او اصلاً آلت جنسى ندارد.

على(علیه السلام) به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده، عرض کرد: آیا باید در انجام دستورات شما قاطعانه پیش روم یا تحقیق کنم؟

فرمود: باید تحقیق کنى، على(علیه السلام) جریان را عرض کرد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) شکر خدا را به جاى آورده، فرمود: شکر خدا را که بدى و آلودگى را از دامان ما دور کرده است.

در این هنگام، آیات فوق نازل شد و اهمیت این موضوع را بازگو کرد.(3)

* * *

تحقیق و بررسى

با این که نخستین شأن نزول ـ همان گونه که گفتیم ـ در بسیارى از منابع اسلامى آمده ولى جاى گفتگو، چون و چرا و نقاط مبهم در آن وجود دارد از

جمله:

1 ـ از تعبیرات مختلف این حدیث ـ با تفاوت هائى که دارد ـ به خوبى استفاده مى شود: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تحت تأثیر موج شایعه قرار گرفت تا آنجا که با یارانش در این زمینه به گفتگو و مشاوره نشست، و حتى بر خورد خود را با «عایشه» تغییر داد، و مدتى طولانى از او کناره گیرى نمود، و رفتارهاى دیگرى که همه حاکى از این است که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) طبق این روایت شایعه را تا حدّ زیادى پذیرا شد.

این موضوع نه تنها با مقام عصمت سازگار نیست، بلکه یک مسلمان با ایمان و ثابت القدم نیز نباید این چنین تحت تأثیر شایعات بى دلیل قرار گیرد، و اگر شایعه در فکر او تأثیر ناخودآگاهى بگذارد، در عمل نباید روش خود را تغییر دهد و تسلیم آن گردد، چه رسد به معصوم که مقامش روشن است.

آیا مى توان باور کرد عتاب ها و سرزنش هاى شدیدى که در آیات بعد خواهد آمد که: چرا گروهى از مؤمنان تحت تأثیر این شایعه قرار گرفتند؟.

چرا مطالبه چهار شاهد ننمودند؟ شامل شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز بشود؟!.

این یکى از ایرادهاى مهمى است که ما را در صحت این شأن نزول، لااقل گرفتار تردید مى کند.

2 ـ با این که ظاهر آیات، چنین نشان مى دهد که: حکم مربوط به «قذف» (نسبت اتهام عمل منافى عفت) قبل از داستان «افک» نازل شده است، چرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) در همان روز که چنین تهمتى از ناحیه «عبداللّه بن ابى سلول» و جمعى دیگر پخش شد، آنها را احضار نفرمود، و حدّ الهى را در مورد آنها اجرا نکرد؟ (مگر این که گفته شود: آیه قذف و آیات مربوط به افک همه یک جا نازل شده و یا به تعبیر دیگر، آن حکم نیز به تناسب این موضوع تشریع گردیده که در

این صورت این ایراد منتفى مى شود ولى ایراد اول کاملاً به قوت خود باقى است).(4)

و اما در مورد شأن نزول دوم، مشکل از این بیشتر است، چرا که:

اولاً: مطابق این شأن نزول، کسى که مرتکب تهمت زدن شد، یک نفر بیشتر نبود، در حالى که آیات با صراحت مى گوید، گروهى در این مسأله فعالیت داشتند، و شایعه را آنچنان پخش کردند که تقریباً محیط را فرا گرفت، و لذا ضمیرها در مورد عتاب و سرزنش مؤمنانى که در این مسأله درگیر شدند، همه به صورت جمع آمده است، و این، با شأن نزول دوم به هیچ وجه سازگار نیست.

ثانیاً: این سؤال باقى است که: اگر «عایشه» مرتکب چنین تهمتى شده بود و بعداً خلاف آن ثابت گردید، چرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) حدّ تهمت بر او اجرا نکرد؟

ثالثاً: چگونه امکان دارد، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تنها با شهادت یک زن حکم اعدام را در مورد یک متهم صادر کند، با این که رقابت در میان زنان یک مرد عادى است، این امر ایجاب مى کرد احتمال انحراف از حق و عدالت یا حداقل اشتباه و خطا در حق او بدهد.

به هر حال، آنچه براى ما مهم است این شأن نزول ها نیست، مهم آن است که: بدانیم از مجموع آیات استفاده مى شود شخص بى گناهى را به هنگام نزول این آیات متهم به عمل منافى عفت نموده بودند، و این شایعه در جامعه پخش شده بود.

و نیز از قرائن موجود در آیه استفاده مى شود: این تهمت درباره فردى بود که از اهمیت ویژه اى در جامعه آن روز برخوردار بوده است.

و نیز گروهى از منافقان و به ظاهر مسلمان ها مى خواستند از این حادثه  بهره بردارى غرض آلودى به نفع خویش و به زیان جامعه اسلامى کنند، که آیات فوق نازل شد و با قاطعیت بى نظیرى با این حادثه بر خورد کرد، و منحرفان بد زبان و منافقان تیره دل را محکم بر سر جاى خود نشاند.

بدیهى است، این احکام شأن نزولش هر که باشد انحصار به او و آن زمان و مکان نداشته، و در هر محیط و هر عصر و زمان جارى است.

بعد از همه این گفتگوها به سراغ تفسیر آیات مى رویم تا ببینیم چگونه قرآن با فصاحت و بلاغت تمام، این حادثه خاص را پى گیرى و مو شکافى نموده و در نهایت حل و فصل کرده است.

* * *

تفسیر:

داستان پر ماجراى افک (تهمت عظیم)

نخستین آیه مورد بحث، بى آن که اصل حادثه را مطرح کند، مى گوید: «کسانى که آن تهمت عظیم را مطرح کردند گروهى از شما بودند» (إِنَّ الَّذِینَ جاءوُ بِالاْ ِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ).

زیرا از فنون فصاحت و بلاغت آن است که: جمله هاى زائد را حذف کنند و به دلالت التزامى کلمات، قناعت نمایند.

واژه «افک» (بر وزن فکر) بنا به گفته «راغب» به هر چیزى گفته مى شود که از حالت اصلى و طبیعیش دگرگون شود، مثلاً بادهاى مخالف را که از مسیر اصلى، انحراف یافته «مؤتفکه» مى نامند، سپس به هر سخنى که انحراف از حق پیدا کند و متمایل به خلاف واقع گردد، ـ و از جمله دروغ و تهمت ـ «افک» گفته مى شود.

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» معتقد است: «افک» به هر دروغ  ساده اى نمى گویند، بلکه دروغ بزرگى است که مسأله اى را از صورت اصلیش دگرگون مى سازد، بنابراین کلمه «افک» خود بیانگر اهمیت این حادثه و دروغ و تهمتى است که در این زمینه مطرح بود.

واژه «عُصْبَه» (بر وزن لقمه) در اصل از ماده «عصب» به معنى رشته هاى مخصوصى است که عضلات انسان را به هم پیوند داده و مجموعه آن سلسله اعصاب نام دارد، سپس به جمعیتى که با هم متحدند، پیوند، ارتباط، همکارى و همفکرى دارند «عصبه» گفته شده است.

به کار رفتن این واژه، نشان مى دهد: توطئه گران در داستان «افک» ارتباط نزدیک و محکمى با هم داشته و شبکه منسجم و نیرومندى را براى توطئه تشکیل مى دادند.

بعضى گفته اند: این تعبیر، معمولاً در مورد ده تا چهل نفر به کار مى رود.(5)

به هر حال قرآن به دنبال این جمله، به مؤمنانى که از بروز چنین اتهامى نسبت به شخص پاکدامنى سخت ناراحت شده بودند، دلدارى مى دهد که «گمان نکنید این ماجرا براى شما شرّ و بد است بلکه براى شما خیر خواهد بود» (لا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ).

چرا که پرده از روى نیات پلید جمعى از دشمنان شکست خورده و منافقان کور دل برداشت، و این بد سیرتان خوش ظاهر را رسوا ساخت، و چه خوب است که محک تجربه به میان آید تا آنان که غش دارند سیه رو شوند.

و چه بسا اگر این حادثه نبود و آنها همچنان ناشناخته مى ماندند، در آینده ضربه سخت تر و خطرناک ترى مى زدند.

این ماجرا به مسلمانان درس داد که پیروى از شایعه سازان، آنها را به  روزهاى سیاه مى کشاند، باید در برابر این کار، به سختى بایستند.

درس دیگرى که این ماجرا به مسلمانان آموخت این بود که: تنها به ظاهر حوادث ننگرند، چه بسا حوادث ناراحت کننده و بد ظاهرى که «خیر کثیر» در آن نهفته است.

جالب این که: با ذکر ضمیر «لَکُم» همه مؤمنان را در این حادثه سهیم مى شمرد و به راستى چنین است; زیرا مؤمنان از نظر حیثیت اجتماعى از هم جدائى و بیگانگى ندارند و در غم ها و شادى ها شریک و سهیمند.

آن گاه در دنبال این آیه به دو نکته اشاره مى کند: نخست مى گوید: «اینها که دست به چنین گناهى زدند، هر کدام سهم خود را از مسئولیت و مجازات آن خواهند داشت» (لِکُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الإِثْمِ).

اشاره به این که مسئولیت عظیم سردمداران و بنیانگذاران یک گناه، هرگز مانع از مسئولیت دیگران نخواهد بود، بلکه هر کس به هر اندازه و به هر مقدار در یک توطئه سهیم و شریک باشد، بار گناه آن را بر دوش مى کشد.

نکته دوم این که: «از میان آنها کسى که بخش عظیم این گناه را بر عهده گرفت عذاب عظیم و دردناکى دارد» (وَ الَّذِی تَوَلّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ).

مفسران گفته اند: این شخص «عبداللّه بن ابى سلول» بود که سر سلسله «اصحاب افک» محسوب مى شد.

بعضى دیگر نیز «مسطح بن اثاثه» و «حسان بن ثابت» را به عنوان مصداق این سخن نام برده اند.

به هر حال، کسى که بیش از همه، در این ماجرا فعالیت مى کرد، نخستین شعله هاى آتش افک را برافروخت و رهبر این گروه محسوب مى شد به تناسب بزرگى گناهش مجازات بزرگترى دارد (بعید نیست تعبیر به «تَوَلّى» اشاره به  مسأله رهبرى او باشد).

* * *

پس از آن، روى سخن را به مؤمنانى که در این حادثه فریب خوردند و تحت تأثیر واقع شدند، کرده، آنها را شدیداً طى چند آیه مورد سرزنش قرار داده، مى گوید:

«چرا هنگامى که این تهمت را شنیدید مردان و زنان با ایمان نسبت به خود گمان خیر نبردند»؟! (لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً).

یعنى چرا هنگامى که سخن منافقان را درباره افراد مؤمن استماع کردید با حسن ظن به دیگر مؤمنان که به منزله نفس خود شما هستند، بر خورد نکردید؟.

«و چرا نگفتید این یک دروغ بزرگ و آشکار است» (وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ).

شما که سابقه زشت و رسواى این گروه منافقان را مى دانستید.

شما که از پاکدامنى فرد مورد اتهام به خوبى آگاه بودید.

شما که از روى قرائن مختلف اطمینان داشتید چنین اتهامى امکان پذیر نیست.

شما که به توطئه هائى که بر ضد پیامبر(صلى الله علیه وآله) از ناحیه دشمنان صورت مى گرفت، واقف بودید.

با این همه جاى ملامت و سرزنش است که این گونه شایعات دروغین را بشنوید و سکوت اختیار کنید، چه رسد به این که: خود آگاهانه یا ناآگاه عامل نشر آن شوید!.

جالب این که: در آیه فوق، به جاى این که: تعبیر کند شما درباره متهم به این تهمت باید حسن ظن داشته باشید، مى گوید: «شما نسبت به خودتان باید حسن  ظن مى داشتید».

این تعبیر ـ چنان که گفتیم ـ اشاره به این است که: جان مؤمنان از هم جدا نیست و همه به منزله نفس واحدند که اگر اتهامى به یکى از آنها متوجه شود گوئى به همه متوجه شده است و اگر عضوى را روزگار به درد آورد قرارى براى دیگر عضوها باقى نمى ماند، و همان گونه که هر کس خود را موظف به دفاع از خویشتن در برابر اتهامات مى داند، باید به همان اندازه از دیگر برادران و خواهران دینى خود دفاع کند.(6)

استعمال کلمه «انفس» در چنین مواردى در آیات دیگر قرآن نیز، دیده مى شود از جمله آیه 11 سوره «حجرات»: وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ: «غیبت و عیبجوئى از خودتان نکنید»!

و این که تکیه بر روى «مردان و زنان با ایمان» شده، اشاره به این است: ایمان صفتى است که مى تواند مانع و رادع در برابر گمان هاى بد باشد.

* * *

تا اینجا سرزنش و ملامت آنها جنبه هاى اخلاقى و معنوى دارد، یعنى به هر حساب، جاى این نبود که: مؤمنان در برابر چنین تهمت زشتى سکوت کنند و یا آلت دست شایعه سازان کور دل گردند.

سپس، به بعد قضائى مسأله توجه کرده مى گوید: «چرا آنها را موظف به آوردن چهار شاهد ننمودید»؟ (لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ).

«اکنون که چنین گواهانى را نیاوردند آنها نزد خدا دروغگویانند» (فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ).  این مؤاخذه و سرزنش نشان مى دهد: دستور اقامه شهود چهار گانه و همچنین حدّ قذف در صورت عدم آن، قبل از آیات «افک» نازل شده بود.

اما این سؤال که: چرا شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) اقدام به اجراى این حدّ نکرد پاسخش روشن است; زیرا تا همکارى از ناحیه مردم نباشد، اقدام به چنین امرى ممکن نیست; زیرا پیوندهاى تعصب آمیز قبیله اى گاهى سبب مى شد که مقاومت هاى منفى در برابر اجراى بعضى از احکام و لو به طور موقت ابراز شود، چنان که طبق نقل تواریخ در این حادثه چنین بود.

* * *

سر انجام، تمام این سرزنش ها را جمع بندى کرده، مى گوید: «اگر فضل و رحمت خدا در دنیا و آخرت شامل حال شما نبود، به خاطر این کارى که در آن وارد شدید عذاب عظیمى دامانتان را مى گرفت» (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ).

با توجه به این که: «أَفَضْتُم» از ماده «افاضه» به معنى خروج آب با کثرت و فزونى است، و نیز گاهى به معنى فرو رفتن در آب آمده است، از این تعبیر چنین بر مى آید که: شایعه اتهام مزبور آنچنان دامنه پیدا کرد که مؤمنان را نیز در خود فرو برد!.

* * *

آیه بعد، در حقیقت توضیح و تبیین بحث گذشته است که: چگونه آنها در این گناه بزرگ بر اثر سهل انگارى غوطهور شدند، مى گوید: «به خاطر بیاورید هنگامى را که به استقبال این دروغ بزرگ مى رفتید، و این شایعه را از زبان یکدیگر مى گرفتید» (إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ).

«و با دهان خود سخنى مى گفتید که به آن علم و یقین نداشتید» (وَ تَقُولُونَ  بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ).

«و گمان مى کردید این مسأله کوچکى است در حالى که در نزد خدا بزرگ است» (وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظِیمٌ).

در واقع این آیه به سه قسمت از گناهان بزرگ آنها در این رابطه اشاره مى کند:

نخست، به استقبال این شایعه رفتن و از زبان یکدیگر گرفتن (پذیرش شایعه).

دوم، منتشر ساختن شایعه اى را که هیچگونه علم و یقین به آن نداشتند و بازگو کردن آن براى دیگران (نشر شایعه بدون هیچگونه تحقیق).

سوم، آن را عملى ساده و کوچک شمردن در حالى که نه تنها با حیثیت دو فرد مسلمان ارتباط داشت، بلکه با حیثیت و آبروى جامعه اسلامى گره خورده بود (کوچک شمردن شایعه، و به عنوان یک وسیله سرگرمى از آن استفاده کردن).

جالب این که: در یک مورد تعبیر بِأَلْسِنَتِکُم: «با زبانتان».

و در جاى دیگر: بِأَفْواهِکُم: «با دهانتان» آمده است، با این که همه سخنان با زبان و از طریق دهان صورت مى گیرد.

اشاره به این که: شما نه در پذیرش این شایعه مطالبه دلیل کردید و نه در پخش آن، تکیه بر دلیل داشتید، تنها سخنانى که باد هوا بود و نتیجه گردش زبان و حرکات دهان، سرمایه شما در این ماجرا بود.

* * *

و از آنجا که این حادثه بسیار مهمى بود که گروهى از مسلمانان آن را سبک و کوچک شمرده بودند، بار دیگر در آیه بعد، روى آن تکیه کرده، و موجى تازه از سرزنش بر آنها مى بارد، و تازیانه اى محکم تر بر روح آنها نواخته،مى گوید: «چرا  هنگامى که این دروغ بزرگ را شنیدید، نگفتید: ما مجاز نیستیم از این سخن بگوئیم (چرا که تهمتى است بدون دلیل)، منزهى تو، اى پروردگار، این بهتان بزرگى است»! (وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ).

در واقع قبلاً تنها به خاطر این ملامت شده بودند که: چرا با حسن ظن نسبت به کسانى که مورد اتهام واقع شده بودند نگاه نکردند، اما در اینجا مى گوید: علاوه بر حسن ظن، شما مى بایست هرگز به خود اجازه ندهید لب به چنین تهمتى بگشائید، چه رسد که عامل نشر آن شوید.

شما باید از این تهمت بزرگ غرق تعجب مى شدید، و به یاد پاکى و منزه بودن پروردگار مى افتادید، و از این که: آلوده نشر چنین تهمتى شوید به خدا پناه مى بردید.

اما مع الاسف، شما به سادگى و آسانى از کنار آن گذشتید ـ سهل است ـ به آن نیز دامن زدید، و ناآگاهانه آلت دست منافقان توطئه گر و شایعه ساز شدید.

در مورد اهمیت گناه «شایعه سازى»، «انگیزه ها» و «راه مبارزه با آن» و همچنین نکته هاى دیگر پیرامون این موضوع در ذیل آیات آینده به خواست خدا بحث خواهیم کرد.

* * *


1 ـ جنگ «بنى المصطلق»، در سال پنجم هجرت.

2 ـ آنچه در بالا آوردیم مضمون روایتى است که در بیشتر کتب تفسیر، با کمى تفاوت آمده و ما آن را با کمى اختصار ذکر کردیم.

3 ـ نقل با تلخیص از تفسیر «المیزان»، «نور الثقلین»، و «صافى».

4 ـ «المیزان»، جلد 15، صفحه 111.

5 ـ در تفسیر «روح المعانى» این معنى از کتاب «صحاح» نقل شده است.

6 ـ و این که بعضى گفته اند: در اینجا «مضاف» محذوف است و در تقدیر چنین بوده: «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِ بَعْضِهِمْ خَیْراً» گفتار بى اساسى است که لطافت و ظرافت آیه را از بین مى برد.