الأعراف
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ المص 1 كِتَابٌ أُنزِلَ إِلَيْكَ فَلَا يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِّنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ 2 اتَّبِعُوا مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۗ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ 3 وَكَم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتًا أَوْ هُمْ قَائِلُونَ 4 فَمَا كَانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا إِلَّا أَن قَالُوا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ 5 فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ 6 فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِم بِعِلْمٍ ۖ وَمَا كُنَّا غَائِبِينَ 7 وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ ۚ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ 8 وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ 9 وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ ۗ قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ 10 وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ 11
ماجراى سرکشى و عصیان ابلیس
در سوره هاى متعددى از قرآن، به آفرینش انسان و چگونگى خلقت او اشاره شده است، و همان طور که در آیه پیش اشاره کردیم، ذکر این موضوع براى بیان شخصیت انسان و مقام و رتبه او در میان موجودات جهان، و احیاى حسّ شکرگزارى در وجود او است.
در این سوره ها با تعبیرات مختلف، آفرینش انسان از خاک، سجود فرشتگان براى او، سرکشى شیطان و سپس موضع گیریش در برابر نوع انسان آمده است.
در نخستین آیه مورد بحث، مى فرماید: «ما شما را آفریدیم، سپس صورت بندى کردیم، بعد از آن به فرشتگان (و از جمله ابلیس که در صف آنها قرار داشت اگر چه جزء آنها نبود) فرمان دادیم، براى آدم جد نخستین شما سجده کنند» (وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ).
آنگاه مى افزاید: «همگى این فرمان را به جان و دل پذیرفتند و براى آدم سجده کردند، مگر ابلیس که از سجده کنندگان نبود» (فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السّاجِدینَ).
این که در آیه فوق، «خلقت» قبل از «صورت بندى» بیان شده، ممکن است اشاره به این باشد که: نخست ماده اصلى انسان را آفریده و بعد، به آن صورت انسانى بخشیده است.
ضمناً همان طور که در ذیل آیه 34 سوره «بقره» گفته ایم: سجده فرشتگان براى آدم به معنى «سجده پرستش» نبوده است; زیرا پرستش مخصوص خدا است، بلکه سجده در اینجا به معنى «خضوع و تواضع» است (یعنى در برابر عظمت آدم خضوع کردند) و یا به معنى سجده براى خداوندى است که چنین مخلوق موزون و با عظمتى آفریده است.
و نیز همان گونه در ذیل آن آیه گفته ایم، «ابلیس» از فرشتگان نبود، بلکه طبق تصریح آیات قرآن، از بخش دیگرى از مخلوقات به نام «جنّ» بوده است.(1)
* * *
در آیه بعد مى گوید: خداوند «ابلیس» را به خاطر سرکشى و طغیانگرى مؤاخذه کرده «گفت: چه چیز سبب شد که در برابر آدم سجده نکنى و فرمان مرا نادیده بگیرى»؟ (قالَ ما مَنَعَکَ أَلاّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ).
او در پاسخ به یک عذر ناموجه متوسل گردیده گفت: «من از او بهترم، به دلیل این که مرا از آتش آفریده اى و او را از خاک و گِل»! (قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طین).
گویا چنین مى پنداشت که: آتش برتر از خاک است، و این یکى از بزرگ ترین اشتباهات «ابلیس» بود.
شاید هم اشتباه نمى کرد و آگاهانه دروغ مى گفت; زیرا مى دانیم خاک سرچشمه انواع برکات و منبع تمام مواد حیاتى و مهم ترین وسیله براى ادامه زندگى موجودات زنده است، در حالى که آتش چنین نیست.
درست است که: آتش یکى از شرایط تجزیه و ترکیب موجودات جهان است، ولى نقش اصلى را همان مواد موجود در خاک دارند و آتش تنها وسیله اى براى تکمیل آنها محسوب مى شود.
و نیز درست است که: کره زمین در آغاز که از خورشید جدا شد، به صورت گوى آتشینى بود که تدریجاً سرد شد، ولى باید توجه داشت، زمین مادام که سوزان و شعلهور بود، مطلقاً موجودات زنده اى نداشت از آن زمان حیات و زندگى در این کره پیدا شد، که خاک و گِل جاى آتش را گرفت.
به علاوه، هر آتشى در روى زمین پیدا شود، از موادى سرچشمه مى گیرد که از خاک به دست آمده است، خاک سرچشمه پرورش درختان، و درختان سرچشمه پیدایش آتش مى باشند.
حتى مواد نفتى یا چربى هائى که قابل احتراقند نیز بازگشت به خاک یا حیواناتى که از مواد نباتى تغذیه دارند، مى کنند.
از همه اینها گذشته امتیاز آدم(علیه السلام) در این نبود که از خاک است، بلکه امتیاز اصلى او همان «روح انسانیت» و مقام خلافت و نمایندگى پروردگار بوده است.
بنابراین، به فرض که ماده نخستین شیطان از او برتر باشد، دلیل بر این نمى شود که در برابر آفرینش آدم با آن روح و عظمت خداداد و مقام نمایندگى پروردگار، سجده و خضوع نکند، و ظاهر این است که: شیطان همه این مطالب را مى دانست، تنها تکبر و خودپسندى جلو او را گرفت و همه اینها بهانه بود.
* * *
از آنجا که امتناع شیطان از سجده، براى آدم(علیه السلام) یک امتناع ساده و معمولى نبود و یک گناه عادى محسوب نمى شد، بلکه یک سرکشى و تمرّد آمیخته به اعتراض و انکار مقام پروردگار بود; زیرا این که مى گوید: من از او بهترم در واقع به این معنى است که فرمان تو در مورد سجده بر آدم، بر خلاف حکمت و عدالت است، و موجب مقدم داشتن «مرجوح» بر «راجح»! به این جهت، مخالفت او، از کفر و انکار علم و حکمت خدا سر در آورد و به همین جهت، مى بایست تمام مقام ها و موقعیت هاى خویش را در درگاه الهى از دست بدهد، به همین سبب خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعیتى که در صفوف فرشتگان پیدا کرده بود بیرون کرد، و به او فرمود: «از این مقام و مرتبه، فرود آى»! (قالَ فَاهْبِطْ مِنْها).
در مورد ضمیر «مِنْها» جمعى از مفسران معتقدند: به «آسمان» یا «بهشت» بر مى گردد.
و بعضى به «مقام و درجه» باز گردانده اند که از نظر نتیجه، چندان تفاوتى با هم ندارند.
سپس سرچشمه این سقوط و تنزل را با این جمله، براى او شرح مى دهد که: «تو حق ندارى در این مقام و مرتبه، راه تکبر، پیش گیرى»! (فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها).
و باز به عنوان تأکید بیشتر، اضافه مى فرماید: «بیرون رو که از افراد پست و ذلیل هستى»! (یعنى نه تنها با این عمل بزرگ نشدى، بلکه به عکس به خوارى و پستى گرائیدى) (فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَالصّاغِرینَ).
از این جمله به خوبى روشن مى شود که: تمام بدبختى شیطان، مولود تکبر او بود، این خودبرتربینى او، که خود را در مقامى بیش از آنچه شایسته آن بود قرار داد، سبب شد که نه تنها بر آدم سجده نکند، بلکه علم و حکمت خدا را انکار نماید، و به فرمان او خرده گیرد، و سرانجام تمام مقام و حیثیت خود را از دست بدهد، و به جاى بزرگى، پستى و ذلت را براى خویش بخرد، یعنى نه تنها به هدف نرسید، بلکه درست در جهت عکس آن قرار گرفت.
در «نهج البلاغه» در خطبه «قاصعه» از امیر مؤمنان على(علیه السلام) به هنگام نکوهش کبر و خودبرتربینى چنین مى خوانیم:
فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللّهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ، ـ وَ کانَ قَدْ عَبَدَ اللّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَة... ـ عَنْ کِبْرِ ساعَة واحِدَة فَمَنْ ذا بَعْدَ إِبْلِیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللّهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ؟ کَلاّ ما کانَ اللّهُ سُبْحانَهُ لِیُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْر أَخْرَجَ بِهِ مِنْها مَلَکاً إِنَّ حُکْمَهُ فِی أَهْلِ السَّماءِ وَ أَهْلِ الأَرْضِ لَواحِد:
«پند و عبرت گیرید از آنچه خداوند با ابلیس رفتار کرد، در آن هنگام که اعمال و عبادات طولانى و تلاش و کوشش هاى او را ـ که شش هزار سال بندگى خدا کرده بود... ـ به خاطر ساعتى تکبر بر باد داد، با این حال چه کسى بعد از ابلیس مى تواند از کیفر خدا در برابر انجام همان معصیت مصون بماند؟ نه، هرگز ممکن نیست خداوند، انسانى را به بهشت بفرستد، در برابر کارى که به خاطر آن فرشته اى را از بهشت رانده است(2) حکم خداوند درباره اهل آسمان و زمین یکى است».(3)
در حدیثى نیز از امام على بن الحسین(علیهما السلام) چنین نقل شده که فرمود:
«گناهان، شعب و سرچشمه هائى دارد، اولین سرچشمه گناه و معصیت پروردگار، «تکبّر» است که گناه ابلیس بود و به خاطر آن از انجام فرمان خدا
امتناع کرد و تکبر ورزید و از کافران شد.
پس از آن «حرص» بود که سرچشمه گناه (و ترک اولى) از ناحیه آدم(علیه السلام) و حوا شد...
سپس «حسد» بود که سرچشمه گناه فرزندش (قابیل) گردید و نسبت به برادرش (هابیل) حسد ورزید و او را به قتل رسانید».(4)
از امام صادق(علیه السلام) نیز نقل شده که فرمود: أُصُولُ الْکُفْرِ ثَلاثَةٌ: الْحِرْصُ وَ الإِسْتِکْبارُ وَ الْحَسَدُ، فَأَمَّا الْحِرْصُ فَإِنَّ آدَمَ(علیه السلام) حِینَ نُهِیَ عَنِ الشَّجَرَةِ، حَمَلَهُ الْحِرْصُ عَلى أَنْ أَکَلَ مِنْها وَ أَمَّا الإِسْتِکْبارُ فَإِبْلِیسُ حَیْثُ أُمِرَ بِالسُّجُودِ لاِدَمَ فَأَبى وَ أَمَّا الْحَسَدُ فَابْنا آدَمَ حَیْثُ قَتَلَ أَحَدُهُما صاحِبَهُ:
«اصول و ریشه هاى کفر و عصیان، سه چیز است: حرص و تکبر و حسد.
اما حرص سبب شد که آدم از درخت ممنوع بخورد،
و اما تکبر سبب شد که ابلیس از فرمان خدا سرپیچى کند،
و اما حسد، سبب شد که یکى از فرزندان آدم دیگرى را به قتل رساند»!(5)
* * *
اما داستان شیطان به همین جا پایان نیافت، او به هنگامى که خود را مطرود دستگاه خداوند دید، طغیان و لجاجت را بیشتر کرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چیزى که از خدا تقاضا کرد این بود: «گفت: خدایا! مرا تا پایان دنیا مهلت ده، و زنده بگذار»! (قالَ أَنْظِرْنی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ).
* * *
این تقاضاى او به اجابت رسید و خداوند فرمود: «به تو مهلت داده خواهد شد» (قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ).
گر چه در این آیات، تصریح نشده است که چه اندازه از تقاضاى شیطان پذیرفته گردید، ولى در آیات 37 و 38 سوره «حجر» مى خوانیم که به او گفته شد: فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ * إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم: «به تو تا روز معینى مهلت داده خواهد شد».
یعنى تمام تقاضاى او به اجابت نرسید، بلکه به مقدارى که خداوند مى خواست انجام شد (درباره معنى «إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم» ذیل آیه 38 سوره «حجر» به خواست خدا بحث خواهیم کرد).
* * *
ولى او نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى کند، بلکه هدف خود را از این عمر طولانى چنین بیان کرد: «اکنون که مرا گمراه ساختى! بر سر راه مستقیم تو کمین مى کنم و آنها را از راه به در مى برم» (قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی لا َقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ).
تا همَان طور که من گمراه شدم، آنها نیز به گمراهى بیفتند!
* * *
سپس شیطان، براى تأئید و تکمیل گفتار خود، اضافه کرد: نه تنها بر سر راه آنها کمین مى کنم، بلکه: «از پیش رو، و از پشت سر، و از طرف راست، و از طرف چپ (از چهار طرف)، به سراغ آنها مى روم، و اکثر آنها را شکرگزار نخواهى یافت» (ثُمَّ لآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لاتَجِدُ أَکْثَرَهَُمْ شاکِرینَ).
ممکن است تعبیر بالا، کنایه از این باشد که: شیطان، انسان را «محاصره» مى کند، و سعى دارد به هر وسیله اى که ممکن است براى وسوسه و گمراهى او بکوشد، و این تعبیر در کلمات روزمره نیز دیده مى شود، که مى گوئیم: فلان کس از چهار طرف گرفتار قرض یا بیمارى یا دشمن شده است.
و این که سمت بالا و پائین ذکر نشده، به خاطر آن است که: انسان معمولاً در چهار سمت، حرکت و فعالیت دارد.
اما در روایتى که از امام باقر(علیه السلام) نقل شده، تفسیر عمیق ترى براى این چهار جهت دیده مى شود، آنجا که مى فرماید: «منظور از آمدن شیطان به سراغ انسان از «پیش رو» این است که آخرت و جهانى را که در پیش دارد در نظر او سبک و ساده جلوه مى دهد، و منظور از «پشت سر» این است که آنها را به گردآورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى کند،
و منظور از «طرف راست» این است که امور معنوى را به وسیله شبهات و ایجاد شک و تردید، ضایع مى سازد،
و منظور از «طرف چپ» این است که لذات مادّى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهد.(6)
* * *
در آخرین آیه مورد بحث، بار دیگر فرمان بیرون رفتن ابلیس از حریم قرب خدا و مقام و منزلت بالا صادر مى شود، با این تفاوت که در اینجا حکم طرد او به صورت تحقیرآمیزتر و شدیدتر صادر شده است، و شاید به خاطر لجاجتى بود که شیطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد، یعنى در آغاز تنها گناه او سرکشى از اطاعت فرمان خدا بود و به همین جهت فرمان خروج او صادر شد.
اما بعداً گناه بزرگ دیگرى بر گناه خود افزود و آن تصمیم گمراه ساختن دگران بود، به او فرمود: «از این مقام با بدترین ننگ و عار بیرون رو و با خوارى و ذلت فرود آى»! (قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً).(7)
«و سوگند یاد مى کنم که هر کس از تو پیروى کند، جهنم را از تو و آنها پر سازم»! (لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْأَجْمَعینَ).
نکته ها:
1 ـ نخستین قیاس، قیاس شیطان بود
در روایات متعددى که از طرق اهل بیت(علیهم السلام) به ما رسیده قیاس کردن احکام و حقایق دینى به شدت محکوم شده است، در این اخبار مى خوانیم: نخستین کسى که قیاس کرد، شیطان بود، امام صادق(علیه السلام) به «ابوحنیفه» فرمود:
لاتَقِسْ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قاسَ إِبْلِیسُ: «قیاس مکن که نخستین قیاس کننده شیطان بود»!(8)
در منابع اهل تسنن، مانند تفسیر «المنار» و تفسیر «طبرى» از «ابن عباس» و «ابن سیرین» و «حسن بصرى» نیز این مطلب نقل شده است.(9)
منظور از «قیاس» این است که: موضوعى را به موضوع دیگرى که از بعضى جهات با آن شباهت دارد مقایسه کنیم، و همان حکمى که درباره موضوع اول است، براى موضوع دوم اثبات نمائیم، بدون این که فلسفه و اسرار حکم اول را کاملاً بدانیم.
مثل این که مى دانیم: «بول» انسان، محکوم به نجاست و ناپاکى است و باید از آن پرهیز کرد، سپس «عرق» انسان را هم با آن مقایسه کنیم و بگوئیم: چون این دو در پاره اى از جهات و اجزاى ترکیبى با هم شباهت دارند، هر دو ناپاک و نجس هستند.
در حالى که اگر چه در پاره اى از جهات با هم شباهت دارند، ولى از جهاتى هم متفاوتند، یکى رقیق تر و دیگرى غلیظ تر، پرهیز از یکى کار ساده اى است و پرهیز از دیگرى بسیار مشکل و طاقت فرسا.
به علاوه تمام فلسفه هاى حکم اول بر ما روشن نیست، و این یک مقایسه تخمینى بیش نمى باشد.
به همین جهت پیشوایان ما با الهام از کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله)، قیاس را شدیداً محکوم کرده، باطل شمرده اند; زیرا گشوده شدن باب قیاس سبب مى شود که: هر کس با مطالعه محدود و فکر کوتاه خود، به مجرد این که دو موضوع را از پاره اى جهات، مساوى دانست، حکم یکى را درباره دیگرى اثبات کند، و به این ترتیب، هرج و مرجى از نظر قوانین و احکام دینى به وجود آید.
ممنوع بودن قیاس از نظر حکم خرد، منحصر به قوانین دینى نیست، پزشکان هم اکیداً توصیه مى کنند هرگز نسخه بیمارى را به بیمار دیگر ندهید، هر چند بیمارى آنها از نظر شما شبیه باشند.
فلسفه آن روشن است; زیرا دو بیمار ممکن است در نظر ما با هم شباهت داشته باشند، ولى با این حال، از جهات فراوانى، مثلاً از نظر میزان تحمل نسبت به دارو، گروه خونى، میزان قند و اوره، و چربى خون تفاوت میان این دو بوده باشد که افراد عادى هرگز نمى توانند آنها را تشخیص بدهند، بلکه تشخیص آن منحصراً به وسیله پزشکان ماهر امکان دارد.
اگر بدون در نظر گرفتن این خصوصیات، داروى یکى را به دیگرى بدهیم ممکن است نه تنها مفید نباشد که گاهى سرچشمه خطرات جبران ناپذیرى گردد.
احکام الهى از این هم دقیق تر و باریک تر است و به همین دلیل، در روایات داریم اگر احکام خدا با قیاس سنجیده شود، دین خدا از بین خواهد رفت، یا فساد آن بیشتر از صلاح آن است.(10)
به علاوه، پناه بردن به قیاس براى کشف احکام الهى، نشانه نارسائى مذهب است; زیرا هنگامى که براى هر موضوع در مذهب، حکمى وارد شده باشد دیگر نیازى به قیاس نیست، به همین جهت شیعه چون تمام نیازمندى ها را از نظر حکم مذهبى از مکتب اهل بیت(علیهم السلام) که وارثان مکتب پیامبرند(صلى الله علیه وآله)گرفته، نیازى نمى بیند که دست به سوى قیاس دراز کند.
ولى فقهاى اهل تسنن چون مکتب اهل بیت(علیهم السلام) را ـ که طبق فرمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)بعد از قرآن باید پناهگاه مسلمانان بوده باشد ـ به دست فراموشى سپرده اند، در احکام اسلامى گرفتار کمبود مدرک گردیده اند، لذا چاره اى جز این نمى بینند که دست به سوى قیاس دراز کنند.
* * *
2 ـ چرا نخستین قیاس گر شیطان بود؟
و اما در مورد «شیطان» که: در روایات مى خوانیم: او نخستین کسى بود که قیاس کرد، نکته اش این است که او آفرینش خود را از نظر مادى با آفرینش آدم، مقایسه نمود و برترى آتش را در پاره اى از جهات، بر خاک، دلیل بر برترى همه جانبه گرفت، بدون این که به سایر امتیازات خاک و از آن بالاتر به امتیازات روحانى و معنوى آدم(علیه السلام) توجه کند.
و به اصطلاح از طریق «قیاس اولویت»، اما قیاسى که بر پایه تخمین و گمان و مطالعه سطحى و نامحدودش قرار داشت، حکم به برترى خود بر آدم نماید، و حتى فرمان خدا را به خاطر همین قیاس باطل زیر پا بگذارد!
جالب این که در بعضى از روایات که از امام صادق(علیه السلام) در کتب شیعه و اهل تسنن هر دو نقل شده است مى خوانیم: مَنْ قاسَ أَمْرَ الدِّیْنِ بِرَأْیِهِ قَرَنَهُ اللّهُ تَعالى یَوْمَ الْقِیامَةِ بِإِبْلِیْسَ: «کسى که امر دین را با قیاس بسنجد، خداوند در روز قیامت او را با ابلیس، قرین خواهد کرد».(11)
کوتاه سخن این که: مقایسه موضوعى بر موضوعى دیگر بدون آگاهى از تمام اسرار آن نمى تواند دلیل بر اتحاد حکم آنها شود، و اگر پاى قیاس به مسائل مذهبى کشیده شود، ضابطه اى براى احکام باقى نمى ماند; زیرا ممکن است، یک نفر موضوعى را با موضوعى قیاس کند و حکم تحریم آن را صادر نماید و دیگرى آن را با موضوع دیگر قیاس کرده و حلال بشمرد!
* * *
3 ـ قیاس «منصوص العلة»
تنها موضوعى که مى توان به عنوان استثناء در اینجا روى آن تکیه کرد، این است که خود قانونگذار یا مثلاً خود طبیب، دلیل و فلسفه حکم خود را بیان کند که در این صورت مى توان هر کجا که آن دلیل و فلسفه موجود است، حکم را جارى ساخت، و اصطلاحاً آن را «قیاس منصوص العلة» مى گویند، مثلاً اگر طبیب به بیمار بگوید باید از فلان میوه پرهیز کنى، زیرا ترش است، بیمار مى فهمد که ترشى براى او ضرر دارد و باید از آن پرهیز کند هر چند در غیر آن میوه باشد.
همچنین اگر در قرآن یا سنت، تصریح شود که از شراب بپرهیزید; زیرا مسکر است، از آن مى فهمیم که هر مایع مسکرى (اگر چه شراب نباشد) حرام است.
این گونه قیاس ممنوع نیست چون دلیل آن ذکر شده و قطعى است، تنها در موردى ممنوع است که ما فلسفه و دلیل حکم را به طور قطع از تمام جهات ندانیم.
البته بحث قیاس، بحثى است بسیار پردامنه، که آنچه در بالا گفته شد، تنها فشرده اى از آن بود، براى توضیح بیشتر به کتب اصول فقه و کتب اخبار، باب قیاس مراجعه فرمائید.
این بحث را در اینجا با ذکر حدیث زیر به پایان مى رسانیم:
در کتاب «علل الشرایع» چنین نقل شده: «روزى ابوحنیفه بر امام صادق(علیه السلام)وارد شد، امام به او فرمود: به من خبر داده اند تو در احکام خدا قیاس مى کنى.
ابوحنیفه گفت: آرى چنین است من قیاس مى کنم.
امام(علیه السلام)گفت: این کار را دیگر تکرار نکن; زیرا نخستین کسى که قیاس کرد ابلیس بود، آنجا که گفت: «خَلَقْتَنِى مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِیْن»، او آتش و گِل را با هم مقایسه کرد، در حالى اگر نورانیت و روحانیت آدم را با نورانیت آتش مقایسه مى کرد، تفاوت میان آن دو را در مى یافت، و برترى یکى را بر دیگرى تشخیص مى داد».(12)
* * *
4 ـ چگونه شیطان با خدا سخن گفت؟
در اینجا یک سؤال باقى مى ماند، و آن این که: چگونه شیطان، با خدا سخن گفت؟ مگر وحى بر او نازل مى شده است؟
پاسخ این سؤال این است که: گفتگوى خدا، همیشه جنبه وحى ندارد; چرا که وحى عبارت از پیام رسالت و نبوت است، و هیچ مانعى ندارد که خداوند با شخص دیگرى نه به عنوان وحى و رسالت، بلکه از طریق الهام درونى، یا به وسیله بعضى از فرشتگان سخن بگوید، خواه این شخص از صالحان و پاکان باشد، همانند مریم و مادر موسى یا از ناصالحان باشد مانند شیطان!
* * *
5 ـ شیطان نخستین پایه گذار مکتب جبر!
از آیه فوق بر مى آید که شیطان براى تبرئه خویش، نسبتِ جبر به خداوند داده گفت: چون تو مرا گمراه ساختى، من نیز در گمراهى نسل آدم کوشش خواهم کرد.
گر چه بعضى از مفسران، اصرار دارند جمله «فَبِما أَغْوَیْتَنِى» را طورى تفسیر کنند که مفهوم آن جبر نباشد.
ولى ظاهراً هیچ موجبى براى این اصرار نیست; زیرا ظاهر این جمله معنى جبر را مى رساند و از شیطان هم، هیچ بعید به نظر نمى رسد که چنین سخنى را بگوید.
گواه بر این سخن، حدیثى است که از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل شده که: به هنگام مراجعت از صفین، پیر مردى از قضا و قدر سؤال کرد و حضرت در پاسخ فرمود: آنچه انجام دادیم همه قضا و قدر الهى بوده.
پیر مرد چنین پنداشت که منظور همان مسأله جبر است.
حضرت با شدت تمام، او را از این پندار باطل باز داشت و ضمن سخنان مفصلى به او فرمود: تِلْکَ مَقالَةُ اِخْوانِ عَبَدَةِ الأَوْثانِ وَ خُصَماءِ الرَّحْمنِ وَ حِزْبِ الشَّیْطان:
«این گفتار بت پرستان و دشمنان خدا و حزب شیطان است».(13)
سپس قضا و قدر را به معنى قضا و قدر تشریعى یعنى فرمان ها و تکالیف پروردگار تفسیر فرمود.
و از اینجا روشن مى شود نخستین کسى که دم از مکتب جبر زد شیطان بود.
* * *
6 ـ فلسفه آفرینش و مهلت دادن به شیطان
در این گونه بحث ها معمولاً سؤالات مختلفى به ذهن مى آید که از همه مهم تر دو سؤال ذیل است:
1 ـ خداوند چرا شیطان را آفرید؟ با این که مى دانست سرچشمه وسوسه ها و گمراهى ها مى شود؟
2 ـ بعد از آن که شیطان مرتکب چنان گناه بزرگى شد، چرا خداوند تقاضاى او را مبنى بر ادامه حیات او پذیرفت؟
درباره سؤال اول، در جلد اول تفسیر «نمونه» پاسخ گفته ایم(14) که:
اوّلاً ـ خلقت شیطان از آغاز، خلقت پاک و بى عیبى بود و به همین دلیل، سالیان دراز در صف مقربان درگاه خدا و فرشتگان بزرگش جاى گرفته بود، اگر چه از نظر آفرینش جزء آنها نبود.
سپس با سوء استفاده از آزادى خود، بناى طغیان و سرکشى را گذاشت و رانده درگاه خداوند گردید و لقب شیطان را به خود اختصاص داد.
ثانیاً ـ وجود شیطان براى پویندگان راه حق، نه تنها زیان بخش نیست، که رمز تکامل نیز محسوب مى شود; زیرا وجود یک دشمن قوى در مقابل انسان، باعث پرورش و ورزیدگى او مى گردد.
و اصولاً همیشه تکامل ها در میان تضادها به وجود مى آید، و هیچ موجودى راه کمال را نمى پوید مگر این که در مقابل ضد نیرومندى قرار گیرد.
نتیجه این که: شیطان گرچه به حکم آزادى اراده در برابر اعمال خلاف خود مسئول است، ولى وسوسه هاى او، زیانى براى بندگان خدا و آنهائى که مى خواهند در راه حق گام بردارند نخواهد داشت، بلکه به طور غیر مستقیم براى آنها ثمربخش خواهد بود.
پاسخ سؤال دوم از آنچه در جواب سؤال اول گفتیم نیز روشن مى شود; زیرا ادامه حیات او به عنوان وجود یک نقطه منفى براى تقویت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت، که مؤثر نیز بود، حتى قطع نظر از وجود شیطان، در درون خود ما، غرائز مختلفى وجود دارد، که چون در برابر نیروهاى عقلانى و روحانى قرار گیرند، یک میدان تضاد را تشکیل مى دهند که در این میدان پیشرفت، تکامل و پرورش وجود انسان صورت مى گیرد. ادامه حیات شیطان نیز تقویت مبانى این تضاد است.
به تعبیر دیگر همیشه وجود یک راه راست با توجه به خطوط انحرافى پیرامون آن مشخص مى شود، و تا چنین مقایسه اى در میان نباشد، راه راست بازشناخته نخواهد شد.
از این گذشته، همان طور که در بعضى از احادیث مى خوانیم، شیطان بعد از انجام آن گناه، سعادت و نجات خود را در جهان دیگر به کلى به خطر انداخت، و لذا در برابر عباداتى که کرده بود، تقاضاى عمر طولانى در این دنیا کرد که طبق قانون عدالت پروردگار، این تقاضا پذیرفته شد.
این «نکته» مهم را نیز باید توجه داشت که: خداوند اگر چه شیطان را در انجام وسوسه هایش آزاد گذاشته ولى انسان را در برابر او بى دفاع قرار نداده است; زیرا:
اوّلاً ـ نیروى عقل و خرد به او بخشیده که مى تواند سدّ نیرومندى در مقابل وسوسه هاى شیطان به وجود آورد (مخصوصا اگر پرورش یابد و تربیت شود).
ثانیاً ـ فطرت پاک و عشق به تکامل را در درون وجود انسان به عنوان یک عامل سعادت قرار داده.
و ثالثاً ـ فرشتگانى که الهام بخش نیکى ها هستند، به کمک انسان هائى که مى خواهند از وسوسه هاى شیطان برکنار بمانند مى فرستد، آن چنان که قرآن مى فرماید: إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ: «آنها که مى گویند پروردگار ما خداوند یکتا است و سپس استقامت به خرج مى دهند، فرشتگان بر آنها نازل مى شوند» (و براى تقویت روحیه آنان انواع بشارت ها و دلگرمى ها را به آنها الهام مى دهند).(15)
و در جاى دیگر مى خوانیم: إِذْ یُوحی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذینَ آمَنُوا: «پروردگار تو به فرشتگان وحى مى کرد که من با شما هستم و به شما کمک مى کنم که افراد با ایمان را در مسیر حق کمک کنید و ثابت نگاه دارید».(16)
* * *
7 ـ فرضیه تکامل انواع و آفرینش آدم
در این که آیا آفرینش آدم آن چنان که قرآن مى فرماید با فرضیه تکامل که در مباحث علوم طبیعى امروز مطرح است، سازگار است یا نه؟
و آیا اصولاً فرضیه تکامل، از نظر دانشمندان به مرحله قطعى رسیده یا نه؟
بحث هاى لازمى داریم که به خواست خدا در ذیل آیات مناسب تر مانند آیات 26 تا 33 سوره «حجر» مطرح خواهیم کرد.
* * *
1 ـ براى توضیح بیشتر به تفسیر «نمونه»، جلد اول، ذیل آیه 34 سوره «بقره» مراجعه کنید.
2 ـ اطلاق «فرشته» بر شیطان به خاطر آن است که در صفوف آنها جاى داشت و هم ردیف آنها بود نه این که از خود آنها باشد چنان که سابقاً هم اشاره کردیم.
3 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 192، طبق نهج البلاغه «صبحى صالح».
4 ـ «سفینة البحار»، جلد 2، صفحه 458 (ماده کبر) ـ «کافى»، جلد 2، صفحات 130 و 317، دار الکتب الاسلامیة ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحات 19 و 59 ـ «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 218، مؤسسه اسماعیلیان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق.
5 ـ «اصول کافى»، جلد 2، صفحه 289، دار الکتب الاسلامیة ـ «بحار الانوار»، جلد 69، صفحات 104 و 121 ـ «امالى شیخ صدوق»، صفحه 419، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362 هـ ش ـ «خصال صدوق»، جلد 1، صفحه 90، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1403 هـ ق.
6 ـ «مجمع البیان»، جلد 4، صفحه 228، ذیل آیه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 133 و جلد 60، صفحه 152 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 11، مؤسسه اسماعیلیان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «التبیان»، جلد 4، صفحه 365، مکتب الاعلام الاسلامى، طبع اول، 1409 هـ ق ـ تفسیر «صافى»، جلد 2، صفحه 184، مکتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق.
7 ـ «مَذْؤُم» از ماده «ذَئْم» (بر وزن طعم)، به معنى عیب شدید است، و «مَدْحُور» از ماده «دَحْر» (بر وزن دهر)، به معنى بیرون راندن توأم با ذلت و خوارى است.
8 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 6، مؤسسه اسماعیلیان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «کافى»، جلد 1، صفحه 58، دار الکتب الاسلامیة ـ «وسائل الشیعه»، جلد 27، صفحات 39 و 46، چاپ آل البیت ـ «بحار الانوار»، جلد 2، صفحات 288 و 291، جلد 47، صفحه 227، جلد 58، صفحه 314، و جلد 60، صفحه 198 ـ «علل الشرایع»، جلد 1، صفحات 86 و 87، انتشارات مکتبة الداورى، قم.
9 ـ «المنار»، جلد 8، صفحه 331 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 7، صفحه 171، مؤسسة التاریخ العربى، بیروت، 1405 هـ ق ـ تفسیر «طبرى»، جلد 8، صفحات 172 و 173، دار الفکر بیروت، 1415 هـ ق ـ «سنن دارمى»، جلد 1، صفحه 65، مطبعة الاعتدال، دمشق ـ «مصنف ابن ابى شیبه کوفى»، جلد 8، صفحه 334، دار الفکر، طبع اول، 1409 هـ ق ـ «مسند ابى حنیفه»، صفحه 66، مکتبة الکوثر الریاض، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «کنز العمال»، جلد 1، صفحه 209، مؤسسة الرسالة، بیروت.
10 ـ «کافى»، جلد 1، صفحه 57، و جلد 7، صفحه 300، دار الکتب الاسلامیة ـ «من لایحضره الفقیه»، جلد 4، صفحه 119، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1413 هـ ق ـ «وسائل الشیعه»، جلد 27، صفحه 41، و جلد 29، صفحه 352، چاپ آل البیت ـ «محاسن برقى»، جلد 1، صفحه 214، دار الکتب الاسلامیة، 1371 هـ ق.
11 ـ تفسیر «المنار»، جلد 8، صفحه 331 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 7، مؤسسه اسماعیلیان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «المیزان»، جلد 8، صفحه 59، انتشارات جامعه مدرسین قم ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 72، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ «وسائل الشیعه»، جلد 27، صفحه 47، چاپ آل البیت ـ «بحار الانوار»، جلد 2، صفحات 286 و 296، جلد 11، صفحه 132، و جلد 58، صفحه 313 ـ «فتح القدیر»، جلد 2، صفحه 193، عالم الکتب.
12 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 7، مؤسسه اسماعیلیان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «کافى»، جلد 1، صفحه 58، دار الکتب الاسلامیة ـ «بحار الانوار»، جلد 2، صفحات 288 و 291، جلد 47، صفحه 226، جلد 58، صفحه 314، و جلد 60، صفحه 198 ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 2، صفحه 362، نشر مرتضى، مشهد، 1403 هـ ق ـ «علل الشرایع»، جلد 1، صفحات 86 و 87، انتشارات مکتبة الداورى، قم، 1381 هـ ق.
13 ـ «اصول کافى»، جلد 1، صفحه 120، باب «جبر و قدر» (جلد 1، صفحه 155، دار الکتب الاسلامیة) ـ «بحار الانوار»، جلد 5، صفحه 96 (با اندکى تفاوت) ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 1، صفحه 208، نشر مرتضى، مشهد، 1403 هـ ق ـ «زبدة الاصول»، جلد 1، صفحه 226، مدرسة الامام الصادق(علیه السلام)، طبع اول، 1412 هـ ق ـ «الکلینى و الکافى»، صفحه 287، مؤسسة النشر الاسلامى، طبع اول، 1416 هـ ق ـ «مجمع البحرین»، جلد 3، صفحه 519، مکتب نشر الثقافة الاسلامیة، طبع دوم، 1408 هـ ق.
14 ـ ذیل آیات 34 تا 36 سوره «بقره».
15 ـ فصلت، آیه 30.
16 ـ انفال، آیه 12.