المائدة
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرًا وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِيلِ 77 لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُوا يَعْتَدُونَ 78 كَانُوا لَا يَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنكَرٍ فَعَلُوهُ ۚ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ 79 تَرَىٰ كَثِيرًا مِّنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا ۚ لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ 80 وَلَوْ كَانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالنَّبِيِّ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ وَلَٰكِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ 81 ۞ لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا ۖ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ 82
شأن نزول:
نخستین مهاجران اسلام
بسیارى از مفسران از جمله، «طبرسى» در «مجمع البیان» و «فخر رازى» و نویسنده «المنار» در تفسیرهاى خود از مفسران پیشین نقل کرده اند که: این آیات درباره «نجاشى» زمامدار «حبشه» در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یاران او نازل شده است و در حدیثى که در تفسیر «برهان» نقل شده این موضوع مشروحاً آمده است.(1)
آنچه از روایات اسلامى، تواریخ و گفتار مفسران در این زمینه استفاده مى شود چنین است:
در سال هاى نخستین بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دعوت عمومى او، مسلمانان در اقلیت شدیدى قرار داشتند، «قریش» به قبائل عرب توصیه کرده بود که هر کدام، افراد وابسته خود را که به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایمان آورده است تحت فشار شدید قرار دهند و به این ترتیب، هر یک از مسلمانان از طرف قوم و قبیله خود سخت تحت فشار قرار داشت.
آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به یک «جهاد آزادى بخش» کافى نبود، پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى حفظ این دسته کوچک، و تهیه پایگاهى براى مسلمانان در بیرون «حجاز»، به آنها دستور مهاجرت داد، و «حبشه» را براى این مقصد انتخاب کرده، فرمود:
«در آنجا زمامدار صالحى است که از ستم و ستمگرى جلوگیرى مى کند، شما به آنجا بروید تا خداوند فرصت مناسبى در اختیار ما بگذارد».(2)
منظور پیامبر(صلى الله علیه وآله) «نجاشى» بود، («نجاشى» اسم عامى بود همانند «کسرى» که به تمام سلاطین «حبشه» گفته مى شد، اما اسم «نجاشى» معاصر پیامبر(صلى الله علیه وآله)«اصحمه» بود، که در زبان حبشى به معنى «عطیه» و «بخشش» است).
یازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم «حبشه» شدند و از طریق دریا با کرایه کردن کشتى کوچکى راه «حبشه» را پیش گرفتند، این در ماه رجب سال پنجم بعثت بود، این مهاجرت، مهاجرت اول نام گرفت.
چیزى نگذشت که «جعفر بن ابى طالب» و جمعى دیگر نیز از مسلمانان به «حبشه» رفتند و هسته اصلى یک جمعیت متشکل اسلامى را که از 82 نفر مرد و عده قابل ملاحظه اى زن و کودک تشکیل مى شد، به وجود آوردند.
طرح این مهاجرت براى بت پرستان سخت دردناک بود; زیرا به خوبى مى دیدند چیزى نخواهد گذشت که با یک جمعیت متشکل نیرومند از مسلمانان که تدریجاً اسلام را پذیرفته و به سرزمین امن و امان «حبشه» رفته اند رو به رو خواهند شد.
براى بر هم زدن این موقعیت دست به کار شدند، و دو نفر از جوانان باهوش، فعال، حیله گر و پشت هم انداز یعنى «عمرو بن عاص» و «عمارة بن ولید» را براى این کار انتخاب کرده، با هدایاى فراوانى به «حبشه» فرستادند.
این دو نفر در کشتى شراب نوشیدند و به جان هم افتادند ولى به هر حال براى پیاده کردن نقشه خود وارد سرزمین «حبشه» شدند، و با مقدماتى به حضور «نجاشى» بار یافتند.
البته قبلاً با دادن هدایاى گران بهائى به اطرافیان «نجاشى» موافقت آنها را جلب کرده و قول تأئید و طرفدارى از خود را گرفته بودند.
«عمرو عاص» سخنان خود را از اینجا شروع کرده، به «نجاشى» چنین گفت: «ما فرستادگان بزرگان مکّه ایم، تعدادى از جوانان سبک مغز در میان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آئین نیاکان خود برگشته، به بدگوئى از خدایان ما پرداخته، آشوب و فتنه به پا کرده، در میان مردم تخم نفاق پاشیده اند، و از موقعیت سرزمین شما سوء استفاده کرده، به اینجا پناه آورده اند، ما از آن مى ترسیم در اینجا نیز دست به اخلال گرى زنند، بهتر این است که آنها را به ما بسپارید و به محل خود باز گردانیم...».(3)
این را گفتند و هدایائى را که با خود آورده بودند تقدیم داشتند.
«نجاشى» گفت: تا من با نمایندگان این پناهندگان به کشورم، تماس نگیرم نمى توانم در این زمینه سخن بگویم، و از آنجا که این بحث، یک بحث مذهبى است باید از نمایندگان مذهبى نیز در جلسه اى در حضور شما دعوت شود.
روز دیگرى در یک جلسه مهم که اطرافیان «نجاشى» و جمعى از دانشمندان مسیحى و «جعفر بن ابى طالب» به عنوان نمایندگى مسلمانان، و نمایندگان قریش، حضور داشتند، «نجاشى» پس از استماع سخنان نمایندگان قریش، رو به «جعفر» کرده، از او خواست نظر خود را در این زمینه بیان کند.
جعفر پس از اداى احترام چنین گفت: نخست از اینها بپرسید: آیا ما جزء بردگان فرارى این جمعیتیم؟!
«عمرو» گفت: نه، شما آزادید.
جعفر ـ و نیز سؤال کنید: آیا آنها دَیْنى بر ذمه ما دارند که آن را از ما مى طلبند؟!
عمرو ـ نه، ما هیچ گونه مطالبه اى از شما نداریم.
جعفر ـ آیا خونى از شما ریخته ایم؟ که آن را از ما مى طلبید؟!
عمرو ـ نه، چنین چیزى در کار نیست.
جعفر ـ پس از ما چه مى خواهید که این همه ما را شکنجه و آزار دادید، و ما به ناچار از سرزمین شما که مرکز ظلم و بیدادگرى بود بیرون آمدیم؟!
سپس «جعفر» رو به «نجاشى» کرده گفت: ما جمعى نادان بودیم، بت پرستى مى کردیم، گوشت مردار مى خوردیم، انواع کارهاى زشت و ننگین انجام مى دادیم، قطع رحم مى کردیم، نسبت به همسایگان خویش بدرفتارى داشتیم، و نیرومندان ما ضعیفان را مى خوردند!
ولى خداوند پیامبرى در میان ما مبعوث کرد که: به ما دستور داده است: هر گونه شبیه و شریک را از خدا دور سازیم، فحشاء و منکرات و ظلم و ستم و قمار را ترک گوئیم.
به ما دستور داده: نماز بخوانیم، زکات بدهیم، عدالت و احسان پیشه کنیم و بستگان خود را کمک نمائیم.
«نجاشى» گفت: عیساى مسیح(علیه السلام) نیز براى همین مبعوث شده بود!
آنگاه از «جعفر» پرسید: آیا چیزى از آیاتى که بر پیامبر شما نازل شده است حفظ دارى؟
جعفر گفت: آرى، سپس شروع به خواندن سوره «مریم» کرد.
حسن انتخاب جعفر، در مورد آیات تکان دهنده این سوره که مسیح(علیه السلام) و مادرش را از هر گونه تهمت هاى ناروا پاک مى سازد، اثر عجیبى گذاشت تا آنجا که قطره هاى اشک شوق، از دیدگان دانشمندان مسیحى سرازیر گشت، و «نجاشى» صدا زد به خدا سوگند: نشانه هاى حقیقت در این آیات نمایان است!
هنگامى که «عمرو» خواست در اینجا سخنى بگوید، و تقاضاى سپردن مسلمانان را به دست وى کند، «نجاشى» دست بلند کرد، و محکم بر صورت «عمرو» کوبیده گفت:
خاموش باش! به خدا سوگند اگر بیش از این سخنى در مذمت این جمعیت بگوئى تو را مجازات خواهم کرد!
این جمله را گفت و رو به مأمورین کرده، صدا زد، هدایاى آنها را به آنان برگردانید و آنها را از «حبشه» بیرون نمائید، و به جعفر و یارانش گفت: آسوده خاطر در کشور من زندگى کنید!
این پیش آمد، علاوه بر اثر تبلیغى عمیقى که در زمینه شناساندن اسلام به جمعى از مردم «حبشه» داشت، سبب شد که مسلمانان «مکّه» جداً روى این پایگاه مطمئن حساب کنند، و مسلمانان تازه وارد را براى آن روز که قدرت کافى بیابند، به آنجا روانه سازند.
سال ها گذشت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) هجرت کرد، کار اسلام بالا گرفت، عهدنامه «حدیبیه» امضاء شد، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) متوجه فتح «خیبر» گشت.
در آن روز که مسلمانان از فرط شادى به خاطر در هم شکستن بزرگ ترین کانون خطر یهود در پوست نمى گنجیدند، از دور شاهد حرکت دسته جمعى عده اى به سوى سپاه اسلام بودند، چیزى نگذشت که معلوم شد، این جمعیت همان مهاجران حبشه اند که به آغوش وطن باز مى گردند در حالى که قدرت هاى اهریمنى دشمنان در هم شکسته شده و نهال اسلام به قدر کافى ریشه دوانیده است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) با مشاهده «جعفر» و مهاجران «حبشه»، این جمله تاریخى را فرمود: لا أَدْرِى أَنَا بِفَتْحِ خَیْبَرَ أَسُرُّ أَمْ بِقُدُومِ جَعْفَرَ؟!:
«نمى دانم از پیروزى خیبر خوشحال تر باشم یا از بازگشت جعفر»؟(4)
مى گویند: علاوه بر مسلمانان، هشت نفر از شامیان که در میان آنها یک راهب مسیحى بود و تمایل شدید به اسلام پیدا کرده بودند، خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)رسیدند و پس از شنیدن آیات سوره «یس» به گریه افتاده، مسلمان شدند و گفتند: چقدر این آیات به تعلیمات راستین مسیح(علیه السلام) شباهت دارد.
طبق روایتى که در تفسیر «المنار» از «سعید بن جبیر» نقل شده: «نجاشى» سى نفر از بهترین یاران خود را به عنوان اظهار علاقه به پیامبر(صلى الله علیه وآله)و آئین اسلام به «مدینه» فرستاد، و همانها بودند که با شنیدن آیات سوره «یس» گریستند و اسلام را پذیرفتند.
آیات فوق نازل شد و از این مؤمنان تجلیل کرد.(5)-(6)
تفسیر:
کینه توزى یهود و نرمش نصارى
در این آیات، مقایسه اى میان یهودیان و مسیحیانى که معاصر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بوده اند، شده است.
در نخستین آیه، یهود و مشرکان در یک صف قرار داده شده اند و مسیحیان در صف دیگر، در آغاز مى فرماید: «سرسخترین دشمنان از نظر عداوت نسبت به کسانى که ایمان آورده اند، یهود و مشرکان هستند، و با محبت ترین آنها نسبت به مؤمنان، مدعیان مسیحیت اند» (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنّا نَصارى).
تاریخ اسلام گواه این حقیقت است; زیرا در بسیارى از صحنه هاى نبردهاى ضد اسلامى، یهود به طور مستقیم یا غیر مستقیم دخالت داشته و از هر گونه کارشکنى و دشمنى خوددارى نمى کرده است، افراد بسیار کمى از آنها به اسلام گرویدند، در حالى که در غزوات اسلامى، مسلمانان را کمتر مواجه با مسیحیان مى بینیم و نیز افراد زیادى از آنها را مشاهده مى کنیم که به صفوف مسلمین پیوسته اند.
پس از آن، قرآن دلیل این تفاوت روحیه و خط مشى اجتماعى را طى چند جمله بیان کرده، مى گوید: مسیحیان معاصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) امتیازاتى دارند که در یهود نیست.
نخست این که: «در میان آنها جمعى دانشمند هستند که به اندازه دانشمندان دنیاپرست یهود در کتمان حقیقت کوشش ندارند» (ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسینَ).(7)
و نیز «در میان آنها جمعى تاریک دنیا هستند که درست در نقطه مقابل حریصان یهود گام برمى دارند» (وَ رُهْباناً).
هر چند گرفتار انحرافاتى هستند، ولى باز در سطحى بالاتر از یهود قرار دارند.
«بسیارى از آنها در برابر پذیرش حق خاضع بودند و تکبرى از خود نشان نمى دادند» (وَ أَنَّهُمْ لایَسْتَکْبِرُونَ).
در حالى که اکثریت یهود به خاطر این که: خود را نژاد برتر مى دانستند، از قبول آئین اسلام که از نژاد یهود برنخاسته بود سر باز مى زدند.
بنابراین، مسیحیان سه ویژگى داشتند که در یهود نبود: گروهى از آنها دانشمند (قِسِّیسینَ)، جمعى از آنها تارک دنیا (رُهْباناً)، علاوه بر این خالى از تکبر بودند (لایَسْتَکْبِرُونَ).
* * *
در آیه بعد آنها را چنین مى ستاید: «جمعى از آنان (همانند همراهان جعفر و جمعى از مسیحیان حبشه) هنگامى که آیات قرآن نازل شده بر پیامبر را مى شنیدند، مى دیدى که اشک شوق از دیدگانشان به خاطر دست یافتن به حق سرازیر مى شد» (وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ).
و با صراحت و شهامت و بى نظیرى صدا مى زدند: «پروردگارا! ما ایمان آوردیم، ما را از گواهان حق و همراهان محمّد(صلى الله علیه وآله) و یاران او قرار ده» (یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشّاهِدینَ).
* * *
پس از آن، مى افزاید: آنها به قدرى تحت تأثیر آیات تکان دهنده این کتاب آسمانى قرار مى گرفتند که مى گفتند: «چگونه ممکن است ما به خداوند یگانه و حقایقى که از طرف او براى ما آمده است ایمان نیاوریم و انتظار داشته باشیم ما را در زمره جمعیت صالحان قرار دهد»؟ (وَ ما لَنا لانُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ ما جائَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصّالِحینَ).
البته همان طور که در بالا اشاره کردیم، این مقایسه بیشتر درباره یهود و مسیحیان معاصر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است; زیرا یهود با این که داراى کتاب آسمانى بود، به خاطر دلبستگى بیش از اندازه به مادیات، در صف مشرکانى قرار گرفته بود که از نظر مذهبى با آنها هیچ وجه اشتراکى نداشتند، در حالى که در ابتدا، یهودیان مبشران اسلام محسوب مى شدند و انحرافاتى همانند تثلیث و غلوّ مسیحیت را نداشتند.
اما دنیاپرستى شدید، آنها را به کلّى از حق بیگانه کرد، در حالى که مسیحیان آن عصر چنین نبودند.
ولى تاریخ گذشته و معاصر به ما مى گوید: مسیحیان قرون بعد درباره اسلام و مسلمین، مرتکب جنایاتى شدند که دست کمى از یهود نداشت.
جنگ هاى طولانى و خونین «صلیبى» در گذشته، و تحریکات فراوانى که امروز از ناحیه استعمار کشورهاى مسیحى بر ضد اسلام و مسلمین مى شود، چیزى نیست که بر کسى پنهان باشد.
بنابراین، نباید آیات فوق را به عنوان یک قانون کلّى درباره همه مسیحیان دانست، جمله هاى «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ...» و ما بعد آن، گواه بر این است که: این آیات درباره جمعى از مسیحیان معاصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است.
* * *
در دو آیه بعد، به سرنوشت این دو طایفه و پاداش و کیفر آنها اشاره شد، نخست مى فرماید: «آنها که در برابر افراد با ایمان، محبت نشان دادند، و در مقابل آیات الهى سر تسلیم فرود آوردند، و با صراحت ایمان خود را اظهار داشتند، خداوند در برابر این کار، به آنها باغ هاى بهشت را پاداش مى دهد که از زیر درختان آن نهرها جارى است و جاودانه در آن مى مانند و این است جزاى نیکوکاران» (فَأَثابَهُمُ اللّهُ بِما قالُوا جَنّات تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ).(8)
* * *
و در مقابل، «آنها که راه دشمنى را پیمودند و کافر شدند و آیات خدا را تکذیب کردند اهل دوزخند» (وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحیمِ).
* * *
1 ـ تفاسیر «مجمع البیان»، «فخر رازى» و «برهان» (جلد 2، صفحه 344 به بعد، بنیاد بعثت، طبع اول، 1415 هـ ق) ذیل آیات مورد بحث.
2 ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 412 ـ «مجمع البیان»، جلد 3، صفحه 400، ذیل آیه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «مکاتیب الرسول» احمدى میانجى، جلد 2، صفحه 449، دار الحدیث، طبع اول، 1419 هـ ق ـ «سنن کبراى بیهقى»، جلد 9، صفحه 9، دار الفکر بیروت ـ «تاریخ طبرى»، جلد 2، صفحه 70، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت ـ «البدایة و النهایة»، جلد 3، صفحات 85 و 92، دار احیاء التراث العربى، بیروت، طبع اول، 1408 هـ ق.
3 ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحات 412 و 413.
4 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 8، صفحه 52، چاپ آل البیت ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 413 و جلد 21، صفحات 23، 24، 25 و 63 و جلد 22، صفحه 276 و جلد 88، صفحات 206، 208، 211 و...
5 ـ این شأن نزول با آن منافات ندارد که سوره «مائده» در اواخر عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده باشد; زیرا این مربوط به اکثریت آیات سوره است، هیچ مانعى ندارد که بعضى از آیات در حوادث قبل نازل شده باشد و به دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مناسبت هائى در این سوره قرار گیرد.
6 ـ براى آگاهى بیشتر از احادیث هجرت مسلمانان به حبشه، به منابع ذیل رجوع فرمائید:
«بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 410 به بعد، باب 4: اَلْهِجْرَةُ اِلَى الْحَبَشَةِ وَ ذِکْرُ بَعْضِ أَحْوالِ جَعْفَرَ وَ النَّجاشِىَّ رَحِمَهُ اللّهُ ـ تفسیر «برهان»، جلد 2، صفحه 344 به بعد، ذیل آیات مورد بحث، بنیاد بعثت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «مجمع البیان»، ذیل آیات مورد بحث.
7 ـ «کشیش» در اصل یک لغت سریانى است که به معنى پیشوا و راهنماى مذهبى مسیحیان مى باشد و به عربى «قِسّیس» گفته مى شود و جمع آن «قِسِّیسین» است.
8 ـ «أَثابَهُمُ» از ماده «ثواب» گرفته شده است که در اصل به معنى «بازگشت نمودن» و «نیکى کردن» و «سودى به کسى رسانیدن» است.