التوبة

التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ ۗ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ 112 مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَن يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَىٰ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ 113 وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِّلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ ۚ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ 114 وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّىٰ يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ ۚ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ 115 إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ يُحْيِي وَيُمِيتُ ۚ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ 116 لَّقَد تَّابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِن بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ ۚ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ 117

117لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرینَ وَ الأَنْصارِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ فی ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزیغُ قُلُوبُ فَریق مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَئُوفٌ رَحیمٌ

118وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذینَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَیْهِ ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیمُ

 

ترجمه:

117 ـ مسلماً خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوک) از او پیروى کردند، نمود; بعد از آن که نزدیک بود دل هاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از میدان جنگ باز گردند); سپس خدا توبه آنها را پذیرفت، که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است!

118 ـ و (همچنین) آن سه نفر که (از شرکت در تبوک) تخلّف جستند، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند،) تا آن حدّ که زمین با همه وسعتش بر آنها تنگ شد; (حتى) در وجود خویش، جائى براى خود نمى یافتند; (و) دانستند که پناهگاهى از خدا جز به سوى او نیست; سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود، (و به آنان توفیق داد) تا توبه کنند; خداوند بسیار توبه پذیر و مهربان است!

شأن نزول:

یک درس بزرگ!

مفسران گفته اند: آیه نخست در مورد غزوه «تبوک» و مشکلات طاقت فرسائى که به مسلمانان در این جنگ رسید، نازل شده، این مشکلات به قدرى بود که، گروهى تصمیم به بازگشت گرفتند، اما لطف و توفیق الهى شامل حالشان شد، و همچنان پا بر جا ماندند.

مى گویند: از جمله کسانى که آیه در مورد او نازل شده: «ابو خیثمه» است، که از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله)بود، نه از منافقان، ولى بر اثر سستى، از حرکت به سوى میدان «تبوک» خوددارى کرد.

ده روز از این واقعه گذشت. هوا گرم و سوزان بود، روزى نزد همسران خود آمد، در حالى که سایه بان هائى براى او مرتب و آماده، آب خنک مهیا، و طعام خوبى فراهم ساخته بودند.

او ناگهان در فکر فرو رفت، و به یاد پیشواى خود پیامبر(صلى الله علیه وآله)افتاده گفت:

رسول خدا(صلى الله علیه وآله) که هیچ گناهى ندارد، و خداوند گذشته و آینده او را تضمین فرموده، در میان بادهاى سوزان بیابان، اسلحه به دوش گرفته، و رنج این سفر دشوار را بر خود تحمل کرده، «ابو خیثمه» را ببین که در سایه خنک، و کنار غذاى آماده، و زنان زیبا قرار گرفته است، این انصاف نیست.

سپس رو به همسران خود کرده گفت: به خدا قسم با هیچ کدام از شما، یک کلمه سخن نمى گویم، و در زیر این سایبان قرار نمى گیرم، تا به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ملحق شوم، این سخن را گفت، و زاد و توشه را برگرفت، و بر «شتر» خود سوار شده حرکت کرد، هر قدر همسرانش خواستند با او سخن بگویند، او کلمه اى بر زبان جارى نکرد، و همچنان به حرکت ادامه داد، تا به نزدیکى «تبوک» رسید.

مسلمانان به یکدیگر مى گفتند: این سوارى است که از کنار جاده مى گذرد، اما پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: اى سوار! «ابو خیثمه» باشى بهتر است!

هنگامى که نزدیک شد و مسلمانان او را شناختند گفتند: آرى، «ابو خیثمه» است.

«شتر» خود را بر زمین خواباند، به پیامبر(صلى الله علیه وآله)سلام گفت، و ماجراى خویش را بازگو کرد، پیامبر(صلى الله علیه وآله)به او خوش آمد گفت، و براى او دعا فرمود.(1)

به این ترتیب، او از جمله کسانى بود که قلبش متمایل به باطل شده بود، اما به خاطر آمادگى روحى، خداوند او را متوجه حق ساخت، و ثابت قدم گردانید.

* * *

در مورد آیه دوم، شأن نزول دیگرى نقل شده، که خلاصه اش چنین است:

سه نفر از مسلمانان به نام «کعب بن مالک»، «مرارة بن ربیع» و «هلال بن امیه»، از شرکت در جنگ «تبوک»، و حرکت همراه پیامبر(صلى الله علیه وآله)سرباز زدند، ولى این به خاطر آن نبود که جزء دار و دسته منافقان باشند; بلکه به خاطر سستى و تنبلى بود، چیزى نگذشت که پشیمان شدند.

هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله)از میدان «تبوک» به «مدینه» بازگشت، خدمتش رسیدند و عذرخواهى کردند، اما پیامبر(صلى الله علیه وآله)حتى یک جمله با آنها سخن نگفت، و به مسلمانان نیز دستور داد: احدى با آنها سخن نگوید.

آنها در یک محاصره عجیب اجتماعى قرار گرفتند، تا آنجا که حتى کودکان و زنان آنان نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)آمدند، و اجازه خواستند از آنها جدا شوند، پیامبر(صلى الله علیه وآله)اجازه جدائى نداد، ولى دستور داد: به آنها نزدیک نشوند.

فضاى «مدینه» با تمام وسعتش، چنان بر آنها تنگ شد که، مجبور شدند براى نجات از این خوارى و رسوائى بزرگ، شهر را ترک گویند، و به قله کوه هاى اطراف «مدینه» پناه ببرند.

از جمله مسائلى که ضربه شدیدى بر روحیه آنها وارد کرد، این بود:

«کعب بن مالک» مى گوید: روزى در بازار «مدینه»، با ناراحتى نشسته بودم، دیدم یک نفر مسیحى شامى، سراغ مرا مى گیرد، هنگامى که مرا شناخت، نامه اى از پادشاه «غسّان» به دست من داد، که در آن نوشته بود:

اگر صاحبت تو را از خود رانده، به سوى ما بیا، حال من منقلب شد، گفتم:

اى واى بر من! کارم به جائى رسیده است که، دشمنان در من طمع دارند!

خلاصه، بستگان آنها غذا مى آوردند، اما حتى یک کلمه با آنها سخن نمى گفتند.

مدتى به این صورت گذشت، و پیوسته انتظار مى کشیدند توبه آنها قبول شود، و آیه اى که دلیل بر قبولى توبه آنها باشد نازل گردد، اما خبرى نبود.

در این هنگام، فکرى به نظر یکى از آنان رسید، و به دیگران چنین گفت: اکنون که مردم با ما قطع رابطه کرده اند، چه بهتر که ما هم از یکدیگر قطع رابطه کنیم (درست است که ما گنهکاریم، ولى باید از گناهکار دیگرى خشنود نباشیم).

آنها چنین کردند، به طورى که حتى یک کلمه با یکدیگر سخن نمى گفتند، و دو نفر از آنان با هم نبودند، سرانجام پس از پنجاه روز توبه و تضرّع به پیشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد، و آیه فوق در این زمینه نازل گردید.(2)

تفسیر:

زندانِ محاصره اجتماعى گنهکاران

این آیات نیز، همچنان از جنگ «تبوک» و مطالب گوناگونى که پیرامون این رویداد بزرگ اسلامى به وقوع پیوست، سخن مى گوید.

نخستین آیه، اشاره به شمول رحمت بى پایان پروردگار، نسبت به پیامبر، مهاجران و انصار در آن لحظات حساس کرده، مى گوید: «خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر(صلى الله علیه وآله)و مهاجران و انصار، همانها که در موقع شدت و بحران از او پیروى کردند، نمود» (لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرینَ وَ الأَنْصارِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ فی ساعَةِ الْعُسْرَةِ).

آنگاه اضافه مى کند: «این شمول رحمت الهى، به هنگامى بود که بر اثر شدت حوادث، و فشار ناراحتى ها، نزدیک بود گروهى از مسلمانان از جاده حق باز گردند» (و تصمیم به مراجعت از تبوک بگیرند) (مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزیغُ قُلُوبُ فَریق مِنْهُمْ).

و دگر بار تأکید مى کند که: «بعد از این ماجرا، خداوند رحمت خود را شامل حال آنها ساخت، و توبه آنها را پذیرفت; زیرا او نسبت به مؤمنان مهربان و رحیم است» (ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَئُوفٌ رَحیمٌ).

* * *

نه تنها این گروه عظیم را که در جهاد شرکت کرده بودند، مورد رحمت خویش قرار داد، بلکه «آن سه نفر که از شرکت در جهاد تخلف ورزیده بودند، و جنگجویان آنها را پشت سر گذاشتند و رفتند نیز، مشمول لطف خود قرار داد» (وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذینَ خُلِّفُوا).

اما این لطف الهى، به آسانى شامل حال آنها نشد، بلکه هنگامى بود که این سه نفر، («کعب بن مالک» و «مرارة بن ربیع» و «هلال بن امیة» که شرح حالشان در شأن نزول گذشت) در محاصره شدید اجتماعى قرار گرفتند، و مردم همگى با آنها قطع رابطه کردند، «آن چنان که زمین با همه وسعتش بر آنها تنگ شد» (حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ).

و سینه آنها چنان از اندوه آکنده شد، که گوئى: «جائى در وجود خویش براى خود نمى یافتند»، تا آنجا که خود آنها نیز از یکدیگر قطع رابطه کردند (وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ).

و به این ترتیب، همه راه ها به روى آنها بسته شد، «و یقین پیدا کردند که پناهگاهى از خشم خدا، جز از طریق بازگشت به سوى او نیست» (وَ ظَنُّوا أَنْ
لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَیْهِ
).

لذا «بار دیگر رحمت خدا به سراغ آنان آمد، و توبه و بازگشت حقیقى و خالصانه را بر آنان آسان ساخت، تا توبه کنند» (ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا).

چرا که «خداوند توبه پذیر و رحیم است» (إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیمُ).

* * *

نکته ها:

1 ـ منظور از توبه خدا بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) چیست؟

 

>1 ـ منظور از توبه خدا بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) چیست؟

 

در نخستین آیه مورد بحث، خواندیم که: خداوند بر پیامبر(صلى الله علیه وآله)، مهاجران و انصار توبه کرد، و توبه آنها را پذیرا شد.

بدون شک پیامبرِ معصوم، گناهى نداشته که بخواهد از آن توبه کند، و خدا توبه او را بپذیرد، (هر چند پاره اى از مفسران اهل تسنن، تعبیر فوق را، دلیل بر صدور لغزشى از پیامبر(صلى الله علیه وآله)در ماجراى «تبوک» گرفته اند).

ولى دقت در خود آیه، و سایر آیات قرآن، به نادرست بودن این تفسیر گواهى مى دهد; زیرا:

اوّلاً ـ توبه پروردگار به معنى بازگشت او به رحمت، و توجه به بندگان است، و در مفهوم آن، گناه و یا لغزش نیست، چنان که در سوره «نساء»، بعد از ذکر قسمتى از احکام اسلام، مى فرماید: یُریدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ اللّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ:

«خداوند مى خواهد احکام خود را براى شما تبیین کند، و به روش شایسته کسانى که قبل از شما بودند، شما را هدایت کند، و بر شما توبه کند، و خداوند دانا و حکیم است».(3)

در این آیه و پیش از آن، سخن از گناه و لغزشى به میان نیامده، بلکه طبق تصریح همین آیه، سخن از تبیین احکام و هدایت به سنت هاى ارزنده پیشین در میان است، و این خود نشان مى دهد که: توبه در اینجا، به معنى شمول رحمت الهى نسبت به بندگان است.

ثانیاً ـ در کتب لغت نیز، یکى از معانى توبه همین موضوع ذکر شده است، در کتاب معروف «قاموس»، یکى از معانى توبه چنین ذکر شده: «رَجَعَ عَلَیْهِ بِفَضْلِهِ وَ قَبُولِهِ».

و ثالثاً ـ در آیه مورد بحث، تخلف و انحراف از حق را، تنها به گروهى از مؤمنان نسبت مى دهد، با این که توبه الهى را شامل حال همه مى داند، و این خود نشان مى دهد که: توبه خدا در اینجا به معنى پذیرش عذر بندگان از گناه نیست، بلکه همان رحمت خاص الهى است، که در این لحظات سخت به یارى پیامبر(صلى الله علیه وآله)و همه مؤمنان، بدون استثناء از مهاجران و انصار آمد، و آنها را در امر جهاد ثابت قدم ساخت.

* * *

2 ـ چرا از جنگ «تبوک» به «ساعَةِ الْعُسْرَةِ» تعبیر شده است؟!

«ساعت» از نظر لغت، به معنى بخشى از زمان است، خواه کوتاه باشد یا طولانى، البته به زمان هاى خیلى طولانى، ساعت گفته نمى شود، و «عسرت» به معنى مشقت و سختى است.

تاریخ اسلام نشان مى دهد: مسلمانان هیچ گاه به اندازه جریان «تبوک»، در فشار و زحمت نبودند.

زیرا، از طرفى حرکت به سوى «تبوک»، در موقع شدت گرماى تابستان بود.

از سوى دیگر، خشکسالى مردم را به ستوه در آورده بود.

و از سوى سوم، فصلى بود که مى بایست مردم، همان مقدار محصولى که بر درختان بود، جمع آورى، و براى طول سال خود آماده کنند.

از همه اینها گذشته، فاصله میان «مدینه» و «تبوک» بسیار طولانى بود.

و دشمنى که مى خواستند با او روبرو شوند، امپراطورى روم شرقى، یکى از نیرومندترین قدرت هاى جهان روز بود.

اضافه بر اینها، مرکب و آذوقه در میان مسلمانان، به اندازه اى کم بود که، گاه ده نفر مجبور مى شدند، به نوبت از یک مرکب استفاده کنند.

بعضى از پیاده ها حتى کفش به پا نداشتند، و مجبور بودند با پاى برهنه، از ریگ هاى سوزان بیابان بگذرند.

از نظر غذا و آب، به قدرى در مضیقه بودند که، گاهى یک دانه «خرما» را، چند نفر به نوبت در دهان گرفته و مى مکیدند، تا موقعى که تنها هسته آن باقى مى ماند، و یک جرعه آب را چند نفر مى نوشیدند.

ولى با تمام این اوصاف، مسلمانان غالباً روحیه قوى و محکم داشتند، و على رغم تمام این مشکلات، به سوى دشمن همراه پیامبر(صلى الله علیه وآله)حرکت کردند، و با این استقامت و پایمردى عجیب، درس بزرگى براى همه مسلمین جهان در تمام قرون و اعصار به یادگار گذاشتند.

درسى که براى همه نسل ها کافى بود، و وسیله پیروزى و غلبه بر دشمنان بزرگ، مجهز و خطرناک.

شک نیست در میان مسلمانان، افرادى بودند که روحیه ضعیف ترى داشتند، و همانها بودند که فکر بازگشت را در سر مى پروراندند، که قرآن از آن تعبیر به «مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزیغُ قُلُوبُ فَریق مِنْهُم» کرده است (; زیرا «یَزِیْغ» از ماده «زیغ»، به معنى تمایل و انحراف از حق به سوى باطل است).

ولى همان گونه که دیدیم، روحیه عالى اکثریت، و لطف پروردگار، آنها را نیز از این فکر منصرف ساخت، و به جمع مجاهدان راه حق پیوستند.

* * *

3 ـ منظور از «خُلِّفُوا»

در آیات فوق، درباره آن سه نفر از مسلمانان سست و سهل انگار، تعبیر به «خُلِّفُوا» شده است، یعنى «پشت سر گذارده شده اند».

این تعبیر یا به خاطر آن است که: مسلمانان هنگامى که این گونه اشخاص سستى مى کردند، آنها را پشت سر گذارده، و بى اعتنا به وضعشان به سوى میدان جهاد پیش مى رفتند.

و یا به خاطر آن است که هنگامى که; براى عذرخواهى نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمدند، عذر آنها را نپذیرفت، و قبول توبه آنها را به عقب انداخت.

* * *

4 ـ یک درس بزرگ براى همیشه

از مسائل مهمى که از آیات فوق استفاده مى شود، مسأله مجازات مجرمان و فاسدان، از طریق محاصره اجتماعى، و قطع رابطه ها و پیوندها است.

ما به خوبى مى بینیم که این قطع رابطه، در مورد سه نفر از متخلفان «تبوک»، به قدرى آنها را تحت فشار قرار داد، که از هر زندانى براى آنها سخت تر بود، آن چنان که جان آنها از فشار این محاصره اجتماعى به لب رسید، و از همه جا قطع امید کردند.

این موضوع، آن چنان انعکاس وسیعى در جامعه مسلمانان آن روز از خود به جاى گذاشت، که بعد از آن کمتر کسى جرأت مى کرد مرتکب این گونه گناهان شود.

این نوع مجازات، نه دردسر و هزینه زندان را دارد، و نه خاصیت تنبل پرورى و بدآموزى هاى آنها را، ولى تأثیر آن از هر زندانى بیشتر، و دردناک تر است.

این در واقع یک نوع اعتصاب و مبارزه منفى جامعه، در برابر افراد فاسد است.

اگر مسلمانان در برابر «متخلفان از وظائف حساس اجتماعى»، دست به چنین مبارزه اى بزنند، به طور قطع در هر عصر و زمانى، پیروزى با آنها خواهد بود، و به راحتى مى توانند جامعه خود را پاکسازى کنند.

اما روح مجامله و سازشکارى، که بدبختانه امروز در بسیارى از جوامع اسلامى، به صورت یک بیمارى تقریباً همه گیر درآمده است، نه تنها جلو این گونه اشخاص را نمى گیرد، که آنان را در اعمال زشتشان، تشجیع مى کند.

* * *

 

5 ـ غزوه «تبوک» و دستاوردهایش

«تبوک»، دورترین نقطه اى بود که پیامبر(صلى الله علیه وآله)در غزوات خود، به آنجا گام نهاد، این کلمه، در اصل نام قلعه محکم و بلندى بود که، در نوار مرزى «حجاز» و «شام» قرار داشت; و به همین سبب، آن سرزمین به نام سرزمین «تبوک» نامیده شد.

نفوذ سریع اسلام در جزیره «عربستان» سبب شد که آوازه پیامبر(صلى الله علیه وآله)، در تمام کشورهاى اطراف بپیچد، و با این که تا آن روز براى «حجاز» اهمیتى قائل نبودند، طلوع اسلام و قدرت ارتش پیامبر(صلى الله علیه وآله)، که «حجاز» را در زیر یک پرچم بسیج کرده بود، آنها را از آینده کار خود بیمناک ساخت.

«روم شرقى»، که هم مرز با «حجاز» بود، فکر مى کرد: ممکن است یکى از نخستین قربانیان پیشرفت سریع اسلام باشد، لذا سپاهى در حدود چهل هزار نفر، با اسلحه کافى و مجهز، آن چنان که درخور دولت نیرومندى همانند امپراطورى «روم» در آن زمان بود، گردآورى کرد، و در مرز «حجاز» متمرکز ساخت، این خبر، به وسیله مسافران به گوش پیامبر(صلى الله علیه وآله)رسید، و پیامبر براى این که درس عبرتى به «روم» و سایر همسایگان بدهد، بى درنگ فرمان آماده باش صادر نمود.

سخنگویان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در «مدینه» و نقاط دیگر، صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به گوش مردم رساندند، و چیزى نگذشت که، سى هزار نفر براى پیکار با رومیان آماده شدند، که در میان آنها ده هزار سوار و بیست هزار پیاده بود.

هوا به شدت گرم شده بود، انبارها از مواد غذائى خالى، و محصولات کشاورزى آن سال هنوز جمع آورى نشده بود.

حرکت در چنین شرائطى براى مسلمانان بسیار مشکل بود، ولى فرمان خدا و پیامبر است، و به هر حال باید حرکت کرد، و بیابان طولانى و پر مخاطره میان «مدینه» و «تبوک» را پیمود!.

این لشکر، که به خاطر مشکلات زیادش از نظر اقتصادى، و از نظر مسیر طولانى، و بادهاى سوزان سموم، و طوفان هاى کشنده شن، و نداشتن مرکب کافى به: جیش العسرة!: «لشکر مشکلات!»(4) معروف شد، تمام سختى ها را تحمل کرد، و در آغاز ماه «شعبان»، سال نهم هجرت، به سرزمین «تبوک» رسید.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) على(علیه السلام) را در «مدینه» به جاى خود گذارده بود، و این تنها غزوه اى بود که على(علیه السلام)، در آن شرکت نکرد.

این اقدام پیامبر(صلى الله علیه وآله)، یک اقدام بسیار به جا و ضرورى بود; زیرا بسیار محتمل بود: بعضى از بازماندگان مشرکان و یا منافقان «مدینه»، که به بهانه هائى از شرکت در میدان «تبوک» سر باز زده بودند، از غیبت طولانى پیامبر(صلى الله علیه وآله)و سربازانش استفاده کنند، و به «مدینه» حملهور شوند، زنان و کودکان را بکشند و «مدینه» را ویران سازند.

ولى وجود على(علیه السلام) در «مدینه»، سدّ نیرومندى در برابر توطئه هاى آنها بود.

هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله)به «تبوک» رسید، اثرى از سپاهیان «روم» ندید، گویا به هنگامى که از حرکت سپاه عظیم اسلام، با آن شهامت و شجاعت عجیبى که در جنگها نشان داده بودند، و کم و بیش به گوش رومیان رسیده بود با خبر شدند، صلاح در این دیدند که: ارتش خویش را به درون کشور فرا خوانده، چنین وانمود کنند که: خبر تمرکز ارتش «روم» در مرزها، به قصد حمله به «مدینه»، شایعه بى اساسى بیش نبوده است; چرا که از دست زدن به چنین جنگ خطرناکى، که مستمسک و مجوزى نیز نداشت وحشت داشتند.

ولى، حضور سپاه اسلام با این سرعت در میدان «تبوک»، چند درس به دشمنان اسلام داد:

اوّلاً ـ این موضوع به ثبوت رسید که: روحیه جنگى سربازان اسلام، آن چنان قوى است، که از درگیرى با نیرومندترین ارتش آن زمان نیز بیمى ندارد.

ثانیاً ـ بسیارى از قبائل و امراى اطراف «تبوک»، به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمدند، و پیمان عدم تعرض با پیامبر(صلى الله علیه وآله) را امضاء کردند، و فکر مسلمانان از ناحیه آنان آسوده شد.

ثالثاً ـ امواج اسلام، به داخل مرزهاى امپراطورى «روم» نفوذ کرد، و به عنوان یک واقعه مهم روز، این صدا همه جا پیچید، و زمینه را براى توجه رومیان به اسلام فراهم ساخت.

رابعاً ـ مسلمانان با پیمودن این راه، و تحمل آن زحمات، راه را براى فتح «شام» در آینده هموار ساختند، و معلوم شد این راه سرانجام پیمودنى است.

و این فوائد بزرگ چیزى بود که، به زحمت لشگرکشى مى ارزید.

به هر حال، پیامبر(صلى الله علیه وآله)با سپاهیان خود طبق سنتى که داشت، مشورت کرد که آیا به پیشروى ادامه دهیم، یا باز گردیم.

رأى بیشتر آنها بر آن قرار گرفت که، بازگشت بهتر است، و با روح برنامه هاى اسلامى سازگارتر، به خصوص که سپاهیان اسلام بر اثر مشقت طاقت فرساى راه، خسته و کوفته شده بودند، و مقاومت جسمانى آنها تضعیف شده بود.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) این نظر را تصویب کرد، و سپاه اسلام به «مدینه» بازگشت.

* * *

 


1 ـ «المیزان»، جلد 9، صفحه 301 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 203 و 204 و...

2 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه مورد بحث ـ «سفینة البحار»، و تفسیر «ابوالفتوح رازى» ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 218، 219 و 220 ـ تفسیر «قمى»، جلد 1، صفحات 296 و 297 (مؤسسه دار الکتاب، قم، 1404 هـ .ق) ـ تفسیر «طبرى»، ذیل آیه مورد بحث و...

3 ـ نساء، آیه 26.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 251، و جلد 21، صفحه 244، و جلد 24، صفحات 282 و 283، و جلد 31، صفحه 297.