المائدة
وَحَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا كَثِيرٌ مِّنْهُمْ ۚ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ 71 لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ ۖ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ ۖ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ ۖ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ 72 لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ ۘ وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۚ وَإِن لَّمْ يَنتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ 73 أَفَلَا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ 74 مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ ۖ كَانَا يَأْكُلَانِ الطَّعَامَ ۗ انظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآيَاتِ ثُمَّ انظُرْ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ 75 قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا ۚ وَاللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ 76
مسیح فرستاده خدا بود
به دنبال بحثى که در آیات گذشته درباره غلوّ مسیحیان درباره حضرت مسیح(علیه السلام) و اعتقاد به الوهیت او گذشت.
در این آیات، با دلائل روشنى در چند جمله کوتاه این اعتقاد آنها را ابطال مى کند.
نخست مى فرماید: چه تفاوتى در میان مسیح(علیه السلام) و سایر پیامبران بود که عقیده به الوهیت او پیدا کرده اید؟! «مسیح بن مریم فقط فرستاده خدا بود و پیش از او رسولان و فرستادگان دیگرى از طرف خدا آمدند» (مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ).
اگر رسالت از ناحیه خدا دلیل بر الوهیت و شرک است، پس چرا درباره سایر پیامبران این مطلب را قائل نمى شوید؟
ولى مى دانیم: مسیحیان منحرف هرگز قانع نیستند که عیسى(علیه السلام)را فرستاده خدا بدانند، بلکه عقیده عمومى آنها فعلاً بر این است که: او را فرزند خدا و به یک معنى خودِ خدا مى دانند که براى بازخرید گناهان بشریت (نه براى هدایت و رهبرى آنها) آمده است، و لذا به او لقب «فادى» (فدا شونده در برابر گناهان بشر) مى دهند.
پس از آن، براى تأئید این سخن مى فرماید: «مادر او، زن بسیار راستگوئى بود» (وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ).
اشاره به این که:
اوّلاً ـ کسى که داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پیدا مى کند و این همه نیاز دارد، چگونه مى تواند خدا باشد؟
ثانیاً ـ اگر مادر او محترم است به خاطر این است که او هم در مسیر رسالت مسیح(علیه السلام) با او هماهنگ بود و از رسالتش پشتیبانى مى کرد، و به این ترتیب، بنده خاص خدا بود و نباید او را همچون یک معبود ـ آن طور که در میان مسیحیان رائج است که در برابر مجسمه او تا سرحدّ پرستش خضوع مى کنند ـ عبادت کرد.
بعد از آن، به یکى دیگر از دلائل نفى ربوبیت مسیح(علیه السلام) اشاره کرده، مى فرماید: «او و مادرش هر دو غذا مى خوردند» (کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ).
کسى که این چنین نیازمند است که اگر چند روز غذا به او نرسد قادر بر حرکت نیست، چگونه مى تواند خدا، یا در ردیف خدا باشد؟
و در پایان آیه اشاره به روشنى این دلائل از یک طرف، لجاجت، سرسختى و نادانى آنها در برابر این دلائل آشکار، از طرف دیگر، کرده مى فرماید: «بنگر چگونه دلائل را به روشنى براى آنها شرح مى دهیم و سپس بنگر چگونه اینها از قبول حق سر باز مى زنند» (انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّى یُؤْفَکُونَ).(1)
بنابراین، تکرار «أُنْظُر» در این دو جمله، اشاره به این است:
از یکسو، در این دلائل روشن بنگر که براى توجه هر کس کافى است.
و از سوى دیگر، به عکس العمل هاى منفى و حیرت انگیز آنها بنگر، که براى هر کس تعجب آور است.
* * *
در آیه بعد براى تکمیل استدلال گذشته توجه مى دهد: شما مى دانید که مسیح(علیه السلام) خود سر تا پا نیازهاى بشرى داشت و مالک سود و زیان خویش هم نبود چه رسد به این که مالک سود و زیان شما باشد، مى فرماید: «بگو آیا چیزى را پرستش مى کنید که نه مى تواند زیانى به شما برساند و نه سودى»؟ (قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرّاً وَ لا نَفْعاً).
و به همین دلیل، بارها در دست دشمنان گرفتار شد، و یا دوستانش گرفتار شدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود، نمى توانست هیچ گامى بردارد.
و در پایان به آنها اخطار مى کند: گمان نکنید خداوند سخنان نارواى شما را نمى شنود و یا از درون شما آگاه نیست «خداوند هم شنوا است و هم دانا» (وَ اللّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ).
جالب این که: مسأله بشر بودن مسیح(علیه السلام) و نیازهاى مادّى و جسمانى او که قرآن در این آیات و آیات دیگر روى آن تکیه کرده است یکى از بزرگ ترین مشکلات براى مسیحیان مدعى خدائى او، شده که براى توجیه آن بسیار دست و پا مى کنند و گاهى ناچار مى شوند براى مسیح(علیه السلام) دو جنبه قائل شوند: جنبه لاهوت و جنبه ناسوت.
از نظر لاهوت فرزند خدا و خود خداست.
و از نظر ناسوت جسم است و مخلوق خدا و امثال این توجیهات که بهترین نشانه ضعف و نادرستى منطق آنها است.
به این نکته نیز باید توجه کرد که: در این آیه به جاى کلمه «مِنْ»، «ما» به کار برده شده که معمولاً در مورد موجودات غیر عاقل ذکر مى شود.
این تعبیر شاید به خاطر آن باشد که: سایر معبودها و بت ها از قبیل سنگ و چوب را در عمومیت جمله داخل کند و بگوید:
اگر پرستش مخلوقى جایز باشد باید بت پرستى بت پرستان نیز مجاز شمرده شود; زیرا در مخلوق بودن، همه برابر و مساویند و در حقیقت ایمان به الوهیت مسیح(علیه السلام) یک نوع بت پرستى است نه خداپرستى!
* * *
سپس در آیه بعد، به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور مى دهد که به دنبال روشن شدن اشتباه اهل کتاب در زمینه غلوّ درباره پیامبران الهى با استدلالات روشن از آنها دعوت کند که رسماً از این راه بازگردند مى فرماید: «بگو: اى اهل کتاب! در دین خود، غلوّ و از حدّ تجاوز نکنید و غیر از حق چیزى مگوئید» (قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لاتَغْلُوا فی دینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ).(2)
البته غلوّ نصارى، روشن است و اما در مورد غلوّ یهود که خطاب یا اهل الکتاب شامل آنها نیز مى شود، بعید نیست اشاره به سخنى باشد که درباره «عزیر» مى گفتند و او را فرزند خدا مى دانستند.
و از آنجا که سرچشمه غلوّ غالباً پیروى از هوا و هوس گمراهان است، براى تکمیل این سخن مى فرماید: «از هوس هاى اقوامى که پیش از شما گمراه شدند و بسیارى را نیز گمراه کردند و از راه مستقیم منحرف گشتند، پیروى نکنید» (وَ لاتَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْم قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبیلِ).
این جمله، در حقیقت اشاره به چیزى است که در تاریخ مسیحیت نیز منعکس است که مسأله تثلیث و غلوّ درباره مسیح(علیه السلام) در قرون نخستین مسیحیت در میان آنها وجود نداشت، بلکه هنگامى که بت پرستان هندى و مانند آنها به آئین مسیح(علیه السلام)پیوستند، چیزى از بقایاى آئین سابق خود را که تثلیث و شرک بود به مسیحیت افزودند.
لذا مى بینیم «ثالوث هندى» (ایمان به خدایان سه گانه برهما، فیشنو، سیفا) از نظر تاریخى قبل از تثلیث مسیحیت بوده است و در حقیقت این انعکاسى از آن است.
در آیه 30 سوره «توبه» نیز پس از ذکر غلوّ یهود و نصارى درباره «عزیر و مسیح(علیه السلام)» مى خوانیم: یُضاهِئُونَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْل: «گفتار آنها شبیه سخنان کافران پیشین است».
در این عبارت، دو بار جمله «ضَلُّوا» درباره کفارى که اهل کتاب، غلوّ را از آنها اقتباس کردند تکرار شده است.
این تکرار ممکن است به خاطر تأکید بوده باشد و یا به خاطر این که آنها قبلا گمراه بودند و بعد که با تبلیغات خود دیگران را نیز گمراه کردند به گمراهى جدیدى افتادند;
زیرا کسى که سعى مى کند دیگران را هم به گمراهى بکشاند در حقیقت از همه کس گمراه تر است; چرا که نیروهاى خود را در مسیر بدبختى خویش و دیگران تلف کرده و بار مسئولیت گناهان دیگران را نیز بر دوش کشیده است.
آیا کسى که در جاده مستقیم قرار گرفته هرگز حاضر مى شود علاوه بر بار گناه خویش بار گناه دیگران را نیز بر دوش بکشد؟
* * *
1 ـ «یُؤْفَکُونَ» از ماده «افک» و آن در اصل به معنى منصرف ساختن از چیزى است و «مأفوک» به کسى گفته مى شود که: از حق باز داشته شده است، اگر چه بر اثر تقصیر خودش باشد و از آنجا که دروغ انسان را از حق باز مى دارد به آن «افک» گفته مى شود.
2 ـ «لاتَغْلُوا» از ماده «غلوّ» به معنى تجاوز از حدّ است، منتها هنگامى که تجاوز در مورد مقام و منزله کسى باشد «غلو» گفته مى شود، اگر در نرخ و قیمت باشد «غلاء» گفته مى شود و اگر در مورد تیر باشد «غَلْو» (بر وزن دلو) مى گویند و این که به جوشش، «غلیان» گفته مى شود و به حیوانى که فوق العاده سرکش است «غلواء» مى گویند همه، از همین ماده است.
بعضى معتقدند: «غلوّ» هم در طرف افراط گفته مى شود هم در تفریط در حالى که بعضى دیگر آن را منحصر به طرف افراط مى دانند و نقطه مقابل آن را تقصیر مى گویند.