النساء

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ ۚ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَىٰ مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ ۖ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ۖ وَلَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ ۚ انتَهُوا خَيْرًا لَّكُمْ ۚ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ سُبْحَانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ ۘ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا 171 لَّن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْدًا لِّلَّهِ وَلَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ ۚ وَمَن يَسْتَنكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعًا 172 فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدُهُم مِّن فَضْلِهِ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنكَفُوا وَاسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا 173 يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا 174 فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا 175

تثلیث موهوم است

در این آیه، و آیه بعد به تناسب بحث هائى که درباره اهل کتاب و کفار بود، به یکى از مهمترین انحرافات جامعه مسیحیت یعنى «مسأله تثلیث و خدایان سه گانه» اشاره کرده و با جمله هاى کوتاه و مستدل آنها را از این انحراف بزرگ بر حذر مى دارد.

نخست به آنان اخطار مى کند که در دین خود راه غلوّ را نپویند و جز حق درباره خدا نگویند، مى فرماید: «اى اهل کتاب! در دین خود غلوّ نکنید و درباره خدا جز حق نگوئید» (یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فی دینِکُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ).

مسأله «غلوّ» درباره پیشوایان، یکى از مهمترین سرچشمه هاى انحراف در ادیان آسمانى بوده است.

از آنجا که انسان به خود علاقه دارد، میل دارد که رهبران و پیشوایان خویش را هم بیش از آنچه هستند بزرگ نشان دهد تا بر عظمت خود افزوده باشد.

گاهى نیز این تصور، که غلوّ درباره پیشوایان، نشانه ایمان به آنان و عشق و علاقه به آنها است، سبب گام نهادن در این ورطه هولناک مى شود.

«غلوّ» همواره یک عیب بزرگ را همراه دارد و آن این که: ریشه اصلى مذهب یعنى خداپرستى و توحید را خراب مى کند.

به همین جهت، اسلام درباره غلات سختگیرى شدیدى کرده و در کتب «عقائد» و «فقه» غلات از بدترین کفار معرفى شده اند.

پس از آن، به چند نکته که هر کدام در حکم دلیلى بر ابطال تثلیث و الوهیت مسیح(علیه السلام) است اشاره مى کند:

در آغاز مى گوید: «عیسى(علیه السلام) فقط فرزند مریم(علیها السلام) بود» (إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ).

این تعبیر (ذکر نام مادر عیسى در کنار نام او) که در شانزده مورد از قرآن مجید آمده است،(1) خاطر نشان مى سازد که مسیح(علیه السلام) همچون سایر افراد انسان

در رحم مادر قرار داشت، دوران جنینى را گذراند و همانند سایر افراد بشر متولد شد، شیر خورد و در آغوش مادر پرورش یافت، یعنى تمام صفات بشرى در او بود.

چگونه ممکن است چنین کسى که مشمول و محکوم قوانین طبیعت و تغییرات جهان مادّه است خداوند ازلى و ابدى باشد.

مخصوصاً کلمه «اِنَّما» که در آیه مورد بحث آمده است، به این توهّم نیز پاسخ مى گوید که: اگر عیسى(علیه السلام) پدر نداشت، مفهومش این نیست که فرزند خدا بود، بلکه فقط فرزند مریم بود!

در دومین نکته مى فرماید: «عیسى(علیه السلام) فرستاده خدا بود» (رَسُولُ اللّهِ).

این موقعیت نیز، تناسبى با الوهیت او ندارد، قابل توجه این که قسمتى از سخنان مختلف مسیح(علیه السلام) که در «اناجیل» کنونى موجود است، همگى حاکى از نبوت و رسالت او براى هدایت انسان ها است، نه الوهیت و خدائى او.

در سومین نکته مى فرماید: «عیسى(علیه السلام) کلمه خدا بود که به مریم القاء شد» (وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ).

در چند آیه قرآن از عیسى(علیه السلام) تعبیر به «کلمه» شده است و این تعبیر، به خاطر آن است که اشاره به مخلوق بودن مسیح(علیه السلام) کند.

همان طور که کلمات، مخلوق ما است، موجودات عالم آفرینش هم، مخلوق خدا هستند.

و نیز همان طور که «کلمات» اسرار درون ما را بیان مى کند و نشانه اى از صفات و روحیات ما است، مخلوقات این عالم نیز، روشنگر صفات جمال و جلال خدایند.

به همین جهت، در چند مورد از آیات قرآن به تمام مخلوقات «کلمه» اطلاق شده است (مانند آیات 109 کهف و 27 لقمان).

منتها این کلمات با هم تفاوت دارند، بعضى بسیار برجسته و بعضى نسبتاً ساده و کوچکند، و عیسى(علیه السلام) مخصوصاً از نظر آفرینش (علاوه بر مقام رسالت) برجستگى خاصى داشت; چرا که بدون پدر آفریده شد.

در چهارمین نکته مى گوید: «عیسى(علیه السلام) روحى است که از طرف خدا آفریده شد» (وَ رُوحٌ مِنْهُ).

این تعبیر که در مورد آفرینش آدم(علیه السلام) و به یک معنى آفرینش تمام بشر، نیز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آن روحى است که خدا آفرید و در وجود انسان ها عموماً و مسیح و پیامبران خصوصاً قرار داد.

گر چه بعضى خواسته اند از این تعبیر سوء استفاده کنند که: عیسى(علیه السلام) جزئى از خداوند بود و تعبیر «مِنْهُ» را گواه بر این پنداشته اند.

ولى مى دانیم: «مِنْ» در این گونه موارد براى تبعیض نیست، بلکه به اصطلاح «مِنْ» نشویه است که بیان سرچشمه و منشأ پیدایش چیزى مى باشد.

جالب توجه این که: در تواریخ مى خوانیم: «هارون الرشید» طبیبى نصرانى داشت که روزى با «على بن حسین واقدى» ـ که از دانشمندان اسلام بود ـ مناظره کرده، گفت:

در کتاب آسمانى شما آیه اى وجود دارد که مسیح(علیه السلام) را جزئى از خداوند معرفى کرده، سپس آیه فوق را تلاوت کرد.

«واقدى» بلافاصله در پاسخ او این آیه از قرآن را تلاوت نمود: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الأَرْضِ جَمِیْعاً مِنْهُ:

«آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است مسخّر شما کرده و همه از ناحیه اوست».(2)

و اضافه کرد: اگر کلمه «مِنْ» جزئیت را برساند، باید تمام موجودات زمین و آسمان طبق این آیه جزئى از خدا باشند.

طبیب نصرانى با شنیدن این سخن، مسلمان شد.

«هارون الرشید» از این جریان خوشحال گشت و به «واقدى» جایزه قابل ملاحظه اى داد.(3)

به علاوه، شگفت انگیز است که مسیحیان تولد عیسى(علیه السلام) را از مادر بدون وجود پدر دلیلى بر الوهیت او مى گیرند، در حالى که فراموش کرده اند آدم(علیه السلام)بدون پدر و مادر وجود یافت و این خلقت خاص را هیچ کس دلیل بر الوهیت او نمى داند!

سپس قرآن به دنبال این بیان مى فرماید:

«اکنون که چنین است به خداى یگانه و پیامبران او ایمان بیاورید و نگوئید خدایان سه گانه اند، و اگر از این سخن بپرهیزید، به سود شما است» (فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ).

بار دیگر تأکید مى کند که: «تنها خداوند معبود یگانه است» (إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ).

یعنى شما قبول دارید که در عین تثلیث، خدا یگانه است در حالى که اگر فرزندى داشته باشد، شبیه او خواهد بود و با این حال یگانگى معنى ندارد.

چگونه ممکن است خداوند فرزندى داشته باشد در حالى که او از نقیصه احتیاج به همسر و فرزند و نقیصه جسمانیت و عوارض جسم بودن مبرّا است؟ لذا مى فرماید: «او منزّه است از این که فرزند داشته باشد» (سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ).

به علاوه، او مالک آنچه در آسمان ها و زمین است مى باشد، همگى مخلوق اویند و او خالق آنها است، و مسیح(علیه السلام) نیز یکى از این مخلوقات او است، چگونه مى توان یک حالت استثنائى براى وى قائل شد، آیا مملوک و مخلوق مى تواند فرزند مالک و خالق خود باشد، مى فرماید: «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است از آنِ او است» (لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرْضِ).

بنابراین، چه نیازى به همسر و فرزند دارد.

و در پایان اعلام مى دارد: خداوند نه تنها خالق و مالک آنها است «بلکه مدبّر و حافظ و رازق و سرپرست آنها نیز مى باشد» (وَ کَفى بِاللّهِ وَکیلاً).

اصولاً خدائى که ازلى و ابدى است، و سرپرستى همه موجودات را از ازل تا ابد بر عهده دارد، چه نیازى به فرزند دارد؟

مگر او همانند ما است که فرزندى براى جانشینى بعد از مرگ خود بخواهد؟!

* * *

نکته:

تثلیث، بزرگ ترین انحراف مسیحیت

در میان انحرافاتى که جهان مسیحیت به آن گرفتار شده، هیچ یک بدتر از انحراف تثلیث نیست; زیرا آنها با صراحت مى گویند: خداوند سه گانه است و نیز با صراحت مى گویند در عین حال یگانه است!

یعنى هم وحدت را حقیقى مى دانند و هم سه گانگى را واقعى مى شمرند، و این موضوع مشکل بزرگى براى پژوهشگران مسیحى به وجود آورده است.

اگر حاضر بودند یگانگى خدا را «مجازى» بدانند و تثلیث را «حقیقى» مطلبى بود.

و اگر حاضر بودند تثلیث را «مجازى» و توحید را «حقیقى» بدانند، باز هم مسأله، ساده بود.

ولى عجیب این است که: هر دو را حقیقى و واقعى مى دانند!

و اگر مى بینیم در پاره اى از نوشته هاى تبلیغاتى اخیر که به دست افراد غیر مطلع داده مى شود، دم از سه گانگى مجازى مى زنند، سخن ریاکارانه اى است که به هیچ وجه با منابع اصلى مسیحیت و اعتقاد واقعى دانشمندان آنها نمى سازند.

اینجا است که مسیحیان خود را با یک مطلب غیر معقول مواجه مى بینند; زیرا معادله «1 = 3» را هیچ کودک دبستانى هم نمى تواند بپذیرد، به همین دلیل معمولاً مى گویند: این مسأله را نباید با مقیاس عقل پذیرفت بلکه با مقیاس تعبد و دل! باید پذیرفته شود.

و از اینجا است که مسأله بیگانگى «مذهب» از «منطق عقل» شروع مى شود و مسیحیت را به این وادى خطرناک مى کشاند که مذهب جنبه عقلانى ندارد، بلکه صرفاً جنبه قلبى و تعبدى دارد.

و نیز از اینجا است که بیگانگى علم و مذهب و تضاد این دو با هم از نظر منطق مسیحیت کنونى آشکار مى شود; زیرا علم مى گوید: عدد 3 هرگز مساوى با یک نیست، اما مسیحیت کنونى مى گوید هست!

در مورد این عقیده به چند نکته باید توجه کرد:

1 ـ در هیچ یک از «اناجیل» کنونى اشاره اى به مسأله تثلیث نشده است به همین دلیل، محققان مسیحى عقیده دارند: سرچشمه تثلیث در «اناجیل»، مخفى و ناپیدا است «مستر هاکس» آمریکائى مى گوید:

«ولى مسأله تثلیث در عهد عتیق و عهد جدید مخفى و غیر واضح است».(4)

و همان طور که بعضى از مورخان نوشته اند، مسأله تثلیث از حدود قرن سوم به بعد در میان مسیحیان آشکار گشت، و این بدعتى بود که بر اثر غلوّ از یکسو و آمیزش مسیحیان با اقوام دیگر از سوى دیگر، در مسیحیت واقعى وارد شد.

بعضى احتمال مى دهند: اصولاً «تثلیث نصارى» از «ثالوث هندى» (سه گانه پرستى هندوها) گرفته شده است.(5)

2 ـ تثلیث، مخصوصاً به صورت «تثلیث در وحدت» (سه گانگى در عین یگانگى) مطلبى است کاملاً نامعقول و بر خلاف بداهت عقل، و مى دانیم که مذهب هرگز نمى تواند از عقل و علم جدا شود، علم حقیقى با مذهب واقعى، همیشه هماهنگ است و دوش به دوش یکدیگر سیر مى کنند.

این سخن که مذهب را باید تعبداً پذیرفت، سخن بسیار نادرستى است; زیرا اگر در قبول اصول یک مذهب، عقل کنار برود و مسأله «تعبد کور و کر» پیش بیاید، هیچ تفاوتى میان مذاهب، باقى نخواهد ماند، در این موقع، چه دلیلى دارد که انسان خداپرست باشد نه بت پرست؟! و چه دلیلى دارد که مسیحیان روى مذهب خود تبلیغ کنند نه مذاهب دیگر؟!

بنابراین، امتیازاتى که آنها براى مسیحیت فکر مى کنند و اصرار دارند مردم را به سوى آن بکشانند خود دلیلى است بر این که مذهب را باید با منطق عقل شناخت.

و این درست بر خلاف ادعائى است که آنها در مسأله تثلیث دارند، یعنى «مذهب» را از «عقل» جدا مى کنند.

به هر حال، هیچ سخنى براى درهم کوبیدن بنیان مذهب بدتر از این سخن نیست که بگوئیم: مذهب جنبه عقلانى و منطقى ندارد بلکه جنبه تعبدى دارد!

3 ـ دلائل متعددى که در بحث توحید براى یگانگى ذات خدا آورده شده است هر گونه دوگانگى، سه گانگى و تعدّد را از او نفى مى کند، خداوند یک وجود بى نهایت از تمام جهات است، ازلى، ابدى و نامحدود از نظر علم و قدرت و توانائى است و مى دانیم: در بى نهایت، تعدّد و دوگانگى تصور نمى شود.

زیرا اگر دو بى نهایت فرض کنیم، هر دو متناهى و محدود مى شوند چون وجود اول فاقد قدرت، توانائى و هستى وجود دوم است، و همچنین وجود دوم فاقد وجود اول و امتیازات او است، بنابراین، هم وجود اول محدود است و هم وجود دوم.

به عبارت روشن تر: اگر دو «بى نهایت» از تمام جهات فرض کنیم، حتماً «بى نهایت اول» به مرز «بى نهایت دوم» که مى رسد تمام مى گردد، و بى نهایت دوم که به مرز بى نهایت اول مى رسد، آن هم تمام مى گردد، پس هر دو محدود هستند و متناهى.

نتیجه این که: ذات خداوند که یک وجود غیر متناهى است هرگز نمى تواند متعدد باشد.

همچنین اگر معتقد باشیم، ذات خدا مرکّب از «سه اقنوم» (سه اصل یا سه ذات) است، لازم مى آید که هر سه محدود باشند، نه نامحدود و نامتناهى.

به علاوه، هر «مرکّبى» نیازمند به «اجزاى» خویش است، و وجودش معلول وجود آنها است و لازمه ترکیب در ذات خدا این است که او نیازمند و معلول باشد، در حالى که مى دانیم او بى نیاز و علت نخستین عالم هستى است.

4 ـ از همه اینها گذشته، چگونه ممکن است، ذات خدا در قالب انسانى آشکار شود و نیاز به جسم، مکان، غذا، لباس و مانند آن پیدا کند؟

محدود ساختن خداى ازلى و ابدى در جسم یک انسان، و قرار دادن او در جنین مادر، از بدترین تهمت هائى است که ممکن است به ذات مقدس او بسته شود.

همچنین نسبت دادن فرزند به خدا که مستلزم عوارض مختلف جسمانى است یک نسبت غیر منطقى و کاملاً نامعقول محسوب مى شود، به دلیل این که هر کس در محیط مسیحیت پرورش نیافته و از آغاز طفولیت با این تعلیمات موهوم و غلط خو نگرفته است از شنیدن این تعبیرات که بر خلاف الهام فطرت و عقل است مشمئز مى شود، و اگر خود مسیحیان از تعبیراتى مانند: «خداى پدر» و «خداى پسر» ناراحت نمى شوند، به خاطر آن است که از طفولیت با این مفاهیم غلط انس گرفته اند!

5 ـ اخیراً دیده مى شود جمعى از مبلّغان مسیحى براى اغفال افراد کم اطلاع در مورد مسأله تثلیث، متشبث به مثال هاى سفسطه آمیزى شده اند، از جمله این که: وحدت در تثلیث (یگانگى در عین سه گانگى) را مى توان تشبیه به «جرم خورشید»، «نور» و «حرارت» آن کرد که سه چیز هستند و در عین حال یک حقیقتند، و یا تشبیه به موجودى کرد که عکس آن در سه آینه بیفتد با این که یک موجود بیشتر نیست، سه موجود به نظر مى رسد!

و یا آن را تشبیه به مثلثى مى کنند که از بیرون سه زاویه دارد و اما اگر زوایا را از درون امتداد دهیم به یک نقطه مى رسند.

با کمى دقت روشن مى شود این مثال ها ارتباطى با مسأله مورد بحث ندارد; زیرا «جرم خورشید» مسلماً با «نور آن» دو تا است، و «نور» که امواج مافوق قرمز است با «حرارت» که امواج مادون قرمز است از نظر علمى کاملاً تفاوت دارند، و اگر احیاناً گفته شود: این سه چیز یک واحد شخصى هستند، مسامحه و مجازى بیش نیست.

و از آن روشن تر مثال «جسم» و «آینه ها» است; زیرا عکسى که در آینه است، چیزى جز انعکاس نور نیست، انعکاس نور مسلماً غیر از خود جسم است، بنابراین، اتحاد حقیقى و شخصى در میان آنها وجود ندارد و این مطلبى است که هر کس فیزیک کلاس هاى اول دبیرستان را خوانده باشد مى داند.

در مثال مثلث نیز مطلب همین طور است: زوایاى مثلث قطعاً متعددند، و امتداد منَصِّف الزاویه ها و رسیدن به یک نقطه در داخل مثلث ربطى به زوایا ندارد.

شگفت انگیز این که: بعضى از مسیحیان شرقى با الهام از «وحدت وجود صوفیه»(6) خواسته اند توحید در تثلیث را با منطق «وحدت وجود» تطبیق دهند، ولى ناگفته پیدا است اگر کسى عقیده نادرست و انحرافى وحدت وجود را بپذیرد، باید همه موجودات این عالم را جزئى از ذات خدا بداند، بلکه عین او تصور کند، در این موقع سه گانگى معنى ندارد، بلکه تمام موجودات از کوچک و بزرگ، جزء یا مظهرى براى او مى شوند.

بنابراین، تثلیث مسیحیت هیچگونه ارتباطى با وحدت وجود نمى تواند داشته باشد، اگر چه در جاى خود وحدت وجود صوفیه نیز ابطال شده است.

6 ـ گاهى بعضى از مسیحیان مى گویند: اگر ما مسیح(علیه السلام) را «ابن اللّه» مى گوئیم درست مانند آن است که شما به امام حسین(علیه السلام) «ثار اللّه» و «ابن ثاره» (خون خدا و فرزند خون خدا) مى گوئید و یا در پاره اى از روایات به على(علیه السلام) «ید اللّه» اطلاق شده است، ولى باید گفت:

اوّلاً ـ این اشتباه بزرگى است که بعضى «ثار» را به معنى «خون» کرده اند; زیرا «ثار» هیچ گاه در لغت عرب به معنى خون نیامده است، بلکه به معنى «خون بها» است، (در لغت عرب به خون، «دم» اطلاق مى شود).

بنابراین «ثار اللّه» یعنى اى کسى که خون بهاى تو متعلق به خدا است و او خون بهاى تو را مى گیرد.

یعنى تو متعلق به یک خانواده نیستى که خون بهاى تو را رئیس خانواده بگیرد.

و نیز متعلق به یک قبیله نیستى که خون بهاى تو را رئیس قبیله بگیرد، تو متعلق به جهان انسانیت و بشریت مى باشى، تو متعلق به عالم هستى و ذات پاک خدائى، بنابراین خون بهاى تو را او باید بگیرد.

و همچنین تو فرزند على بن ابى طالب(علیه السلام) هستى که شهید راه خدا بود و خون بهاى او را نیز خدا باید بگیرد.

و ثانیاً ـ اگر در عبارتى در مورد مردان خدا تعبیر مثلاً به «ید اللّه» شود، قطعاً یک نوع تشبیه، کنایه و مجاز است، اما آیا هیچ مسیحى واقعى حاضر است «ابن اللّه» بودن مسیح(علیه السلام) را یک نوع مجاز و کنایه بداند؟

مسلماً چنین نیست; زیرا منابع اصیل مسیحیت «ابن» را به عنوان «فرزند حقیقى» مى شمرند و مى گویند: این صفت مخصوص مسیح(علیه السلام) است نه غیر او، و این که در بعضى از نوشته هاى سطحى تبلیغاتى مسیحى دیده مى شود که «ابن اللّه» را به صورت کنایه و تشبیه گرفته اند، بیشتر جنبه عوام فریبى دارد، براى روشن شدن این مطلب عبارت زیر را که نویسنده کتاب «قاموس مقدس» در واژه «خدا» آورده با دقت توجه کنید:

«و لفظِ پسرِ خدا یکى از القاب منجى و فادى ما است که بر شخص دیگر اطلاق نمى شود مگر در جائى که که از قرائن معلوم شود که قصد از پسر حقیقى خدا نیست».(7)

* * *


1 ـ بقره، آیات 87 و 253 ـ آل عمران، آیه 45 ـ نساء، آیات 157 و 171 ـ مائده، آیات 46، 78، 110، 112، 114 و 116 ـ مریم، آیه 34 ـ احزاب، آیه 7 ـ حدید، آیه 27 ـ صف، آیات 6 و 14.

2 ـ جاثیه، آیه 13.

3 ـ تفسیر «المنار»، جلد 6، صفحه 84.

4 ـ «قاموس کتاب مقدس»، صفحه 345، طبع بیروت.

5 ـ به «دائرة المعارف قرن بیستم» فرید وجدى، ماده «ثالوث» مراجعه نمائید ـ خدایان سه گانه هندى: برهما، فیشنو و سیفا بودند.

6 ـ منظور از وحدت وجود صوفیه همان وحدت موجود است که مى گوید: هستى یک واحد بیش نیست که در چهره هاى مختلف آشکار شده و آن واحد، خدا است!

7 ـ «قاموس کتاب مقدس»، صفحه 345، طبع بیروت.