الأنفال
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنفَالِ ۖ قُلِ الْأَنفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ ۖ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ ۖ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ 1 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ 2 الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ 3 أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ۚ لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ 4 كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ 5 يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنظُرُونَ 6 وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ 7 لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ 8
7وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللّهُ إِحْدَى الطّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَ یُریدُ اللّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرینَ
8لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ
ترجمه:
7 ـ و (به یاد آرید) هنگامى را که خداوند به شما وعده داد که یکى از دو گروه (کاروان تجارى، یا لشکر مسلح قریش) نصیب شما خواهد بود; و شما دوست مى داشتید که کاروان (غیر مسلح) براى شما باشد; ولى خداوند مى خواهد حق را با کلمات خود تقویت، و ریشه کافران را قطع کند; (از این رو آن پیروزى بزرگ نصیبتان شد).
8 ـ تا حق را تثبیت کند، و باطل را از میان بردارد، هر چند مجرمان کراهت داشته باشند.
قبل از تفسیر بخوانید!
غزوه بدر، نخستین درگیرى مسلحانه اسلام و کفر
در آیات گذشته اشاره اى به جنگ «بدر» شد، قرآن مجید فرازهاى حساسى از آن را که هر کدام یک دنیا آموزندگى در بر دارد در آیات مورد بحث و آیات آینده تشریح مى کند، تا مسلمانان این حقایق را که در گذشته نزدیک تجربه کرده بودند براى همیشه به خاطر بسپارند و در همه عمر از آن الهام بگیرند.
براى روشن شدن تفسیر این آیات، و آیات آینده، قبلاً باید فشرده اى از جریان این جهاد اسلامى که نخستین درگیرى مسلحانه مسلمانان با دشمنان سرسخت و خون آشام بود، از نظر بگذرانیم، تا ریزه کارى ها و اشاراتى که در این آیات هست کاملاً روشن گردد.
طبق آنچه تاریخ نویسان، محدثان و مفسران آورده اند، غزوه «بدر» از اینجا آغاز شد که:
«ابوسفیان» بزرگ «مکّه»، در رأس یک کاروان نسبتاً مهم تجارتى که از چهل نفر با 50 هزار دینار مال التجاره تشکیل مى شد، از «شام» به سوى «مدینه» باز مى گشت.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به یاران خود دستور داد آماده حرکت شوند و به طرف این کاروان بزرگ که قسمت مهمى از سرمایه دشمن را با خود حمل مى کرد بشتابند و با مصادره کردن این سرمایه، ضربه سختى بر قدرت اقتصادى و در نتیجه بر قدرت نظامى دشمن وارد کنند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یارانش حق داشتند دست به چنین حمله اى بزنند; زیرا:
اوّلاً ـ با هجرت مسلمانان از «مکّه» به «مدینه» بسیارى از اموالشان به دست مکّیان افتاد و خسارت سنگینى به آنها وارد شد، و آنها حق داشتند چنین خسارتى را جبران کنند.
از این گذشته، مردم «مکّه» در طى 13 سال اقامت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمین در آنجا کاملاً نشان داده بودند که از هیچ گونه ضربه و صدمه به مسلمانان فروگذار نخواهند کرد و حتى آماده کشتن شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله)نیز شدند.
چنین دشمنى با هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به «مدینه» بى کار نخواهد نشست، و مسلماً نیروى خود را براى ضربه قاطع ترى بسیج خواهد کرد، پس عقل و منطق ایجاب مى کند، مسلمانان به عنوان یک اقدام پیشگیرانه با مصادره کردن سرمایه عظیم کاروان تجارتى آنها ضربه سختى بر آنان وارد سازند، و هم بنیه اقتصادى و نظامى خود را براى دفاع از خویشتن در آینده، تقویت کنند.
و این اقدامى است، که در همه برنامه هاى جنگى دنیا، در امروز و گذشته بوده و هست، و آنها که بدون در نظر گرفتن این جهات، سعى دارند حرکت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به سوى قافله قریش را در شکل یک نوع غارتگرى منعکس سازند یا افراد بى اطلاعى هستند، که از ریشه هاى مسائل تاریخى اسلام بى خبرند، و یا مغرضانى که سعى دارند واقعیت ها را دگرگون جلوه دهند.
به هر حال، «ابوسفیان» از یکسو به وسیله دوستان خود در «مدینه» از این تصمیم پیامبر(صلى الله علیه وآله) آگاه شد;
و از سوى دیگر چون موقعى که این کاروان براى آوردن مال التجارة به سوى «شام» مى رفت نیز مورد چنین تعرض احتمالى قرار گرفته بود، قاصدى را به سرعت به «مکّه» فرستاد، تا جریان را به اطلاع اهل «مکّه» برساند.
قاصد در حالى که طبق توصیه «ابوسفیان» بینى شتر خود را دریده، گوش آن را بریده و خون به طرز هیجان انگیزى از شتر مى ریخت و پیراهن خود را از دو طرف پاره کرده وارونه بر شتر نشسته بود تا توجه همه مردم را به سوى خود جلب کند، وارد «مکّه» شد، و فریاد برآورد: «اى مردم پیروزمند، کاروان خود را دریابید! کاروان خود را دریابید! بشتابید و عجله کنید اما باور نمى کنم به موقع برسید; زیرا محمّد و افرادى که از دین شما خارج شده اند براى تعرض به کاروان از «مدینه» بیرون شتافته اند».
در این موقع خواب عجیب و وحشتناکى که «عاتکه» دختر «عبدالمطلب» و عمه پیامبر(صلى الله علیه وآله) دیده بود دهان به دهان مى گشت و بر هیجان مردم مى افزود.
جریان خواب این بود: او سه روز قبل در خواب دیده بود: شخصى فریاد مى زند، مردم به سوى قتلگاه خود بشتابید و سپس این منادى بر فراز کوه «ابوقبیس» رفت و قطعه سنگ بزرگى را از بالا به حرکت در آورد، این قطعه سنگ متلاشى شد و هر قسمتى از آن به یکى از خانه هاى قریش اصابت کرد، و نیز از درّه «مکّه» سیلاب خون جارى شد.
هنگامى که وحشت زده از خواب بیدار شد، و به برادرش «عباس» خبر داد، مردم در وحشت فرو رفتند.
اما هنگامى که داستان این خواب به گوش «ابوجهل» رسید، گفت: این زن، پیامبر دومى است که در فرزندان «عبدالمطلب» ظاهر شده، قسم به بت هاى «لات» و «عُزّى» که سه روز مهلت مى دهیم اگر اثرى از تعبیر خواب او ظاهر نشد، نامه اى را در میان خودمان امضاء مى کنیم که «بنى هاشم» دروغگوترین طوائف عربند.
ولى روز سوم که از این خواب گذشت، همان روزى بود که فریاد قاصد «ابوسفیان» همه «مکّه» را لرزان ساخت.
و از آنجا که بسیارى از مردم «مکّه» در این کاروان سهمى داشتند مردم به سرعت بسیج شدند و حدود 950 نفر مرد جنگى که جمعى از آنها بزرگان و سرشناسان «مکّه» بودند با 700 شتر و 100 رأس اسب به حرکت در آمدند، فرماندهى لشکر را «ابوجهل» بر عهده گرفت و به سرعت خود را به منطقه «بدر» رساندند.
از سوى دیگر «ابوسفیان» براى این که خود را از تعرض مسلمانان مصون بدارد، مسیر خود را تغییر داد و به سرعت به سوى «مکّه» گام بر مى داشت.
پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) با 313 نفر که تقریباً مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشکیل مى دادند به نزدیکى سرزمین «بدر» ـ بین راه «مکّه» و «مدینه» ـ رسیده بود که خبر تغییر مسیر حرکت سپاه قریش به او رسید.
در این هنگام، با یاران خود مشورت کرد که: آیا به تعقیب کاروان «ابوسفیان» و مصادره اموال کاروان بپردازد و یا براى مقابله با سپاه دشمن آماده شود؟
جمعى مقابله با سپاه دشمن را ترجیح دادند ولى گروهى از این کار اکراه داشتند، و ترجیح مى دادند کاروان را تعقیب کنند.
دلیل آنها هم این بود که ما به هنگام بیرون آمدن از «مدینه» به قصد مقابله با سپاه «مکّه» نبودیم و آمادگى رزمى براى درگیرى با آنها را نداریم در حالى که آنها با پیش بینى قطعى و آمادگى کافى براى جنگ، به سوى ما مى آیند.
این دودلى و تردید در این گروه، هنگامى افزایش یافت که معلوم شد نفرات دشمن تقریباً بیش از سه برابر نفرات مسلمانان و تجهیزات آنها چندین برابر تجهیزات مسلمانان است.
ولى با همه این حرف ها پیامبر(صلى الله علیه وآله) نظر گروه اول را پسندید، و دستور داد آماده حمله به سپاه دشمن شوند.
هنگامى که دو سپاه با هم رو به رو شدند، دشمن نتوانست باور کند مسلمانان با آن نفرات و تجهیزات کم به میدان آمده اند بلکه فکر مى کرد: قسمت مهم سپاه اسلام در جائى مخفى شده اند تا به موقع حمله خود را به طور غافلگیرانه شروع کنند، از این جهت، شخصى را براى تحقیق فرستادند، اما به زودى فهمیدند جمعیت همان است که دیده بودند.
از طرفى ـ همان طور که گفتیم ـ جمعى از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته بودند، و اصرار داشتند مبارزه با این گروه عظیم که هیچ گونه موازنه اى با آنها ندارد، صلاح نیست.
از طرف دیگر، پیامبر(صلى الله علیه وآله) با این وعده الهى آنها را دلگرم ساخت و گفت: «خداوند به من وعده داده که بر یکى از دو گروه پیروز خواهید شد، یا بر کاروان قریش یا بر لشکرشان، و وعده خداوند تخلف ناپذیر است، به خدا سوگند گویا محل کشته شدن ابوجهل و عده اى از سران قریش را با چشم خود مى بینم، سپس به مسلمانان دستور داد: در کنار چاه بدر فرود آیند (بدر، در اصل، نام مردى از قبیله جُهَیْنَه بود که چاهى در آن سرزمین احداث کرد، بعداً آن چاه و آن سرزمین به نام سرزمین «بدر» و چاه «بدر» نامیده شد).
در این گیرودار «ابوسفیان» توانست خود را با قافله از منطقه خطر رهائى بخشد، و از طریق ساحل دریا (دریاى احمر) از بیراهه به سوى «مکّه» با عجله بشتابد، و به وسیله قاصدى به لشکر پیغام فرستاد که کاروان شما رهائى یافت، من فکر مى کنم مبارزه با محمّد در این شرائط لزوم ندارد چون دشمنانى دارد که حساب او را خواهند رسید.
ولى رئیس لشکر، «ابوجهل» به این پیشنهاد تن در نداد، و به بت هاى بزرگ «لات» و «عُزّى» قسم یاد کرد که ما نه تنها با آنها مبارزه مى کنیم بلکه تا داخل «مدینه» آنها را تعقیب خواهیم کرد، اسیرشان مى کنیم و به «مکّه» مى آوریم تا صداى این پیروزى به گوش تمام قبائل عرب برسد.
سرانجام لشکر قریش نیز وارد سرزمین «بدر» شد، و غلامان خود را براى آوردن آب به سوى چاه فرستادند، یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) آنها را گرفته و براى بازجوئى به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آوردند.
حضرت از آنها پرسید: شما کیستید؟
گفتند: غلامان قریشیم.
فرمود: تعداد لشکر چند نفر است؟
گفتند: اطلاعى از این موضوع نداریم.
فرمود: هر روز چند شتر براى غذا مى کشند؟
گفتند: نُه تا ده شتر.
فرمود: جمعیت آنها از نهصد تا هزار نفر است (هر شتر خوراک یکصد مرد جنگى).
محیط، محیطِ رعب آور و به راستى وحشتناکى بود، لشکر قریش که با ساز و برگ جنگى فراوان و نیرو و غذاى کافى و حتى زنان خواننده و نوازنده براى تهییج یا سرگرمى لشکر قدم به میدان گذارده بودند، خود را با حریفى رو به روى مى دیدند که باورشان نمى آمد، با آن شرائط قدم به میدان جنگ بگذارند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) که مى دید یارانش ممکن است، از وحشت شب به آرامى نخوابند، و روز و فردا با جسم و روحى خسته در برابر دشمن قرار بگیرند، طبق یک وعده الهى به آنها فرمود:
غم مخورید اگر نفراتتان کم است، جمع عظیمى از فرشتگان آسمان به کمک شما خواهند شتافت، و آنها را کاملاً دلدارى داده به پیروزى نهائى که وعده الهى بود، مطمئن ساخت به طورى که آنها شب را به آرامى خوابیدند.
مشکل دیگرى که جنگجویان از آن وحشت داشتند، وضع میدان «بدر» بود که از شن هاى نرم ـ که پاها در آن فرو مى رفت ـ پوشیده بود، در آن شب باران
جالبى بارید، هم توانستند با آب آن وضو بسازند، خود را شستشو و صفا دهند و هم زمین زیر پاى آنها سفت و محکم شد، و عجب این که این رگبار در سمت دشمن به طورى شدید بود که آنها را ناراحت ساخت.
خبر تازه اى که به وسیله گزارشگران مخفى ـ که از لشکر اسلام شبانه به کنار اردوگاه دشمن آمده بودند ـ دریافت شد و به سرعت در میان مسلمانان انعکاس یافت این بود که: آنها گزارش دادند، لشکر قریش با آن همه امکانات، سخت بیمناکند گوئى خداوند لشکرى از وحشت در سرزمین قلب آنها فرو ریخته است.
فردا صبح لشکر کوچک اسلام با روحیه اى نیرومند در برابر دشمن صف کشیدند.
قبلاً پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها پیشنهاد صلح کرد تا عذر و بهانه اى باقى نماند و نماینده اى به میان آنها فرستاد که: من دوست ندارم شما نخستین گروهى باشید که مورد حمله ما قرار مى گیرید.
بعضى از سران قریش مایل بودند این دستى را که به عنوان صلح به سوى آنها دراز شده بفشارند و صلح کنند، ولى باز «ابوجهل» مانع شد.
بالاخره، آتش جنگ شعلهور گردید. «حمزه» عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و «على»(علیه السلام)که جوان ترین افراد لشکر بودند، و جمعى دیگر از جنگجویان شجاع اسلام در جنگهاى تن به تن که سنت آن روز بود، ضربات شدیدى بر پیکر حریفان خود زدند و آنها را از پاى در آوردند. روحیه دشمن باز ضعیف تر شد.
«ابوجهل» فرمان حمله عمومى صادر کرد، و قبلاً دستور داده بود آن دسته از اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) را که از اهل مدینهاند به قتل برسانند و مهاجرین «مکّه» را اسیر کنند و براى انجام یک سلسله از تبلیغات به «مکّه» آورند.
لحظات حساسى بود، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مسلمانان دستور داده بود: زیاد به انبوه جمعیت نگاه نکنند، تنها به حریفان خود بنگرند، دندان ها را روى هم فشار دهند، سخن کمتر بگویند، از خداوند مدد بخواهند، از فرمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ در هر حال ـ سر نپیچند، و به پیروزى نهائى امیدوار باشند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله)دست به سوى آسمان برداشت و عرض کرد: یا رَبِّ إِنْ تُهْلَکْ هذِهِ الْعِصابَةُ، لَمْ تُعْبَدْ: «بار پروردگارا! اگر این گروه کشته شوند کسى تو را پرستش نخواهد کرد».
باد به شدت به سوى لشکر قریش مىوزید و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله مى کردند، استقامت و پایمردى و دلاورى هاى آنها قریش را در تنگنا قرار داده بود، در نتیجه هفتاد نفر از سپاه دشمن که ابوجهل در میان آنها بود، کشته شدند و در خاک و خون غلطیدند و هفتاد نفر به دست مسلمانان اسیر گشتند.
ولى مسلمانان تعداد کمى کشته بیشتر نداشتند، و به این ترتیب نخستین پیکار مسلحانه مسلمانان با دشمن نیرومندشان با پیروزى غیر منتظره اى پایان گرفت.(1)
تفسیر:
تثبیت حق
اکنون که چگونگى غزوه «بدر» را به طور فشرده دانستیم به تفسیر آیات سوره باز مى گردیم، در نخستین آیه مورد بحث به وعده پیروزى اجمالى خداوند در جریان جنگ «بدر» اشاره شده، مى فرماید: «به یاد بیاورید هنگامى را که خداوند به شما وعده داد یکى از دو گروه (کاروان تجارى قریش یا لشکر آنها) در اختیار شما قرار خواهد گرفت» (وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللّهُ إِحْدَى الطّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ).
اما شما براى پرهیز از دردسرهاى جنگ، تلفات و ناراحتى هاى ناشى از آن «دوست مى داشتید کاروان، در اختیارتان قرار بگیرد، نه لشکر قریش» (وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِالشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ).
در روایات آمده است پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها فرمود: «إِحْدَى الطّائِفَتَیْنِ لَکُمْ إِمَّاالْعِیرُ وَ إِمَّا النَّفِیْرُ».(2)
«عیر» به معنى کاروان و «نفیر» به معنى لشکر است ولى همان طور که در آیه ملاحظه مى کنید به جاى لشکر، «ذاتِ الشّوکة» و به جاى کاروان «غَیرَ ذاتِ الشّوکة» تعبیر شده است.
این تعبیر، نکته لطیفى در بر دارد; زیرا «شَوکة» که به معنى قدرت و شدت است در اصل از «شَوک» به معنى خار گرفته شده، سپس به سر نیزه هاى سربازان و بعد از آن به هر گونه اسلحه، «شَوکة» گفته شده، و از آنجا که سلاح نشانه قدرت و شدت است به هر گونه قدرت و شدت نیز، «شَوکة» اطلاق مى شود.
بنابراین، «ذات الشوکة» به معنى سربازان مسلح، و «غیر ذات الشوکة» به معنى کاروان غیر مسلح است که اگر مردان مسلحى هم در آن بوده، مسلماً قابل ملاحظه نبوده اند.
یعنى، گروهى از شما روى حسّ راحت طلبى یا علاقه به منافع مادّى، ترجیح مى دادند با مال التجاره دشمن رو به رو شوند، نه با سربازان مسلح، در حالى که پایان جنگ نشان داد، صلاح و مصلحت قطعى آنها در این بود که قدرت نظامى دشمن را درهم بکوبند، تا راه براى پیروزى هاى بزرگ آینده هموار گردد.
لذا به دنبال آن مى فرماید: «خدا مى خواهد به این وسیله حق را با کلمات خود تثبیت کند، و آئین اسلام را تقویت نماید و ریشه کافران را قطع کند» (وَ یُریدُ اللّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرینَ).(3)
بر این اساس، این یک درس بزرگ عبرت براى همه شما مسلمانان بود که در حوادث مختلف، دورنگر و آینده ساز باشید، نه کوته بین و تنها به فکر امروز، هر چند دورنگرى و مآل اندیشى مشکلات فراوانى در بر داشته باشد و کوته بینى توأم با آسایش و منافع مادّى زودگذر; زیرا پیروزى نخست یک پیروزى ریشه دار و همه جانبه است، اما پیروزى دوم یک پیروزى سطحى و موقت است.
این تنها درسى براى مسلمانان آن روز نبود، بلکه مسلمانان امروز نیز باید از این تعلیم آسمانى الهام بگیرند، هرگز به خاطر مشکلات، ناراحتى ها و زحمات طاقت فرسا، از برنامه هاى اصولى چشم نپوشند و به سراغ برنامه هاى غیر اصولى ولى ساده و کم زحمت نروند.
* * *
در آخرین آیه باز هم به طور آشکارتر پرده از روى مطلب بر مى دارد که «هدف اصلى این برنامه (درگیرى مسلمانان با لشکر دشمن در میدان بدر) این بود که حق; یعنى توحید، اسلام، عدالت و آزادى بشر از چنگال خرافات و اسارتها و مظالم، تثبیت و جاى گیر شود و باطل; یعنى شرک و کفر و بى ایمانى و ظلم و فساد ابطال گردد و از میان برود، هر چند مشرکان مجرم و مجرمان مشرک مایل نباشند» (لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ).
آیا این آیه تأکید همان مطلبى است که در آیه پیش گفته شد همان طور که در نظر ابتدائى به چشم مى خورد؟
یا مطلب جدیدى را در بر دارد؟
بعضى از مفسران مانند «فخر رازى» در تفسیر «کبیر» و نویسنده «المنار» در تفسیرش چنین گفته اند: حق در آیه قبل، اشاره به پیروزى مسلمانان در جنگ «بدر» بود، اما حق در آیه دوم، اشاره به پیروزى اسلام و قرآن است که نتیجه پیروزى نظامى در جنگ «بدر» بود.
و به این ترتیب، پیروزى نظامى در آن شرائط خاص مقدمه پیروزى هدف و مکتب بود.
این احتمال نیز هست که آیه قبل اشاره به اراده خدا (اراده تشریعى که در شکل فرمان پیامبر (صلى الله علیه وآله) آشکار شد) بوده باشد، و آیه اخیر اشاره به نتیجه این حکم و فرمان (دقت کنید).
* * *
1 ـ تفسیر «نور الثقلین»، جلد 2، از صفحه 121 تا 136، مؤسسه اسماعیلیان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «مجمع البیان»، جلد 4، از صفحه 521 تا 523، ذیل آیات مورد بحث (با اختصار و تلخیص و در پاره اى از موارد با توضیح).
2 ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 214 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیات مورد بحث ـ «فتح القدیر» شوکانى، جلد 2، صفحه 287، عالم الکتب.
3 ـ «دابِر» به معنى دنباله و عقب چیزى است، بنابراین، «قطع دابر» کنایه از ریشه کن ساختن مى باشد.